خاطره‌ای از شهید بیژن اسکندرزاده «۲»

دفاع از ناموس و خاک

مادر شهید در خاطره‌ای روایت می‌کند: ««بیژن به خدمت سربازی رفت و پس از گذراندن دوران آموزشی، با اصرار خودش، او را به منطقه جنگی اعزام کردند. هرگاه به مرخصی می‌آمد، برایمان از خاطرات و روز‌های جبهه و جنگ می‌گفت...» متن کامل خاطره دوم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

احساس وظیفه در قبال میهن و ناموس

به گزارش نوید شاهد فارس، شهید «بیژن اسکندرزاده» ۱۲ اسفند سال ۱۳۴۰ در شهرستان فسا دیده به جهان گشود. دوران ابتدایی را در دبستان روزبهان فسا به پایان رساند. او به شغل دامداری روی آورد. سال ۱۳۵۸ راهی خدمت سربازی شد و ۱۸ ماه از آن را در تهران گذراند. اما چون همواره دوست داشت در مسیر خدمت به وطن نبرد کند، شش ماه باقی‌مانده دوران سربازی‌اش را به خرمشهر انتقالی گرفت و به دفاع از میهن پرداخت.

وی سرانجام ۲۵ تیرماه ۱۳۶۱ به شهادت رسید. پیکر پاکش چهارده سال مفقود بود و سرانجام در سال ۱۳۷۴ به دیار خود بازگشت و در گلزار شهدای شهرستان فسا به خاک سپرده شد.

 متن خاطره «۲» : دفاع از ناموس و خاک

مادر شهيد در خاطره ای روایت می‌کند: «بیژن به خدمت سربازی رفت و پس از گذراندن دوران آموزشی، با اصرار خودش، او را به منطقه جنگی اعزام کردند. هرگاه به مرخصی می‌آمد، برایمان از خاطرات و روزهای جبهه و جنگ می‌گفت. یک روز که به مرخصی آمده بود و پس از بازگو کردن خاطراتش، گفت: «مادرجان، من می‌خواهم دوباره به جبهه بروم.»

گفتم: «مادرجان، بگذار مدتی از آمدنت بگذرد، بعد برو…»

بیژن پاسخ داد: «مادرجان، شما نمی‌دانی بعثی‌ها چه می‌کنند؛ این دشمنان، علاوه بر حمله به خاک ما، به ناموس ما هم رحم نمی‌کنند و ما وظیفه داریم از آنها دفاع کنیم.»

سپس برایم از جنایات آنان تعریف کرد و گفت: «روزی به همراه سه سرباز دیگر در حال گشت‌زنی بودیم که یک پناهگاه را در نخلستان مشاهده کردیم. سنگی را به داخل آن پرتاب کردیم تا ببینیم آیا کسی در آنجا هست یا نه. ناگهان صدای چند زن از داخل سنگر بلند شد که با خواهش و التماس می‌گفتند کاری به آن‌ها نداشته باشیم. وقتی متوجه شدند ما ایرانی هستیم، گفتند: ما شش نفر هستیم و بعثی‌ها ما را اینجا زندانی کرده‌اند و امکان خروج نداریم…»

انتهای متن/

برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده