برادرم؛در عالم خواب نوید آزادیم را داد
يکشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۷ ساعت ۰۸:۰۵
برادر شهید محمود ستاوند در خاطره ای می گوید: در اسارت و مدتي قبل از آزادي ، محمود را در عالم خواب مشاهده کردم که تاريخ دقيق آزاديم را به من اعلام نمود و من دقيقا در همان تاريخ به همراه تعدادي از برادران آزاده ، به ميهن اسلامي بازگشتيم .
نوید شاهد فارس: شهيد محمود ستاوند در 20 شهریور ماه 1343 در خانواده ای متقی و پرهيزگار در محله ی گازران شهرستان جهرم استان فارس چشم به جهان گشود .
محمود تحت تأثير تربيت مذهبی خانواده ، به مطالعات مذهبی روی آورد . او که نمازش را قبل از ورود به مدرسه آموخته بود ، بعد از ورودش به مدرسه ، از کلاس دوم ابتدائي ، به مطالعه ي کتب ديني و مذهبي در حد سن خودش پرداخت . و بيشتر وقت خودش را صرف مطالعه ي اينگونه کتابها مي کرد .
پدر شهيد مي گويد :
در همان سن کودکي ، بارها سر زده به اتاقش رفتم و او را در حال مطالعه ديدم . وي علاقه ي زيادي به امام زمان (عج) پيدا کرده بود و در خلوت با امام خویش سخن مي گفت و راز و نياز مي کرد .
او در مجالس و محافل مذهبي شهر جهرم نيز شرکت می کرد . حضورهای متمادي وي در اينگونه مجالس و مراوده اش با افراد روحاني ، به روحانيت علاقه مند شد .
محمود از همان موقع عزم جزم کرد که در حوزه ي علميه به تحصيل علوم ديني بپردازد . پس از پايان امتحانات پايه ي پنجم دوران ابتدائي ،او در حوزه ي علميه جهرم ثبت نام کرد و زير نظر آيت اله سيد حسين آيت اللهي به تلمذ پرداخت . همزمان با تحصيل در حوزه علميه ، در کلاسهاي شبانه ثبت نام نمود . درسش را در مقطع راهنمائي ادامه داد . در اوايل سال 57 و نخستين روزهاي اوج گيري حرکتهاي انقلابي مردم ، محمود هم دل به درياي مواج انقلاب سپرد و به مبارزات سياسي مذهبي پرداخت .
وي نخست به همراه عده اي از دوستان و طلاب جوان ، گروهي را تشکيل د اد . آنها در منزل دوم خانواده اي محمود که خالي از سکنه بود ، جمع مي شدند و در آن مکان مبادرت به تکثير اعلاميه هاي حضرت امام مي کردند . و يا اينکه کليشه ي تصوير امام (ره) را مي ساختند که با رنگ بر ديوار نقش کنند . آنها به علت ارتباط محکمشان با روحانيون جهرم ، با راهنمايي و مشورت همان ها مسير صحيح مبارزه را مي پيمودند .
علاوه بر اينگونه فعاليتها ، در مجالس سخنراني عليه رژيم نيز شرکت و ديگران به حضور در اين مجالس ترغيب و دعوت مي کردند . با تندتر شدن حرکت انقلاب و پيوستن عده ي کثيري از مردم ، محمود و دوستانش در صفوف نخست تظاهرات و راهپيمائي هاي جهرم جاي گرفتند . او مبارزاتش را تا پيروزي نهائي انقلاب ادامه داد و پس از آن مجددا به درس و مدرسه بازگشت . او در آن ايام به مطالعه ي کتب شهيد مطهري پرداخت . محمود با سعي و تلاشي مثال زندني ، توانست با شرکت در امتحانات متفرقه به اخذ ديپلم متوسطه نيز نائل شود .
در سال 59 ، همزمان با آغاز جنگ تحميلي عليه نظام نوپاي اسلامي ، خيل کثيري از جوانان پر شور ايران ، به دفاع برخاستند که برادر محمود هم يکي از آنها بود . مدتي پس از آغاز جنگ ، محمود نيز عزم جبهه کرد ، مادر که فرزندي در جبهه داشت و دوري فرزند ديگر برايش دشوار بود ، او از محمود خواست عزيمتش را تا مراجعه ي برادر به تعويق اندازد . اما محمود جوان بر تصميمش پاي فشرد و به مادر گفت :هر کس وظيفه اي دارد .او ( برادر ) به وظيفه خودش عمل مي کند و من هم به وظيفه خودم .
و محمود اينگونه به جبهه هاي دفاع مقدس شتافت ، وي در آستانه ي عمليات بيت المقدس در جبهه حضور يافت و در جمع فاتحين پيروز خرمشهر قرار گرفت . او پس از فتح خرمشهر با خانواده اش تماس مي گيرد .
پدر شهيد ماجراي آن تماس را اينگونه بيان مي کند :
پس از آزادسازي خرمشهر ، محمود با ما تماس گرفت ، در آن تماس من از او خواستم حالا که خرمشهر فتح شده ، براي چند روزي نزد ما بيايد . او پاسخ داد عمليات ديگري در پيش است ، پس از آن عمليات خواهد آمد .
محمود پس از شرکت در عمليات ظفرمند بيت المقدس ، در صف لشکريان اسلام ، در قالب عمليات فتح المبين به قلب سياه لشکر دشمن يورش آورد . محمود در آن عمليات بر لبهاي شاهد شهادت بوسه زد و به ديار ازل پرواز کرده .
مادر شهيد مي گويد :
محمود معلم اخلاق خانواده ي ما بود . او همه را از بزرگ تا کوچک نصيحت مي کرد و توصيه اي که به من نمود . درباره ي عدم تجملات بود . ايشان در ذکر مثالي اينگونه توضيح مي دهد : در آستانه ي عروسي برادر بزرگش ، او را به بازار بردم تا کت و شلوار نوئي برايش بخرم . به محض اينکه پا توي مغازه گذاشتيم ، زير بام نرفت و در مقابل اصرار من گفت : ما انقلاب کرده ايم که اين تجمل و تشريفات زائد در زندگي مان خارج شود .
ابوالقاسم ستاوند ، برادر شهيد مي گويد :
عليرغم اينکه محمود ده سال از من کوچکتر بود ، اما چيزهاي زيادي از ايشان فراگرفتم . وي پشتکار عجيبي داشت ، پس از پيروزي انقلاب من به همراه محمود و همسرم در کلاس درس جامع المقدمات شرکت مي کرديم که پس از مدتي من و همسرم از ادامه باز مانديم . اما محمود ادامه داد . چيزي که برايم جالب بود ، محمود در همه حال و از هر فرصتي براي تمرين استفاده مي کرد . او حتي هنگام غذا خوردن نيز دست از تمرين بر نمي داشت .
ايشان مي افزايد : محمود دوستي داشت که عليرغم صميمي بودنش با محمود ، از لحاظ فکري و اعتقادي تفاوت زيادي داشتند و آن فرد در گروهکهاي جنبشي فعاليت مي کرد . محمود هر چه تلاش کرد او را به راه راست بياورد ، اما جز آزار و عناد چيزي نديد . با وجود اين باز هم رفاقتش را با آن شخص ادامه داد . تا اينکه آن جوان به زندان افتاد ، پس از طي مدتي حبس و به هنگام آزادي ، نخستين کسي که بديدنش رفت ، محمود بود . وقتي با اعتراض ما مواجه شد گفت : ممکن است فکر کند به لحاظ زنداني بودن ، از جامعه طرد شده است . من به سوي او رفتم تا ارشادش کنم و اين کارم باعث شد که به راه راست بيايد .
برادر شهيد در ادامه مي گويد : اوايل ازدواج با همسرم ، روزي به منزل آمديم و ديديم که تمام ظرفها شسته شده و منزل هم کاملا مرتب است . همسرم در ابتدا تصور کرد که کار من است ، اما بعد متوجه شديم آن کارها را محمود انجام داده است .
عبدالعلي ستاوند ، برادر محمود بود که مدتی را در اسارت گذرانده بود او از خاطراتی با برادرش می گوید :
محمود فرد راستگوئي بود و از دروغ پرهيز مي کرد . ايشان با ذکر مثالي در اين رابطه سخنش را پي مي گيرد . در کودکي هر گاه به او مي گفتيم برو ببين ساعت چنده ، مي رفت و مي آمد و مي گفت : آنجائي که من بودم ساعت اينقدر بود . او تا اين اندازه دقت داشت که سخني خلاف واقع نگفته باشد . ايشان در ادامه مي گويد : او به پدر و مادر احترام زيادي مي گذاشت . چون پدرمان کارگر بود ، محمود هميشه دستان او را مي فشرد و مي گفت : پيغمبر (ص) بر دستان کارگران بوسه زده است . وي هميشه به پدر مي گفت : ما هر چه داريم از شماست . محمود هميشه در صدد اين بود که چيزي به ديگران مخصوصا برادر کوچکش بياموزد . زيرا معتقد بود که زکوة علم آموختن به ديگران است . برادر شهيد مي گويد : محمود در برخورد با ضعيف و قوي ، فقير و غني يکسان عمل مي کرد . اما صبغه ي دفاع از ضعيف در وي وجود داشت .
برادر آزاده ي شهيد مي گويد : ما با هم براي اعزام ثبت نام کرديم . روز اعزام محمود مريض شد و نتوانست با من بيايد . من اعزام شدم و پس از پايان مأموريت به جهرم بازگشتم . چند روز بعد با يکي از دوستان جهت فراگيري يکسري آموزش به پادگان آموزشي شهيد دستغيب کازرون رفتيم و در آنجا او را ديديم . چيزي که برايم جالب بود محمود هيچگاه بند پوتينش را محکم نمي بست . وقتي از او پرسيدم گفت : براي وضو گرفتن مي خواهم راحت باشم و پوتين زود از پا خارج شود .
وي مي افزايد : در جبهه هر گاه محمود به نماز مي ايستاد ، فورا عده اي پشت سرش صفوف نماز را تشکيل مي کردند و به وي اقتدا مي نمودند . محمود در لحظه ي اعزام به من گفت : من حق زيادي بر گردن تو دارم و عوض آن مي خواهم که دعا کني که شهيد شوم .
در اسارت و مدتي قبل از آزادي ، محمود را در عالم خواب مشاهده کردم که تاريخ دقيق آزاديم را به من اعلام نمود و من دقيقا در همان تاريخ به همراه تعدادي از برادران آزاده ، به ميهن اسلامي بازگشتيم .
انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی مرکز اسناد ایثارگران فارس
نظر شما