نور شهادت در رخسار و کلام شهید
پنجشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۰:۵۰
چند روزي که در پادگان بود بارها و بارها به دوستانش سفارش کرده بود که من شهيد مي شوم به طوري که در يکي از نامه هايش که براي برادرش نوشته بود و چند روز بعد از شهادت نامه اي که به دست ما رسيد او در نامه قيد کرده بود که : من شهيد مي شوم.
نوید شاهد فارس : شهيد نادر رزازان در اول دی سال 1342 در شهرستان کازرون در خانواده اي متدين و معتقد به دين مبين اسلام و مستضعف دیده به جهان گشود.
او از همان اوايل کودکي مريض بود و پس از بهبود يافتن در سن سه سالگي از ساختمان طوري به پائين افتاد که اميدي به زنده ماندن او نبود ولي به لطف خداوند باري تعالي که خود سر منشاء تمامي هستي ها است دوباره سلامتي را باز يافت. بعدها هم تا به سن 6 سالگي به امراض مختلف دچار گشته، با رنج و زحمت و مشقات زياد او خوب شد .
در سن 7 سالگي در دبستان فرصت از او ثبت نام به عمل آمد و از همان اوايل درس خواندن داراي هوش و زکاوت خاصي بود . طوري با دوستان برخورد مي کرد که همه شيفته اخلاق و رفتار و روحيه ي عالي و بشاش او مي شدند.
سخت مي کوشيد که خانواده را از اين فقر نجات بخشد و شب و روز با اشتياق کامل به کار مي پرداخت و هيچ گاه احساس خستگي به خود راه نمي داد و از زحمت و تلاش و دسترنج خود به برادران ديگرش که همگي محصل بودند کمک مي کرد تا آنها به تحصيل خود ادامه دهند تا به آنجائي رسيده بود که گاهي به پدرش تقاضا مي نمود که کار کردن را کنار بگذارد و خودش خرج خانواده را تامين نمايد.
تا سال 1357 به همين روال مشغول کار بود و در راهپيمائي هايي که بر عليه سلسه ي پوسيده ي ستم شاهي بود شرکت مي کرد و دين خود را به اين انقلاب شکوهمند اسلامي ادا مي کرد.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي به بسيج جهت ثبت نام براي آموزش نظامي مراجعه نمود و پس از آموختن فنون نظامي کارت عضويت در بسيج دريافت نمود و از آن پس جهت نگهباني و بازرسي به نقاط مختلف شهر ازجمله دو راهي کازرون می رفت.
بعضی وقتها مي شد که تا چندين روز متوالي به منزل مراجعت نمي نمود و بعد از اين که ستادهاي مقاومتهاي مساجد تشکيل و شروع به کار نمود در مسجد و در کوچه و محل خود مي گشت که مبادا ضد انقلاب در اطراف کار خلافي انجام دهد .
نادر هميشه سعي بر پشتيبانی اين انقلاب داشت که مبادا ضربه اي بخورد، تا اينکه تصميم به خدمت مقدس سربازي گرفت و به همين دليل خود را به حوزه ي نظام وظيفه گروهان ژاندارمري معرفي کرد .
در همين مواقع بود که يکي از انگشتان دستش شکست و به همين جهت به ايشان 6 ماه معافي پزشکي دادند ولي از آنجا که ديگر تصميم خود را گرفته بود و عشق وعلاقه ي زيادي که به خدمت سربازي داشت دفعات زيادي به طور دائم مراجعت نمود تا اينکه مسئولين حوزه ي ژاندارمري را راضي نمود تا به او دفترچه آماده به خدمت را دادند .
در تاريخ 15 اسفند ماه 1363 جهت گذراندن آموزش به پادگان آموزشي 05 کرمان اعزام گرديد و پس از سه ماه گذراندن آموزشي به کازرون آمد و چند روزي که مرخصي داشت براي خداحافظي به منزل تمام اقوام و خويشاوندان و نزديکان رفت و از همه آنها خداحافظي کرد و از هر کسي که مي خواست خداحافظي کند مي گفت: اين رفتن من ديگر برگشت نخواهد داشت و من شهيد خواهم شد و از همه حلال بودي طلب مي نمود و وداع آخر را مي کرد.
مادرش مي گويد :
وقتي که او مي خواست مراجعه به کرمان نمايد او سه بار از زير قرآن رد شد دوباره بر مي گشت و دست در گردن ما مي انداخت و مي گفت :" اميدوارم که مرا حلال نمائيد اين ديگر آخرين بار وداع است ". زيرا که خود مي دانست اين بار ديگر بر نمي گردد .
نادر سپس براي تقسيم شدن به کرمان رفت و بعد از تقسيم شدن او به پادگان 23 تکاوري نوحه معرفي نمودند و بعد از آن مجددا براي آموزش تکاوري فشرده راهي کرج شدند و پس از 15 روز آموزش عضو نيروي مخصوص کردستان گرديد و به پادگان پاوه فرستادند .
چند روزي که در پادگان بود بارها و بارها به دوستانش سفارش کرده بود که من شهيد مي شوم به طوري که در يکي از نامه هايش که براي برادرش نوشته بود و چند روز بعد از شهادت نامه اي که به دست ما رسيد او در نامه قيد کرده بود که : من شهيد مي شوم و سفارش هايي که کرده بود .
انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی ، مرکز اسناد ایثارگران فارس
نظر شما