"همیشه آماده رفتن بود؛ روایتی از زندگی کوتاه و نورانی سرباز مکانیکِ خط مقدم"
به گزارش نوید شاهد البرز؛ امیر محمد سعادتی، کهنه سرباز ارتش و پدر شهید حسین سعادتی، در گفتوگوی ویژه با ما، خاطراتی ناب از فرزندش را روایت می کند. شهیدی که در 21 سالگی و یک ماه قبل از تولدش، در جزیره مینو به شهادت رسید. این روایتی است از زندگی کوتاه اما پربار جوانی که عشق به وطن و ایمانش را با خون خود امضا کرد. ساعت ۴ بعدازظهر بود که امیرمحمد سعادتی با همان قامت استوار ارتشیهای قدیم پشت در ایستاده بود. چشمانش هنوز برق میزد وقتی گفت: «حسینم آخرین بار همینجا از زیر قرآن رد شد و رفت.» این آغاز گفتوگویی است با پدر شهیدی ۲۱ساله که در سکوت یک مکانیکی در تهران کار میکرد، اما وقتی جنگ فرا رسید، داوطلبانه به خط مقدم شتافت. روایتی از زندگی کوتاه و پربار شهید حسین سعادتی که در پیشروی شماست.
تولد میان آهنگران و سربازان
امیرمحمد سعادتی با لهجه شیرین ساوهایاش شروع کرد: «متولد ۱۳۱۱ هستم. از دولتآباد ساوه به تهران آمدم و در ارتش مشغول خدمت شدم.» او از پنج فرزندش میگوید که دو نفرشان شهید شدهاند. حسین، سومین فرزند خانواده بود؛ متولد اردیبهشت ۱۳۴۴ در بیمارستانی در تهران.
«اسمش را خودم گذاشتم حسین. دوست داشتم.» پدر مکثی میکند و ادامه میدهد: «از بچگی چهرهاش خاص بود. همیشه تبسمرو بود، اما هیچوقت خنده بلندش را نشنیدم.»
حسین تا کلاس نهم درس خواند. در همان نوجوانی به مکانیکی علاقه پیدا کرد و بدون استاد، این کار را یاد گرفت. پدر با تعجب میگوید: «ماهی هفتهزارتومان درآمد داشت، درحالی که حقوق من به عنوان درجهدار ارتش، هشتصدتومان بود!»
روزهای انقلاب و انتخاب راه
با اوجگیری انقلاب، حسین ۱۴ساله بود. پدر از حضور پسرش در راهپیماییها میگوید: «من خودم ارتشی بودم، اما در راهپیماییها شرکت میکردم. حسین هم با دوستانش میرفت.»
وقتی جنگ شروع شد، حسین ۱۶سال بیشتر نداشت. پدر ادامه میدهد: «رفقایش صحبت کردند و تصمیم گرفتند بروند سربازی. من میتوانستم برایش پارتی بگیرم در تهران بماند، اما قبول نکرد. گفت باید بروم خطمقدم.»
سربازی که ژاندارم شد، اما به مینو رفت
حسین دوره آموزشی را در پادگان ژاندارمری تهران گذراند، اما برای خدمت به جزیره مینو اعزام شد. پدر از آخرین دیدارش میگوید: «یکبار مرخصی آمد. دستش مجروح بود، اما اصرار داشت زودتر برگردد. وقتی بدرقهاش کردیم، زیر قرآن رد شد و رفت.»
پدر با چشمانی نمناک ادامه میدهد: «همیشه آماده رفتن بود. حتی موقع خداحافظی هم تبسم میکرد.»
وداعی در سکوت
یک ماه بعد، در اردیبهشت ۱۳۶۴، خبر شهادت حسین را آوردند. پدر با آرامش خاصی تعریف میکند: «ترکش به نخاعش اصابت کرده بود. وقتی پیکرش را آوردند، چهرهاش آرام و متبسم بود؛ انگار فقط خوابیده است.»
مراسم تشییع در امامزاده طاهر کرج با حضور دوستان، فامیل و بسیجیان برگزار شد. پدر در آخر با صدایی محکم میگوید: «حسینم رفت، اما نورانیتر از همیشه در قلب ما ماند.»
در پایان سخن خبرنگار
این مصاحبه که سالها پیش با امیرمحمد سعادتی، پدر ارتشی شهید حسین سعادتی انجام شد، اکنون به یادگاری مقدس از هر دو تبدیل شده است. پدری که روزی با سربلندی از فرزند شهیدش سخن میگفت، امروز خود به ملکوت اعلی پیوسته و در جوار حضرت حق آرمیده است.
خاطرهشان گرامی و راهشان پررهرو باد!
که هر دو در آسمانها، در کنار هم پر کشیدند: «پدری که عمری در خدمت میهن و اسلام زیست، و پسری که با شهادت، نام خانوادهاش را جاودانه کرد.»
به راستی که:
*"ما رفتیم و قصه باقی به شما سپردیم...
این قصه ادامه دارد، تا قیامت!"*
گفت وگو از اباذری