سجده شکر / خاطراتی از زبان شهید محمد رضا عقیقی (2)
سهشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۶ ساعت ۱۰:۱۶
فقط یک روزبه آغاز عملیات کربلای پنج مانده بود و ما باید خودمان را از مقر لشگر در اهواز به شلمچه میرساندیم . اتومبیلی جور کردیم و راه افتادیم سر ظهر از آخرین مقر نگهبانی رد شدیم و به منطقه عملیاتی رسیدیم .
نوید شاهد فارس : شهيد محمدرضا عقيقي در پنجم ارديبهشت سال 1341 در شهر شيراز به دنیا آمد. دوران تحصیلات را تا مقطع دیپلم در شیراز گذراند . در سال 59 وارد سپاه شد و علاوه بر فعاليت در سپاه ، فرمانده عقيدتي ـ سپاسي لشکر 19 فجر بود. به دليل علاقه شديد به رشته الهيات در کنکور شرکت کرد و رشته الهيات دانشگاه تهران پذیرفته شد. و در سال 65 در حالي که 3 واحد بيشتر جهت اخذ مدرک ليسانس خود نداشته به جبهه اعزام شد و سرانجام در بیستم دي ماه 65 با ترکش و خمپاره به شهادت رسید. روحش شاد.
سجده شکر
فقط یک روزبه آغاز عملیات کربلای پنج مانده بود و ما باید خودمان را از مقر لشگر در اهواز به شلمچه میرساندیم. اتومبیلی جور کردیم و راه افتادیم سر ظهر از آخرین مقر نگهبانی رد شدیم و به منطقه عملیاتی رسیدیم . وقت اذان بود و رو به راننده کردم و گفتم : نگهدار ، وقت نمازه
_دیگه چیزی نمونده برسیم
-نگهدار
- آخه....به من دستور دادن شما رو در اولین فرصت برسونم منطقه
-این روز آخری می ذاری سروقت نماز بخونیم یا نه ؟
اتومبیل کنار توقف کرد . هردو پیاده شدیم . راننده انگار هنوز قانع نشده بود . رو به من کرد و گفت : هرچه زودتر باید گزارش نهایی به فرماندهی برسه تا اگه مشکلی باشه فرصت داشته باشیم بر طرفش کنیم .
چیزی نگفتم و به نماز ایستادیم . هر دو نماز خواندیم بعد از نماز ، در سجده شکر بودم که از خدا خواستم این آخرین روز زندگی ام در این دنیا باشد ....
-آقای عقیقی
به خودآمدم . سر از سجده برداشتم . با دست اشکهایم را پاک کردم و گفتم : بله ؟
خشکش زده بود . گفتم : چیه ؟
با دستپاچگی گفت : هیچی .... هیچی قبول باشه
اما طاقت نیاورد و پرسید : طلب شهادت کردین ؟
- بله
- خوش به سعادتت
- منظورت چیه ؟
وقتی سر از سجده برداشتی چشمات خیس بودن ولی نگاهت برق عجیبی داشت . فردا که رفتی اون بالاها شفاعتم کن...
بغض کرد و به گریه افتاد . دست در گردن هم اشک می ریختیم که یادمان افتاد باید هرچه زودتر خودمان را به شلمچه برسانیم .
انتهای متن/
منبع: کتاب سهمی از آسمان
نظر شما