لحظه های شهادت زندانی فاتح
چهارشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۶ ساعت ۲۳:۳۷
خیلی نگران حالش بودم و بسیار به درگاه خدا استغاثه می کردم. بعد از گذشت یک ماه ، دیدم شکرالله ژولیده و به هم ریخته به خانه آمد و جلوی من ظاهر شد.
دوره ابتدايي و راهنمايي را در همان روستا گذراند و پس از مقطع سوم راهنمایی وارد ارتش شد. به مدت 3 سال در تهران آموزش دید و مين گذار و تخريب چي قدری شد. سپس به مدت 6 ماه به کرمانشاه منتقل شد و در گردان 81 پادگان ابوذر خدمت کرد وی با آغاز جنگ تحمیلی به جبهه اعزام شد
و سرانجام در 22 بهمن 1359 سر پل ذهاب به شهادت رسيد و پیکرش در روستاي قطب آباد بخاک سپرده شد. روحش شاد.
زندانی فاتح
خیلی نگران حالش بودم و بسیار به درگاه خدا استغاثه می کردم. بعد از گذشت یک ماه ، دیدم شکرالله ژولیده و به هم ریخته به خانه آمد و جلوی من ظاهر شد. به او گفتم :"مادر،کجا بودی؟!چه اتفاقی برایت افتاده؟!".
او گفت:"ما به همراه تعدادی از رزمندگان در زندان عراق اسیر بودیم و کلید در جیب نگهبان زندان بود. من به او گفتم یک سیگار روشن کن تا با هم بکشیم. دوستانم می دانستند که من سیگاری نیستم ولی نمی دانستند که چه فکری در سر دارم. تا این که زندانبان سیگار به دست نزدیک شد و من سریع دست زیر گلویش بردم و او را خفه کردم. بعد هم به کمک بچه ها کلید را برداشتیم و تعداد زیادی از بچه ها را آزاد کردیم".
آن ها به حالت سینه خیز تا رود فرات می آیند که در همین زمان یکی از بچه ها تیر می خورد و با جریان آب می رود. ما او را می شناختیم و شکرالله به من گفت :"مادر، برو به خانواده اش بگو که منتظر آمدن فرزندشان نباشند،جریان آب او را برد".
به خاطر این رشادت فرزندم به او درجه ی استواری دادند و سرانجام هم پس از شجاعت های فراوان در خط مقدم،به شهادت رسید.
انتهای متن/
منبع: کتاب لحظه های شهادت
نظر شما