خاطره خودنوشت شهید محمد علی برزگر (3) / خاطرات هم سنگرم / آزادي تو، با هجرتت به ميعادگاه موعود بود
يکشنبه, ۱۱ تير ۱۳۹۶ ساعت ۱۴:۵۸
او در گردش مسير زندگي راهي را برگزيد که از گرداب مشقت بار نابسامانيها به سوي اقيانوس بيکران هميشه پاک عطوفت شکوهمند خدا مي رفت .
خاطرات هم سنگرم
سلام خواننده عزيز ، قلم مي خواهد برايت سخن بگويد . سخني با يکرنگي کاغذ و درد دلي با خط هاي راستین از خاطره سفر با يک شهيد :
در اين سفر که ما براي پيروزي اسلام و گسترش پيام هاي امام به سراسر جهان عازم شديم . در شهر اهواز در يکي از محل هاي تجمع نيروهاي نظامي من با يکي از برادران به نام سيد خليل آزادي آشنا شدم . از همان اول که او را ديدم در چهره او الفت سخاوت شجاعت توأم با يک مهرباني خاصي برق مي زد . گويا که او رسالتي را بر دوش دارد که در به ثمر رساندن او از هيچ چيزي دريغ نمي کند . به مدت 3 روز من و خليل بسيار به هم ديگر علاقه مند شديم . او در فضائل و علوم ديني بر من ارجعيت داشت . من او را به عنوان يک معلم قبول کردم و او به من درس قرآن ياد مي داد .
تنها جملاتي که مي توان در غياب اين شهيد بزرگ گفت : اين است که او عاشقانه جنگيد و پيروزمندانه شربت شهادت را نوشيد و سپس جان به جانان تقديم کرد . او در اين معبد - در اين تنها تجلي گاه نيک و بد - در اين صحراي آشنا که غوطه در خون جوانان مي خورد . در اين غوغاي بي پايان - بر روي پشته اي از استخوان هاي عزيزان وطن فرياد الله اکبر بر آورد و بانک تکبيرش دنياي ستم کاران را به لرزه در آورد. او راهي را رفت که چشمان حقيقت بر آن سخت گريانند . او بزرگ فلسفه اخلاق اسلامي براي ديگر هم رزمانش بود . و هميشه بر زبانش کلمات قرآن و عملش ياد دادن اصول اسلامي به ديگر برادرانش بود . او دمادم آواي حمله را سر مي داد . و مي گفت خدايا مي شود ما هم روزي در حمله شرکت کنيم - او سبکبال در پرواز به سوي معبودش بود دوست مي داشت نماز شب را تنهائي به پا دارد .
من نمي دانم او در نيمه هاي شب چه چيزي را با خدا در ميان مي گذاشت که مقرب درگاهش شد و ... انتظار به سر آمد . و ما در حمله بستان شرکت کرديم . بعد از گذشت 3 روز با يک ضد حمله سنگين عراق روبرو شديم در تاريخ 13/9/60 بود که ما با چند تن از دوستان که همه به سلاح آر پي جي مسلح بودند و در مقابل ضد حمله شرکت کرديم . در آن جا آتش همه گونه تجهيزات عراقي بر روي مواضع ما بود که در اين ضد حمله دو تن از برادران ما شهيد شدند . اول شهيد سيد خليل آزادي بود که در ساعت بين 5/10 و 11 بود که به وسيله گلوله سرخ آتشين دشمن پيکر پاکش نقش زمين شد و به لقاء الله پيوست و نفر بعدي برادر جهانمير فرهمند بود که در ساعت حدود 5/11 همان روز 13/9/60 که يک تير مستقيم دشمن خونخوار سمت راست سينه او را نشانه رفت و قطره هاي خون سرخش در صحراي گرم و سوزان خوزستان بر خاک تربت سنگر نقش بست . و به جندالله پيوست .
او در گردش مسير زندگي راهي را برگزيد که از گرداب مشقت بار نابسامانيها به سوي اقيانوس بيکران هميشه پاک عطوفت شکوهمند خدا مي رفت . او راهي را برگزيد که در آن جا پوزه ستم گران و کاخ نشينان را به خاک مي مالند و در طرفي عشق در آغوش گرم خويش سفره هائي به وسعت ابديت براي بشريت گسترده است .
اما سخنش با برادران هم رزم و هم سنگرش در اين کلمات قصار اما پر محتوا که :
اي هم قدم هرگز نشو تسليم غم دنياي ما يک ايستگاه ، در خط سير زندگي است مفهوم مي شد
برادرم : آزادي تو با هجرتت به ميعادگاه موعود، مفهوم واقعه اي کلمه آزادی را به کليه رزمندگان ياد دادی و توانستی با حرکتت راهی را برای امت اسلامی مساعد سازی و اين خود زمينه ای است برای ظهور حضرت مهدي ( عج ) .
والسلام
تاريخ 10/11/1360
تاريخ 10/11/1360
انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی ، مرکز اسناد ایثارگران فارس
نظر شما