عیدی/خاطره ای از شهید علی اکبر پیرویان
دوشنبه, ۰۸ خرداد ۱۳۹۶ ساعت ۱۴:۴۵
یک روز از سرکار به خانه می آمدم علی اکبر و دوستانش را در راه دیدم. با تعجب دیدم شلواری که برای علی اکبر خریدم پای یکی از دوستانش (محمد) است. وقتی به خانه آمدم با ناراحتی جریان را به مادرش گفتم و گفتم: « مگر پسر من محتاج پول است که شلوارش را به محمد فروخته؟»
نوید شاهد فارس: شهید علی اکبر پیرویان در بیست و هشتم دی ماه 1338 در شهرستان كازرون پا به عرصه وجود گذاشت. تحصیلات خویش را تا دوره راهنمایی در نورآباد و دبیرستان را در كازرون گذراند. در سال 57 موفق به اخذ دیپلم و سپس با شركت در كنكور سراسری در رشته پزشكی دانشگاه تهران پذبرفته شد . سپس عضو انجمن اسلامی دانشگاه تهران میشود.
با شروع جنگ تحمیلی به عنوان اولین فرمانده نیروهای بسیجی راهی منطقه جنوب شده و در هویزه مستقر گردید نیروهایی كه همراه با او بودند با تجهیزات خارج از رده از قبیل امیك، برنو، بازوكا... مسلح بودند. در مدت استقرار در هویزه با فعالیتی كه داشت از مردم آن منطقه اسلحههای غارت شده (ژاندارمری سابق) را گرفته و به مرور یكایك بچهها را تجهیز می کند. وی سرانجام در صبح بیست و هشتم آبان ماه 1359 به دیدار حق شتافت. روحش شاد.
سیزده عید بود که علی اکبر گفت:«بابا شلوارم به دوچرخه گیر کرده و پاره شده،به من پول بده شلوار نو بخرم.»
به ایشان پول دادم و شلوار خرید.یک روز از سرکار به خانه می آمدم علی اکبر و دوستانش را در راه دیدم. با تعجب دیدم شلواری که برای علی اکبر خریدم پای یکی از دوستانش (محمد) است.
وقتی به خانه آمدم با ناراحتی جریان را به مادرش گفتم و گفتم: « مگر پسر من محتاج پول است که شلوارش را به محمد فروخته؟»
وقتی علی اکبر آمد جریان را پرسیدم. از شرم سرش را پایین انداخت و گفت:« راستش محمد خانواده فقیری دارد و یتیم است.امسال لباس نو نداشت.برای همین شلوارم را به او هدیه دادم و دوست نداشتم شما متوجه شوید.»
عرق سردی بر پیشانی ام جوشید،از این رفتار علی اکبر خیلی خوشحال شدم و در دل او را تحسین کردم.
با شروع جنگ تحمیلی به عنوان اولین فرمانده نیروهای بسیجی راهی منطقه جنوب شده و در هویزه مستقر گردید نیروهایی كه همراه با او بودند با تجهیزات خارج از رده از قبیل امیك، برنو، بازوكا... مسلح بودند. در مدت استقرار در هویزه با فعالیتی كه داشت از مردم آن منطقه اسلحههای غارت شده (ژاندارمری سابق) را گرفته و به مرور یكایك بچهها را تجهیز می کند. وی سرانجام در صبح بیست و هشتم آبان ماه 1359 به دیدار حق شتافت. روحش شاد.
عیدی
عید نوروز بود.برای علی اکبر و برادرش شلوار نو خریده بودم،دیگر متوجه نشدم از آن شلوار استفاده کرد یا نه.سیزده عید بود که علی اکبر گفت:«بابا شلوارم به دوچرخه گیر کرده و پاره شده،به من پول بده شلوار نو بخرم.»
به ایشان پول دادم و شلوار خرید.یک روز از سرکار به خانه می آمدم علی اکبر و دوستانش را در راه دیدم. با تعجب دیدم شلواری که برای علی اکبر خریدم پای یکی از دوستانش (محمد) است.
وقتی به خانه آمدم با ناراحتی جریان را به مادرش گفتم و گفتم: « مگر پسر من محتاج پول است که شلوارش را به محمد فروخته؟»
وقتی علی اکبر آمد جریان را پرسیدم. از شرم سرش را پایین انداخت و گفت:« راستش محمد خانواده فقیری دارد و یتیم است.امسال لباس نو نداشت.برای همین شلوارم را به او هدیه دادم و دوست نداشتم شما متوجه شوید.»
عرق سردی بر پیشانی ام جوشید،از این رفتار علی اکبر خیلی خوشحال شدم و در دل او را تحسین کردم.
نظر شما