خاطره ای از همسر شهید مدافع حرم / شهید پژمان توفیقی «1»
نوید شاهد فارس : شهید ورزشکار، محمد کاظم توفیقی (پژمان) در دهم بهمن ماه سال 1370 در شب میلاد امام موسی کاظم (علیه سلام) متولد شد. از کودکی به ورزش علاقه داشت. و در این زمینه موفقیت های زیادی کسب کرد. در سال 88 در رشته موتور کلاس مقام اول استانی را کسب کرد. و در سال 89 موفق شد مقام اول استانی و سوم کشوری را کسب کند. و در رشته دوچرخه سواری در سال 91 مقام اول را به خود اختصاص داد. شهید کاظم توفیقی در 16 بهمن ماه سال 94 در دفاع از حرم حضرت زینب در سوریه به شهادت رسید.
سرکار خانم خوبکار همسر شهید محمد کاظم توفیقی در تاریخ 16 بهمن ماه خاطراتی را برای ما ارسال کردند.
هرزمان وقت خرید ماهانه می شد.
سعی می کرد به هربهانه ای که شده ازهمراهی من فرارکند.
فکرمیکردم مانند بعضی از مردها، ازاینکه بخواهد همسرش را جهت خرید همراهی کند، فرار می کند.
چند بارکه بهانه گیریش را دیدم
باحالت ناراحتی گفتم :
- چرا ازاینکه میخوای من روهمراهی کنی برای خرید ، ناراضی هستید؟ بامن بیرون رفتن مشکلی داره؟
متوجه شد که خیلی ناراحت شدم ،
بامهربانی گفت:
- این چه حرفیه من ازهمراهی کردن همسرم لذت می برم.
- مشکل ازخود بندست.
پرسیدم چرا؟
گفت:
- وارد بازارشدن و مراکزخرید شدن برای من سخته.
مگه شما وضع حجاب بعضی ازخانمها رو نمیبینی...
ازاینکه چنین وضعیت وصحنه های بی حجابی
وبدحجابی روببینم شرمنده آقا صاحب الزمان میشم که نمیتونم کاری کنم دل آقا میگیره.
با اینکه شخصیت شوخ طبع وشیطنت خاصی داشت اما، برایش دیدن خانمهای بدحجاب خیلی دردآور بود و می گفت« دل آقا میگیره»
از آن روز به بعد سعی کردم . وسایلهای مورد نیاز را خودم خریداری کنم. ولی پژمان در عوض برای انجام کارهای منزل خیلی به کمکم می کرد.
قبل از، ازدواج در دوران نامزدی دیده بودم که درکارهای خانه به مادرشان خیلی کمک میکند ، اما فکرنمیکردم بعدازازدواج هم ادامه دارباشد..
ازانجام هیچکاری إبا نداشت، ظرف شستن، لباس شستن،جاروزدن، گردگیری کردن،و...
وقتی ازکاربرمی گشت، با وجود خستگی کار ، درخونه یک ثانیه هم بیکارنمینشست.
برای راحتی من خیلی زحمت میکشید واگرمیدیدازانجام کاری خسته شدم انجام اون کار،روبه عهده خودش میدونست
هیچوقت نمیزاشتن من ازانجام کارهای خونه خسته بشم
می گفتم حسابی کدآقایی هستی برای خودت...
و پژمان می گفت :
- حضرت محمد(ص) به حضرت علی(ع)فرموده:
مردى كه به زن خود در خانه کمک كند، خدا ثواب یک سال عبادتی
را که روزها روزه باشد و شبها به قیام و نماز ایستاده باشد به او میدهد.
مسلمون باشی و فرمایش رسول خدا باشه وانقدر ثواب داشته باشه ومن بخوام کوتاهی کنم؟.
از اینکه شما بخوای از کارخونه خسته بشی وبه زحمت بیفتی برای راحتی من، ناراحت میشم ودوست دارم درهرکاری بهت کمک کنم تاخستگیت رو نبینم.
پژمان آچارفرانسه خانه بود. محال بود وسیله ای خراب باشد و پژمان برای تعمیرش سهل انگاری کند...
نیاز نبود بگوییم که فلان چیزخراب است ومشکل دارد قبل ازاینکه گفته باشم ، خودش تعمیرش میکرد،
بعد ازشهادت پژمان متوجه شدم ، که در سوریه هم ، بین دوستانش به آچارفرانسه معروف بوده است.
دوستانش میگفتند: ازپست که برمی گشت.
می گفت:
- خُب، بگید چکارهست من انجام بدم.
میگفتیم : بابا پست بودی خسته ای برواستراحت کن.
میگفت:
- نه وقت برا استراحت زیاده، فعلآ وقته کاره
هر روز مشکلات فنی قرارگاه را درست میکرد و کار بچه ها را راه می انداخت، شب دستانش را بهم میزد و با خوشحالی می گفت: خوب خداروشکر امروزمفید بودم.
یک روز در گلزار شهدا پای مزارش نشسته بودم .
چند نفرآمدند، و فاتحه ای برایش خواندند و نسبتم را با شهید پرسیدند:
بعداز جوابم ، با بغض و ناراحتی گفتند:
پژمان ازبچه های گردان ما بود وما خیلی دوستش داشتیم. او آچارفرانسه مابود.
زمانی که رسیدیم سوریه و وارد قرارگاه شدیم ، چند روزی می شد که بچه ها حمام نرفته بودند حمام آنجا خراب بود. وکسی نتوانست تعمیرش کند، پژمان وقتی دید بچه ها نیاز به حمام دارند، دست به آچارشد ودر یک چشم به هم زدن حمام را روبه راه کرد.
هروسیله ای که خراب می شد ومشکلی داشت پژمان سریع دست به آچارمی شد وتعمیرش می کرد.
ماشینی که چند سال خراب بود وکسی نتوانسته بود درستش کند، اما پژمان با یک بار دیدن ، ماشین را تعمیرکرد. و ازماشین استفاده کردیم آچارفرانسه بودتوسوریه
پژمان وقتی میدید که ماناراحت ودلتنگ هستیم
کاری می کرد که ما، از شدت خنده اشکهایمان سرازیر می شد.
باوجود پژمان دلتنگی برایمان بی معنی شده بود...
و در آخر گفت : خیلی شما را دوست داشت . وقتی ازشما صحبت می کرد چشمش ازخوشحالی برق میزد
میگفت: همسرم بهترین زن دنیاست، درک و فهم بالایی دارد، ازهمه نظرکد بانوست...
برگشتیم حتماباخانواده دعوتتان می کنم تاخانم هایمان باهم آشنا بشوند ورفت آمدکنیم
روزهای آخرخیلی دلتنگ شمابود. و بی قرار، انگارشهادت به او الهام شده بود.
قبل ازشروع عملیات
گفت به شما بگم: چقدر براشون ارزشمند هستید و شما را به دست بی بی میسپارن ، وهرثانیه کنارتون هستن
وحلال کنید، رفیق نیمه راه بود
اشک امان به چشمانم را نمی داد...
انتهای متن/