«نگهبانها، مردی را پیش فرمانده پادگان آوردند و گفتند برای فرار از ورزش در جایی مخفی شده است. فرمانده پادگان به آن فرد گفت همه دور پادگان را با کفش دویدهاند ولی تو برای تنبیه باید با پای برهنه بدوی ...» ادامه این خاطره را در آستانه بزرگداشت عید سعید غدیرخم، از ایثارگران سادات در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۹۳۲۵۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۲۱
مادر شهید «حاج سیدجوادی»:
« فرداش رفته بودم مزار شهدا که دیدم بچهها پچپچ میکنند. گفتم مصطفی چیزی شده؟ اول گفتند مجروح شده باور نکردم. گفتند مفقود شده است. رفتم سپاه گفتم من را بفرستید بروم دنبال پسرم ...» ادامه این خاطره را در آستانه بزرگداشت عید سعید غدیرخم، از شهید «سید علیاکبر حاج سیدجوادی» در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۹۳۲۴۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۲۱
شوهر خواهر شهید «مختار گندمچین» نقل میکند: «مختار هر از گاهی مکثی میکرد و گاه به مردم و گاه به آسمان نگاه میانداخت. علی گفت: کجایی مختار؟ نور بالا میزنی، نکنه میخواهی شهید بشی؟»
کد خبر: ۵۹۳۲۲۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۲۶
« دائمالذکر بود. خیلی از اوقات تسبیح دستش بود. هر کجا میرفت، توی هر شرایطی هم که بود مراسم دعا و مناجاتش را رها نمیکرد ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید. آنچه میخوانید بخشی از خاطرات سردار گمنام دانشجوی شهید «سید ناصر سیاهپوش» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۹۳۲۱۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۲۵
برگرفته از نامههای دانشآموزان به شهدا؛
«تنها کاری که از دستم برمیآید ادامه دهنده راه شهداست پس با همه، وجود میخواهم راه پاک شهدا را ادامه دهم ...» ادامه این نامه را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۹۳۲۰۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۲۰
«شب قبل از عملیات من و مجید بیرون سنگر نشسته به آسمان صاف و پرستاره نگاه میکردیم شب بسیار زیبایی بود. بیمقدمه از مجید پرسیدم. به نظر تو فردا کی شهید میشه؟ مجید با لحنی گرم گفت خب معلومه هر کس که زودتر به میدان مین برسه ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۹۳۱۵۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۱۹
خواهر شهید «محمد رامهای» نقل میکند: «مادرم گفت: خوش به حال شما مردها، میرین جبهه و وظیفهتون رو انجام میدین. ما زنها چی؟ گوشه خونه بشور و بساب و آخر هیچی! گفت: شما فقط با انقلاب باشین، احترام امام رو داشته باشین و بچههاتون رو انقلابی تربیت کنین، اونوقت بزرگترین خدمت رو به امام کردین.»
کد خبر: ۵۹۳۰۸۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۲۰
«تربیت و آموزش نیرو یکی دیگر از ویژگیهای نبیل بود. ایشان در واقع در همه زمانها و شرایط نسبت به تربیت نیرو و آموزش آنها عنایت ویژهای داشت ...» ادامه این خاطره از شهید جانباز «مجید نبیل» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۹۳۰۵۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۱۸
قسمت دوم خاطرات شهید «محمدتقی همتی»
همسر شهید «محمدتقی همتی» نقل میکند: «در بیمارستان چند ساعت پیش او بودم. گفتم: حالا که مسئولیت بچهها رو به عهده من گذاشتی، قول بده اون دنیا شفاعت من و بچهها رو بکنی.»
کد خبر: ۵۹۲۹۸۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۱۹
قسمت نخست خاطرات شهید «محمدتقی همتی»
مادر شهید «محمدتقی همتی» نقل میکند: «در خواب دو نفر را دیدم که شیرینی آوردند. پرسیدند: رضایت داری پسرت رو ببریم؟ گفتم: رضایت؟ صبح فردا محمدتقی شهید شد.»
کد خبر: ۵۹۲۹۸۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۱۸
مادر شهید «سید غلامحسین بحرانی»:
«غلامحسین همینکه سوار اتوبوس شد، پدرش آمد. پسرم وقتی چشمش به پدرش افتاد بدون اینکه حرفی بزند، فقط گریه میکرد. از اتوبوس پیاده شد همراه ما آمد، اما اشک میریخت. تا منزل هیچکس حرف نزد ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «سید غلامحسین بحرانی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۹۲۹۴۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۱۷
«گفتم چرا غذا نمیخورید. گفت همین نان و ماست خوبه. علامه مجلسی مدتها نون خشک میخورد تا به شیعیان بگه با نون خشک هم میتونن زندگی کنن و دنبال حرام نرند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات سید آزادگان، شهید «حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۹۲۵۵۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۱۰
روایتی از مادر شهید«شمس علی کماسی»
مادر شهید«شمس علی کماسی» میگوید: «وقتی به مرخصی میآمد، میگفت: نگران نباش؛ اگر شهید شوم، در راه اسلام است.» این اطمینان و ایمان عمیق پسر، آرامش و امید را به دل مادر میداد، هرچند که دلش همیشه برای او میتپید و از جنگ نگران بود.
کد خبر: ۵۹۲۵۱۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۰۹
قسمت دوم خاطرات شهید «اسماعیل ولیئیمیآبادی»
فرزند شهید «اسماعیل ولیئیمیآبادی» نقل میکند: «چهار ساله بودم که بابام شهید شد. یادمه با موتور یاماهای آبی رنگش، مرا این طرف و آن طرف میبرد. هنوز مزه بستنیهایی که برایم میخرید زیر دندانهایم است. ولی شهادتش برایم مثل رؤیا بود.»
کد خبر: ۵۹۲۵۱۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۱۲
قسمت نخست خاطرات شهید «اسماعیل ولیئیمیآبادی»
همسر شهید «اسماعیل ولیئیمیآبادی» نقل میکند: «عقد پسرم حامد بود. حامد گریه افتاد و گفت: مامان! افتخار میکنم که بابا شهید شده، ولی یک لحظه آرزو کردم کاش الآن بابا اینجا بود!»
کد خبر: ۵۹۲۵۱۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۱۱
خاطرات شهید «عبدالرضا احمدی پور» به نقل از برادر شهید؛
برادر شهید «عبدالرضا احمدی پور» می گوید: گویی که سید یک فرستاده ای بود از طرف خداوند که رابطی باشد بین او و امام رضا (ع) که نامه و سلام شهید عبدالرضا را به امام رضا (ع)برساند.
کد خبر: ۵۹۲۴۹۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۰۹
خاطرات شهید «رضا زینی وند» به نقل از برادر شهید؛
برادر شهید «رضا زینی وند» می گوید: در منطقه و خط هرگونه مسئوليتي به او واگذار مي كردند درنگ نمي كرد و بلافاصله آن را انجام مي داد. تقوا و روحیه خدمتگذاري والایی داشت ولي رفتن به جنگ آن را دو چندان کرد و از نظر روحي پيشرفت بيشتري کرده بود.
کد خبر: ۵۹۲۴۹۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۱۰
خاطرات شهید «محسن صادقی» به نقل از همرزمش؛
همرزم شهید «محسن صادقی» می گوید: از یکی از بچه های بهداری شنیدم که در منطقه حاج عمران به درجه عظیم شهادت نائل شده است. دیگر دل تو دلم نبود و انتظار هر چیزی را داشتم جز دوری همیشگی او. سالها به این منوال گذشت و فکر و ذکرم شده بود شهید محسن صادقی. به هرکه میرسیدم از فضائل او برایش سخن به میان می آوردم تا اینکه یک شب او را در خواب دیدم. عجب رؤیایی بود. تاکنون لذت این خواب صادقانه از مذاقم بیرون نرفته و با آن روزگار سپری می کنم.
کد خبر: ۵۹۲۴۹۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۰۷
«چادر نقرهای رنگم را سعی کردم و تا در ورودی آمدم. حمید با یک سبد گل زیبا از غنچههای رز صورتی و لیلیوم زرد رنگ دم در منتظرم بود. سرش پایین بود و من را هنوز ندیده بود. صدایش که کردم متوجه من شد و با لبخند به سمتم آمد ...» ادامه این خاطره از همسر شهید مدافع حرم «حمید سیاهکالیمرادی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۹۲۴۷۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۰۷
مادر شهید «قدرتالله وحیدیان» نقل میکند: «گوشی را که قطع کردم، رفتم جلوی در. همسرم گفت: چی شده؟ گفتم: قدرتالله شهید شده. گفت: از کجا میدونی؟ گفتم: اونا شماره ما رو داشتن، چرا به ما نگفتن و به دخترمون زنگ زدن. مطمئنم که شهید شده.»
کد خبر: ۵۹۲۲۹۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۳/۱۰