کتابخانه خیاطی
سهشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۷ ساعت ۰۹:۰۸
محمد همیشه موتور گازی اش را پشت در خیاطی پارک می کرد. چشمم به خیاطی محمد افتاد، دیدم پسر بچه ای که در محل به شیطنت معروف بود و همه از دستش عاصی بودند، موتور محمد را برداشت و شروع کرد به دویدن .
نوید شاهد فارس: شهید محمد اسلامی نسب در سال 1333 در روستای لايزنگان داراب فارس دیده به جهان گشود. دوران تحصیلات را در روستای خود گذراند و در سال 1349 به شيراز آمد و در حوزه علمیه مشغول تحصیل شد. در سال 53 ازدواج کرد که ثمره این ازدواج 2 پسر و 3 دختر بود.
پس از پيروزی انقلاب طولي نکشيد که جنگ کردستان شروع شد با شنيدن پيام امام روانه کردستان شد و به مدت سه ماه دليرانه جنگيد و پيروزمندانه به شيراز برگشت .
هنوز خستگي جنگ کردستان را در بدن داشت که جنگ تحميلي عراق شروع شد. و او داوطلبانه به نيروهای شهيد چمران ملحق شد و از اولين کساني بود که لباس مقدس پاسداري پوشيد و با سمت گروهان و فرمانده گردان در عملیاتهای فتح المبين ، والفجر 2 ، عمليات بدر (که از ناحيه چشم مجروح شد)، عمليات والفجر 8 (دراین عملیات شيمياي شدند) شرکت کردند.
شهید محمد اسلامی نسب سرانجام در چهارم دی ماه 65 در عملیات کربلای 4 پس از پيشروی در خاک عراق به فيض عظماي شهادت رسيد. پیکر پاک و مطهرش پس از مدتی مفقودیت به شیراز انتقال یافت و با حضورگسترده مردم شیراز ضمن تشییع با شکوه در گلزار شهدای شیراز به خاک سپرده شد.
(کتابخانه خیاطی)
محمد همیشه موتور گازی اش را پشت در خیاطی پارک می کرد. چشمم به خیاطی محمد افتاد، دیدم پسر بچه ای که در محل به شیطنت معروف بود و همه از دستش عاصی بودند، موتور محمد را برداشت و شروع کرد به دویدن .محمد سریع از خیاطی آمد بیرون و دنبالش شروع به دویدن کرد. تا به موتور رسید، پسر موتور را رها کرد و موتور ول شد روی پای محمد. دردی را که در پای محمد بود، می شد از صورت در هم جمع شده هاش احساس کرد.
چند روزی از آن حادثه می گذشت . یک روز اتفاقی چشمم افتاد به مغازه ی محمد. خودش بود ؛ همان پسر شرور . لبخند به لب ، کتابی را ورق می زد و از مغازه ی محمد خارج می شد. او هم با تمام چغری و قلدری اش رام صحبت های دل نشین خیاط محل شده و عضو کتابخانه ی خیاطی آقای اسلامی نسب!
انتهای متن/
منبع: کتاب دیدار با اسلامی نسب، نویسنده مجید ایزدی
نظر شما