دوباره ساک را آرام و بی صدا برداشت. اما باز هم پسر کوچکش متوجه شد. خودش را به او رساند. پایش را گرفت و گفت: نه ... نمی ذارم بری بابا.. از سرو صدای پسرش دختر کوچولویش هم از خواب بیدار شد و به تقلید برادر پای دیگر پدر را محکم گرفت


نوید شاهد فارس : شهید عباس حق پرست در یکم دی ماه سال 1337 در فراشبند متولد شد . کودکی را در میان مردم مهربان روستا سپری کرد و علی رغم علاقه شدید به درس و مدرسه ، به علت مشکلات عدید خانواده در سال ششم ابتدایی از تحصیل باز ماند. ولی با این مشکلات از مطالعه کتب مختلف غافل نشد. با پیروزی انقلاب لباس سپاه را برتن کرد و به عنوان مسئول سپاه شهرستان به خدمت پرداخت . وی پس از آغاز جنگ تحمیلی به جبهه رفت و در بسیاری از عملیاتها شرکت کرد.
 شهید عباس حق پرست سرانجام در چهارم دی ماه سال 65 در 28 سالگی با سمت فرماندهی گردان غواصی امام علی (ع)  در عملیات کربلای 4 به مقام شهادت نائل آمد و پیکر پاکش در فراشبند به خاک سپرده شد. روحش شاد.
مرخصی تمام شد

دوباره ساک را آرام و بی صدا برداشت. اما باز هم پسر کوچکش متوجه شد. خودش را به او رساند. پایش را گرفت و گفت: نه ... نمی ذارم بری بابا..
 از سرو صدای پسرش دختر کوچولویش هم از خواب بیدار شد و به تقلید برادر پای دیگر پدر را محکم گرفت و گریه کنان گفت: بمون بابا... بمون.... اگه بری مریض میشم بعد دکتر آمپول می زنه گریه می کنم...

عباس نگاهی به همسرش انداخت و گفت : باید برم ، عملیات داریم.
 زن سری تکان داد و گفت : نمی شه فردا بری ؟
عباس اخم کرد و گفت: بچه های گردان منتظرن ...
همان جا نشست با کودکانش صحبت کرد. از جنگ گفت و از این که صدام بدجنس می خواهد بچه های ایرانی را از بین ببرد و بابا باید برود و با او بجنگد.
بچه ها اشک می ریختند و عباس هم بغض کرده بود. رو به بچه ها کرد و گفت حالا میذارین برم؟
هردو فریاد زدند: نه... بمون
پسر رو به پدرش کرد و گفت : این همه جبهه بودی بعد فقط سه روز پیش ما اومدی
به بچه ها نگاه کرد و دلش لرزید. تردید در دلش رخنه کرد اما استغفرالله گفت و به کمک همسرش که بچه ها را در آغوش گرفت توانست از خانه خارج شود.
 زن در را قفل کرد اما صدای شیون و گریه ی بچه ها از پشت در شنیده می شد. عباس تا وقتی سوار اتوبوس شد گریه می کرد.

انتهای متن/
منبع: کتاب بر بال عشق، نویسنده بیژن کیا


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده