شوق شهادت / خاطراتی از شهید مدافع حرم علی جوکار
نوید شاهد فارس: شهید
علی جوکار در یکم فروردین ماه سال 64 در روستای اسلام آباد از
توابع شهرستان کازرون چشم به جهان گشود. دوران ابتدایی و راهنمایی را در زادگاهش و دبیرستان را
در مدرسه شبانه روزی عشایر نورآباد طی کرد و سپس راهی دانشگاه کشاورزی اهواز گردید
. وی پس از فارغ التحصیلی در مقطع فوق دیپلم کشاورزی ، خدمت مقدس سربازی
را در نیروی انتظامی فارس به پایان رساند. در سال 1388 زندگی مشترک خود را غاز کرد.
وی قبل از تولدش یک نفر از پسر عموهایش به نام شهید عبدالحسین جوکار و بعد از تولدش طی دو سال دو نفر از دایی هایش به نام محمد و غلام جوکار و پسر عمه اش شهید محمد زکی جوکار تقدیم اسلام شدند و در عملیات کربلای 5 سال 1365 پسر عموی روحانیش شهید شکرالله جوکار و برادرش شهید حسین جوکار با هم به شهادت رسیدند.
شهید علی جوکار داوطلبانه در تاریخ شانزدهم مهر 94 برای بار اول به سوریه اعزام شد. که ماموریت آنها 40 روز طول کشید. ماموریت فوق که اثری روحانی بر شهید گذاشته بود و عشق به شهادت و احساس مسئولیت در دفاع از حرم اهل البیت را بر وی دو چندان کرده بود لذا در آدر ماه سال 94 همراه با تیپ تکاور امام سجاد (ع) کازرون راهی سوریه گردید و در شانزدهم بهمن ماه سال 1394 در عملیات آزادسازی شهرهای نبل و الزهرا به شهادت رسید.
همسر شهید مدافع حرم علی جوکار در تاریخ بیستم بهمن ماه خاطراتی را برای ما ارسال کردند.
آرزوی شهادت
می گفت : ازخداوند هرچی خواسته ام داده فقط یک شهادت ارزویم هست و دوست دارم لیاقت این را داشته باشم که همانند امام حسین به شهادت برسم .
هر سال عید بعد از تحویل سال اولین عید دیدنیمان با این خانواده ها بود . در این دیدارها علی کاری می کرد که آنها خوشحال شوند.
عید سال 95 سفارشی که علی کرده بود را انجام دادم . به اتفاق فرزندانم به دیدار این عزیزان رفتیم...
هر چه نگاه کردم چیزی ندیدم .
وقتی برگشتم علی زنگ زد و جریان را برایش تعریف کردم.
علی خندید و گفت: واقعا دخترم دیده درست داره میگه ، من جام توی گلزار شهداست...
ده روز بعد خبر شهادتش را آوردند...
قبل ازماموریت لباسهای نظامیش راجمع کرد وگفت اضافیه ست لازمش ندارم . میخواهم ببرم و به پایگاه مسجدالله تحویلش دهم.
زمانی که به آنجا می رود با همه بچهای پایگاه خداحافظی میکند و از همه حلال بودی می طلبد و می گوید: من شهید میشوم ، لباسم امانت ویادگار پیش شما باشد ...
یک روز صبح از خواب بیدار شد و گفت : دیشب خواب دیدم به زیارت شهدا رفته ام . صدای گریه یک نفر را شنیدم . صدا زدم و پرسیدم که چه کسی دارد گریه می کند؟ در جواب گفت: من محمد احمدی هستم (شماره مزارش را هم گفت) به من گفت از خانواده ام حلالیت بطلب و به مادرم بگو من را حلال کند .من در دوران کودکیم خیلی شیطنت کرده ام ...
همان روز به گلزار شهدا رفتیم تا از صحت خواب مطمئن شویم . به همان آدرسی که گفته بود رفتیم . کاملا درست بود.
به علت مشغله ای و ماموریتی که داشت نتوانست به خانواده شهید سر بزند ولی به من سفارش کرد که حتما به دیدار خانواده بروم و حلالیت بطلبم.
آدرس خانواده شهید را پیدا کردم و پیغام شهید را به آنها دادم. گفتند مادرش به علت بیماری که دارد سه سال است به گلزار شهدا نرفته است .
شاید دلیلش این بوده است .....
منبع: ارسالی از همسر شهید
انتهای متن/
خداوند چه اراده ای به اینها داده چقدر قوی هستن
واقعا که هدف اینها چه میتونه باشه غیر رسیدن به خدا