آخرین اخبار:
کد خبر : ۵۹۷۸۳۷
۱۶:۴۲

۱۴۰۴/۰۵/۲۰

مادر دو شهید مدافع حرم: حضرت زینب(س) سرچشمه صبر است

«بی‌بی موسوی» مادر شهیدان سید اسحاق و سید محمد موسوی گفت: امروز من مادری هستم که دو فرزند شهید، یک فرزند جانباز و یک فرزند خانه‌نشین بر اثر موج‌گرفتگی دارم. اما هرگز از دادن فرزندانم در راه خدا پشیمان نیستم. آن‌ها برای دفاع از حرم اهل بیت(ع) رفتند و من همیشه دعا کردم که پایم نلرزد. این افتخار را با تمام وجود شکر می‌کنم و منتظرم روزی دوباره دیدارشان کنم.  


دعا کردم پایم نلرزد تا فرزندانم مدافع حریم اهل بیت (ع) باشند

به گزارش نوید شاهد، چقدر صبوری می‌خواهد که یک مادر بتواند ۴ پسرش را راهی سوریه کند، ۲ پسرش در این مسیر به شهادت برسند و دو پسر دیگرش هم جانباز شوند. و این مادر صبورانه راضی است از فرزندانی که در راه حفظ حرم بی‌بی زینب (س) قدم نهاده‌اند. خبرنگار نوید شاهد در مراسم ملی و سراسری بزرگداشت شهدای مدافع حرم که روز شنبه ۱۸ مردادماه ۱۴۰۴، در تالار اندیشه حوزه هنری برگزار شد، به پای صحبت‌های این مادر شهید نشست. در ادامه ماحصل  این گفت و گو را می‌خوانیم.

مادر این شهدای والامقامد در ابتدا گفت: من بی‌بی موسوی هستم، مادری که خداوند دو فرزندش را در راه دفاع از حرم اهل‌بیت(ع) پذیرفت. امروز اگرچه داغدارم، اما این داغ با صبری که از خداوند و حضرت زینب(س) خواستم، شیرین و پر از افتخار است.

 

بی‌بی موسوی درباره روزی که سیداسحاق، پسر نوزده‌ساله‌اش، برای رفتن به سوریه آماده می‌شد، بیان کرد: آن روز اسحاق مرا صدا زد و به من گفت: «مامان! اگر شهید شدم، راضی نیستم گریه کنی. وقتی خبر شهادتم را شنیدی، جشن بگیر چون من به آرزویم رسیده‌ام.» گفتم مگر می‌شود برای فرزند گریه نکرد؟ اما همان لحظه از خدا خواستم صبری شبیه صبر حضرت زینب(س) به من بدهد. به وصیتش عمل کردم و بعد از شهادتش، چند روز در خانه‌مان به جای عزا، شیرینی و شربت میان مردم پخش کردیم

.

این مادر صبور در ادامه اظهار داشت: خانواده ما پیش از پیروزی انقلاب اسلامی رفت‌وآمدی میان ایران و افغانستان داشت. برادرم، سیدقاسم موسوی، در زمان پهلوی به دلیل پخش اعلامیه‌های امام خمینی(ره) به زندان افتاد. همسرم و بسیاری از جوانان فامیل نیز در سال‌های اشغال افغانستان توسط شوروی در جبهه‌ها بودند.

 

وی درباره زنذدگی شخصی خودش اینچنین روایت کرد: 13 ساله بودم که با سیدباقر ازدواج کردم و در 14سالگی مادر شدم. وقتی اولین فرزندم، سیدمحمد، دو ساله بود، به ایران آمدیم. ابتدا ما را به اردوگاه کرمان بردند و بعد به ما گفتند هر شهری که بخواهید می‌توانید بروید. چون اقواممان در اصفهان بودند، آنجا ماندیم، اما به دلیل کار کشاورزی همسرم و حضور دوستانش در تهران، بعد از مدتی به پایتخت رفتیم. فرزندان دیگرم، ابراهیم، مهدی، مرضیه، حوریه، اسحاق و محمدرضا یکی پس از دیگری با فاصله یک یا دو سال به دنیا آمدند.

 

مادر این شهیدان گرانقدر افزود: در سال‌هایی که در اصفهان بودیم، سیداسحاق و سیدمهدی در کارخانه پنبه‌زنی کار می‌کردند. بعد از بازگشت به تهران، هر دو در مرکز بازیافت شورآباد مشغول شدند. سیداسحاق به کارهای فنی علاقه داشت و یکی از بهترین جوشکارها و کاشی‌کارهای محل بود. حتی پس از اعزام به سوریه، هر بار که مرخصی می‌آمد، دوباره به مرکز بازیافت می‌رفت تا بیکار نماند.

 

بی‌بی موسوی با اشاره به محرم سال ۱۳۹۲، که در خانه از تشییع پیکر یکی از شهدای مدافع حرم صحبت شد؛ گفت: پس از شنیدن خبر تشیع پیکر یکی از شهدای مدافع حرم، سیداسحاق بلند شد و گفت: «مادر! می‌خواهم به سوریه بروم.» مخالفت کردم، چون آثار جانبازی و موج‌گرفتگی همسرم در جنگ افغانستان را با چشم دیده بودم. اما همان روزها متوجه شدم او و سیدمهدی حتی برای آماده‌کردن حسینیه محله نرفتند. دلیلشان این بود که «وقتی نمی‌گذاری به سوریه برویم، گریه بر امام حسین(ع) چه سودی دارد؟» همان شب با پدرشان رضایت دادیم تا بچه‌ها عازم جبهه شوند.

 

وی ادامه داد: به کمک یکی از اقوام، حاج‌آقا موسوی، ثبت‌نامشان در سپاه جنوب تهران انجام شد و ۲۸ صفر از حرم امام خمینی(ره) اعزام شدند. سال بعد، سیدابراهیم راهی شد و جانباز بازگشت. سال 1394 هم سیدمحمد با وجود داشتن چهار دختر به این مسیر پیوست.

 دعا کردم پایم نلرزد تا فرزندانم مدافع حریم اهل بیت (ع) باشند

مادر شهید سید اسحاق موسوی با لبخندی که بر چهره داشت، گفت: سیداسحاق بارها از سوریه بازگشت و دوباره رفت. می‌گفت: «مامان! شهادت لیاقت می‌خواهد.» حتی وقتی زخم ترکش به سینه داشت، از من پنهان می‌کرد و راهی جبهه می‌شد. از مرگ و اسارت هم باکی نداشت و می‌گفت اگر سرم را ببرند، امام حسین(ع) مرا در آغوش می‌گیرد.

 

وی افزود: سال ۹۳ تصمیم گرفت مدتی نرود و با خرید وانت قسطی، به فروش جنس بلوری مشغول شد. اما اوایل فروردین ۹۴، پس از خواب‌هایی که من از حضرت زینب(س) دیدم و الهام‌بخش بودند، دوباره تصمیم گرفت به جبهه برگردد. ماشینش را فروخت، بدهی خودش و سیدمهدی را پرداخت و بی‌خبر ساکش را بست.

 

 این مادر صبور درباره نحوه شهادت فرزندش «اسحاق» روایت می‌کند: 31 فروردین 1394، در عملیات آزادسازی بصرالحریر در استان درعا به شهادت رسید. پیکرش بی‌سر و بی‌دست و پا به دست داعش افتاد و مدتی بعد به وطن بازگشت. او وصیت کرده بود برایش جشن حنابندان بگیریم. همان شب که در جبهه بود، ما همگی دست و پایمان را حنا بستیم، بی‌خبر از اینکه صبح، خبر شهادتش می‌رسد.

 

مادر شهید محمد موسوی گفت: هنوز پیکر سیداسحاق به خانه برنگشته بود که سیدمحمد گفت می‌خواهد به سوریه برود. به او گفتم: «پسرم! چهار دختر و همسرت را می‌خواهی بگذاری و بروی؟» گفت خانواده را راضی کرده‌ام.

 

وی ادامه داد: در اولین اعزامش، ما هم برای زیارت به سوریه رفتیم و در حرم حضرت زینب(س) او را دیدم. مرا بغل کرد و گفت: «مامان! اینجا بهشت است.» چند روز بعد، در حلب به شهادت رسید و پیکرش تاکنون مفقود مانده است.

 

مادر این شهید والامقام در پایان گفت: امروز من مادری هستم که دو فرزند شهید، یک فرزند جانباز و یک فرزند خانه‌نشین بر اثر موج‌گرفتگی دارم. اما هرگز از دادن فرزندانم در راه خدا پشیمان نیستم. آن‌ها برای دفاع از حرم اهل بیت(ع) رفتند و من همیشه دعا کردم که پایم نلرزد. این افتخار را با تمام وجود شکر می‌کنم و منتظرم روزی دوباره دیدارشان کنم.

 

انتهای پیام/ ر


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه