در يک فصل تابستان به اتفاق آقا حميد و دو فرزندم به مسافرت رفتيم . حمید بسيار خوش مسافرت و با متانت بودند و در بين راه مرتبا حرف از جنگ و جبهه و دلاوريهاي رزمندگان اسلام مي زدند .

نوید شاهد فارس: شهيد حميد ( غلامحسين ) عارف در یکم خرداد ماه 1336 در داراب دیده به جهان گشود. پس از گذراندن دوره ابتدائي و دبيرستان در سال 1355 در رشته حرفه و فن دانشسراي راهنمايي شيراز پذيرفته شد.
وی پس از آغاز جنگ تحمیلی سه بار به جبهه اعزام شد . و سرانجام در 22 تیر ماه 1361 مقارن با 21 رمضان  دعوت حق را لبيک گفت و به ديدار خدايش شتافت .

(مداومت بر بسم الله)
در يک فصل تابستان به اتفاق آقا حميد و دو فرزندم به مسافرت رفتيم . حمید بسيار خوش مسافرت و با متانت بودند و در بين راه مرتبا حرف از جنگ و جبهه و دلاوريهاي رزمندگان اسلام مي زدند .
موقع اذان صبح ، ظهر و مغرب که مي شد در بين راه ماشين را در يک جايي که مناسب بود پارک مي کرد و همگي ما وضو مي گرفتيم و آماده خواندن نماز مي شديم .

دربین راه برای نماز ظهر ایستادیم بعد از ادای نماز ، جهت صرف ناهار به رستورانی رفتیم . آقا حمید برایمان کباب سفارش داد .ولی خودش پاي سفره ننشست و گفت شما غذا را ميل کنید که من هم مي آيم ما همگي غذايمان را خورديم ولي حمید نیامد و من با خودم گفتم : غذا که سرد شد چرا حميد نیامد ؟

 بعد از نيم ساعتي که گذشت آمد و به او گفتم : چرا نيامدي غذا بخوري ؟
 گفت : علت داشت چون يک بار پاي سفره غذا نشستم ولي فراموش کردم که بسم الله الرحمن الرحيم را بر زبان بياورم ، وقتي که فهميدم همان روز از خودم متنفر شدم.  امروز خیلی گرسنه بودم خواستم از خوردن کباب خودداري کنم . براي اين که خداوند از من راضي شود و مرا ببخشد. هر مسلماني که مي خواهد کاري انجام دهد اول نام خدا را بر زبان مي آورد و چون من فراموش کردم که نام خدا را بر زبان آورم امروز خودم را شکنجه دادم تا هيچ وقت و هيچ موقع ديگر ياد خدا را فراموش نکنم . تا این يک تجربه بزرگي براي من باشد . و من هنگامي که اين سخنان را از زبان آقا حمید شنيدم خيلي در وجودم احساس کرامت و بزرگي کردم که همسري محترم و با خدا و با ايمان در زندگي دارم . و اشک از چشمانم جاري شد و به خاطر داشتن چنين همسر محترمي افتخار نمودم .

انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده