خاطره‌ای از شهید بیژن اسکندرزاده «۱»

درس روسفیدی بیژن برای مادر

مادر شهيد در خاطره ای روایت می‌کند: «بیژن همیشه در کارهای خانه بسیار به من کمک می‌کرد و در روزهای تعطیل، اوقات خود را به چرای گوسفندان می گذراند و زندگی در طبیعت آرامش را برای او به ارمغان می‌آورد...» متن کامل خاطره اول این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

درس روسفیدی بیژن برای مادر

به گزارش نوید شاهد فارس، شهید «بیژن اسکندرزاده» ۱۲ اسفند سال ۱۳۴۰ در شهرستان فسا دیده به جهان گشود. دوران ابتدایی را در دبستان روزبهان فسا به پایان رساند. او به شغل دامداری روی آورد. سال ۱۳۵۸ راهی خدمت سربازی شد و ۱۸ ماه از آن را در تهران گذراند. اما چون همواره دوست داشت در مسیر خدمت به وطن نبرد کند، شش ماه باقی‌مانده دوران سربازی‌اش را به خرمشهر انتقالی گرفت و به دفاع از میهن پرداخت.

وی سرانجام ۲۵ تیرماه ۱۳۶۱ به شهادت رسید. پیکر پاکش چهارده سال مفقود بود و سرانجام در سال ۱۳۷۴ به دیار خود بازگشت و در گلزار شهدای شهرستان فسا به خاک سپرده شد.

متن خاطره «۱» : درس روسفیدی بیژن برای مادر

مادر شهيد در خاطره ای از کودکی او روایت می‌کند: بیژن همیشه در کارهای خانه بسیار به من کمک می‌کرد و در روزهای تعطیل، اوقات خود را به چرای گوسفندان می گذراند و زندگی در طبیعت آرامش را برای او به ارمغان می‌آورد.

یک روز گرم تابستان، بیژن برای جمع‌آوری هیزم به صحرا رفت. همان‌طور که چوب‌ها را بر پشت چهارپا قرار داده بود، خودش نیز روی آن‌ها نشسته بود. چهره‌اش از شدت آفتاب‌سوختگی بسیار تیره شده بود، اما پیشانی‌اش که موهای جلوی سرش آن را پوشانده بود، همچنان سفید باقی مانده بود. با دست آرام موهایش را کنار زدم و گفتم: ببین مادرجان، صورتت چطور آفتاب‌سوخته شده!

لبخندی زد و گفت: مادرجان، ان‌شاءالله پیشانی انسان همیشه سفید باشد و در دنیا و آخرت نزد خداوند روسفید باشیم؛ چرا که ظاهر تیره و روشن در این دنیا نزد خداوند تفاوتی ندارد.

انتهای متن/

برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده