فرازی از مجاهدت های شهيد علی شفيعی
شنبه, ۰۵ خرداد ۱۳۹۷ ساعت ۲۱:۱۷
بعد از شهادت شهيد اسماعيل ابراهيم زاده ، علی بسيار بی قرار شد و ديگر طاقت ماندن در یکجا را نداشت و اين زندگی برايش همچون قفس تنگ شده بود که روح بزرگ و با عظمتش توان ماندن در آن را نداشت و می خواست به سوی جبهه ها بشتابد.
نوید شاهد فارس: شهيد علی شفيعی در یکم فروردین سال 1342 در شهر کازرون دیده به جهان گشود.
در سن 7 سالگی پا به مدرسه گذاشت چون زندگی آنها با فقر فراوان توام بود نتواسنت بيشتر از 3 سال به مدرسه برود و مجبور شد مدرسه را ترک کند و به کار بپردازد.
هنگامی که از سر کار به خانه می رفت و همسايه ای يا غريبه ای می ديد که غمگين بود به نزد او می رفت و با همان مزد ناچيز خود مقداری پول به آنها می داد و آنها را دلداری می داد .
یک روز در پخش اعلاميه با مامورين درگيرمی شود که با زیرکی از دست آنان جان سالم بدر برد .
با پيروزي انقلاب اسلامي که آمريکا می خواست ، انقلاب را سرکوب کند و بالاخره مسئله جنگ را طرح کرد؛ شهيد هم همچون هزاران عاشق ديگر می خواست به جبهه برود ولی موفق نمی شد ، ليکن در اين مدت بنا به فرمان امام کمکهای جنسی و نقدی خود را به جبهه ارسال می نمود.
بعد از شهادت شهيد اسماعيل ابراهيم زاده ، علی بسيار بی قرار شد و ديگر طاقت ماندن در یکجا را نداشت و اين زندگی برايش همچون قفس تنگ شده بود که روح بزرگ و با عظمتش توان ماندن در آن را نداشت و می خواست به سوی جبهه ها بشتابد و به برادران کمک کند، ولی ديگران به او مي گفتند خانه تو جبهه است و تو درآمد يک خانه را تامين می کنی و اگر بتوانی وظيفه ات را در اينجا به خوبی انجام دهی و زندگی خانواده ات را تامين کني بزرگترين جهاد است.
یک شب در تاریخ 23 فروردین 1361 به خانه رفت و لباس خود را آماده کرد و گفت:
«مادر ديگر حلالم کن چون دوستانم می خواهند به پادگان بروند و من نيز مي خواهم براي ديدن دوره آموزشي به پادگان بروم و بعد هم راهي جبهه هاي جنگ حق عليه باطل بشوم .»
صبح 24 فروردین بود که راهي پادگان شهيد دستغيب شد .
علی به عنوان وصيت به دوستانش مي گويد:
" اگر به اميد خداي بزرگ اين سعادت نصيبم شد و به فيض شهادت رسيدم هر کاري که براي شهيد ابراهيم زاده انجام داده ايد براي من هم انجام دهيد" .
در مدت 23 روز ماندن در شهر اميديه تلاش زیادی براي تهيه کردن سنگرو وسائل مورد نياز کرد.
سپس به فکه رفت ، مدتی هم در آنجا خدمت کرد تا زمانی که فکه را از لوث وجود صداميان پاک کردند او نيز در آنجا بود . سپس به اتفاق چندين تن از دوستانش به سرزمين خون و پيام شهر خونين شهر رفتند و شروع به تار و مار کردن نيروهاي از خدا بي خبر صدام کردند و آنها را دستگير کردند .
او در نامه هايی مکرر می نوشت و از ضعف روحيه مزدوران عراقی سخن می گفت،
«مزدوران عراقی هيچ ايمان و قدرتی ندارند تا رزمندگان اسلام را می بينند، فرياد می کشند و مرگ بر صدام می گويند و تسليم می شوند»
با اينکه در شب حمله يک قمقمه آب بيشتر نداشت، آب به اسيران می داد و می گفت :
«همان طور که رهبر مکتب ما مي فرمايد : "با اسيران خوب رفتار کنيد"، ما هم بايد خوب رفتار کنيم .»
انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس نظر شما