خبرنگاری که قلم را زمین گذاشت و اسلحه به دست گرفت
سهشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۷ ساعت ۰۸:۴۷
شهید عبدالحمید مرحمتی یک خبرنگار و ورزشکار انقلابی بود . در سال 61 به عضویت سپاه در آمد و سپس به جبهه اعزام شد.
نوید شاهد فارس ؛ هفدهم مرداد ماه سال 1377، محمود صارمی خبرنگار خبرگزاریِ جمهوری اسلامی، به همراه هشت نفر از اعضای کنسولگری ایران در مزار شریف افغانستان به دست گروهک تروریستی طالبان به شهادت رسید. به همین مناسبت، شورای فرهنگ عمومی، هفدهم مرداد ماه هر سال را به عنوان «روز خبرنگار» نامگذاری کرد.
خبرنگاران نقش مهمی در آگاهی و بیداری مردم دارند و چرخش قلم و زاویه دوربین آن ها می تواند نگاه متفاوتی را نسبت به یک خبر ایجاد کند. به همین دلیل تعهد وصداقت یک خبرنگار مهمترین ابزار او برای آگاهی بخشی و بیدار کردن مخاطبان خود در برابر ظلم و ستم صاحبان زر و زور است.
پس از انقلاب شکوهمند اسلامی و در شرایطی که گروه های معاند بسیاری سعی در تخریب چهره انقلاب داشتند رساندن خبر درست و تحلیل صحیح اخبار وظیفه مهمی بود که باید خبرنگاران متعهد و انقلابی بر دوش می گرفتند که در این راه عزیزانی بودند که تلاش شبانه روزی و جهد بسیارآنان را خسته نمی کرد. در کازرون نیز که از شهرهای مهم و انقلابی استان فارس بوده است کسانی بوده اند که این وظیفه خطیر را در طول دوره های مختلف به دوش کشیده اند و از جمله ی این عزیزان به دو شهید خبرنگار این شهر، جلال نوبهار و عبدالحمید مرحمتی می توان اشاره کرد. در این سطور به بهانه روز خبرنگار به مصاحبه با برادر شهید عبدالحمید مرحمتی پرداخته ایم تا شاید جنبه هایی از زندگی این شهید والامقام برای ما روشن شود و با آرمان های ایشان و همرزمانش بیشتر آشنا شویم.
ضمن تشکر از این که وقت خود را در اختیار ما قرار گذاشتید لطفا در ابتدا به صورت مختصر خود را معرفی کنید:
بسم الله الرحمن الرحیماین جانب عبدالرحیم مرحمتی، برادر شهید عبدالحمید مرحمتی، متولد 1342 فوق دیپلم آموزش ابتدایی و بازنشسته آموزش و پرورش هستم.
عبدالحمید در سال 1337 در کازرون متولد شد و در دامن خانواده ای مذهبی و اصیل پرورش یافت. دوره دبستان را در مدرسه مرآت و دبیرستان را در دبیرستان بزرگ مجرد گذراند. بسیار خوش خلق، آرام و متین بود وهمه او را به عنوان فردی صادق و مخلص می شناختند. در سال 56 موفق به اخذ دیپلم شد و برای سربازی به پادگان قوشچی ارومیه رفت که با پیام امام خمینی پادگان را رها کرد و به خیل عظیم مردم انقلابی پیوست.
پس از انقلاب نیز همواره با ارگان های انقلابی همکاری می کرد. در سال 59 با کمک شهید نصیری مسئولیت توزیع روزنامه جمهوری اسلامی را به عهده گرفت و پس از آن خبرنگاری این روزنامه را قبول کرد و تا زمان پیوستن به سپاه این مسئولیت را برعهده داشت.
عبدالحمید در هجدهم اردیبهشت ماه 61 در خونین شهر به شهادت رسید و خود را جاودان ساخت.
بله؛
همیشه در راهپیمایی ها شرکت می کرد و حتی چندین بار نزدیک بود دستگیر شود
که با توجه به این که ورزشکار بود و توان بدنی بالایی داشت موفق به فرار
شد.
ایشان
به فوتبال علاقه داشت و در سطح استان فارس با تیم های " ببر" و " فجر سپاه
" کازرون بازی کرده بود. در ورزش همیشه منش پهلوانی و روح ایثارش زبانزد
خاص و عام بود.
داماد
ما، شهید "عبدالکریم نصیری" در همان ابتدای تشکیل "حزب جمهوری اسلامی" عضو
این حزب شد و عبدالحمید هم همراه با ایشان به عضویت حزب درآمد. شهید
همواره با نهادها و احزاب انقلابی همکاری داشت. تا پیش از شروع جنگ در کنار
فعالیت های روزمره و ورزش به نگهبانی از دستاوردهای انقلاب می پرداخت،
دیوار نویسی می کرد، در مسجد اذان می گفت و قرآن تلاوت می کرد و هر جا
احساس می کرد می تواند مفید باشد حضور داشت. در ابتدای جنگ محموله ای از
کمک های مردمی را از طریق حزب جمهوری اسلامی به جبهه برد و این اولین حضور
شهید در جبهه بود. پس از بازگشت به عضویت سپاه پاسداران در آمد و ادامه
حضور ایشان در جبهه در کسوت پاسداری بود.
فرمودید عبدالحمید خبرنگار بود اگر در این رابطه و دیگر کارهای فرهنگی شهید توضیح یا خاطره ای در ذهن دارید بفرمایید:
بله ایشان در مقطعی که عضو حزب جمهوری اسلامی بود، خبرنگار روزنامه این ارگان،" روزنامه جمهوری اسلامی " بود و اخبار کازرون را جهت درج در روزنامه مخابره می کرد. روش کار هم به این صورت بود که پس از نگارش خبر از طریق تلفن حزب، آن را برای دفتر مرکزی قرائت می کرد و اخبار را در اختیار روزنامه می گذاشت. کارت خبرنگاری حمید هم موجود است. پس از این که به عضویت سپاه درآمد به دلیل این که افراد نظامی از فعالیت در احزاب منع شده بودند از عضویت حزب و خبرنگاری استعفا داد.
همچنین ایشان در این مقطع
توزیع روزنامه جمهوری اسلامی در کازرون را نیز بر عهده داشت و با توجه به
این که خط خوبی داشت دیوارنویسی شعارهای انقلابی به اشکال گوناگون و زیبا
از کارهای شهید بود.
چگونه جوانی که تازه متاهل شده و فقط پنج ماه ازدواجش می گذرد دل از تعلقات دنیا می کند و به جبهه می رود؟
عبدالحمید
می گفت وقتی پیر و جوان ، زن و مرد بسیج شده اند و هستی خود را در راه
انقلاب می دهند برمن نیز واجب است دین خود را نسبت به انقلاب ادا کنم. در
واقع ایشان و همرزمانش دنیای مادی را نمی دیدند و پرده های عالم بالا از
مقابل چشمشان کنار رفته بود. زیبایی های عالم باقی را با دنیای فانی مقایسه
کرده و بهترین مسیر را انتخاب می کردند.نحوه اعزام به جبهه و شهادت ایشان چگونه بود؟
اواخر
سال 60 بود که به عضویت سپاه در آمد و سپس به جبهه اعزام شد و در عملیات
بیت المقدس برای آزادی خرمشهر شرکت کرد که در روز 18 اردیبهشت 61 در یکی از
پاتک های رژیم بعث عراق وقتی که پشت یک تانک سنگر گرفته بود تانک مورد
اصابت موشک قرار گرفت و چپ شد، تانک روی حمید افتاد و او را آسمانی کرد.
من تقریبا همزمان با عبدالحمید از طریق تربیت معلم به جبهه اعزام شدم. دامادمان هم به عنوان بسیجی و شهید هم که از طریق سپاه به جبهه رفته بود. در ابتدای اعزام من به صورت اتفاقی با برادرم در پایگاه امیدیه روبرو شدم اما در ادامه ما در سه جبهه متفاوت مشغول نبرد بودیم و از حال هم خبر نداشتیم. 10 اردیبهشت 61 داماد ما به شهادت رسید و 18 اردیبهشت 61 هم برادرم و من بی خبر بودم تا این که ماموریتم تمام شد و به کازرون برگشتم. آنجا بود که متوجه شهادت عزیزانم شدم. احساس مرا هم کسی درک می کند که برادرش را از دست داده باشد. متاسفانه من به تشییع و مراسم برادرم هم نرسیدم.
خاطره ای از زمان جبهه شهید در ذهن دارید؟
در ابتدای اعزام زمانی که در پایگاه پنجم شکاری امیدیه بودم به صورت اتفاقی با یکی از بچه های کازرون روبرو شدم. از او جویای احوال برادرم شدم در جواب گفت عبدالحمید در همین پایگاه است .
برادرم را در پایگاه دیدم.
بسیار تلاش کردیم که هر دو را به یک جبهه اعزام کنند که موافقت نشد. روزی
که قرار بود اعزام شویم و نیروها به مناطق مختلف بروند و درواقع روز جدایی
ما از هم بود، همینطور که نیروها آماده می شدند بر سر و رویشان گلاب می
پاشیدند که یکباره درب ظرف گلاب باز شد و همه گلاب ها روی عبدالحمید ریخت
که شهید به بچه ها گفت: " این اولین نشانه شهادت است". خداحافظی پر
احساس و سختی با هم کردیم و از هم جدا شدیم. همانجا به من الهام شد که دیگر
برادرم را نمی بینم. اولین کسی هم که از آن جمع شهید شد حمید بود.
در مورد خصوصیات اخلاقی هم چند کلامی صحبت کنید:
ایشان
در خانواده ای مذهبی به دنیا آمده بود و علاقه وافری به روحانیت و عبادات
مذهبی داشت. به تلاوت قرآن علاقه خاصی داشت و در مسجد قرآن می خواند وبه
زیبایی اذان می گفت که صوت اذان شهید باقی ست. بسیار به عبادات مذهبی
پایبند بود و در عین حال بسیار خوش رو و خوش برخورد، بذله گو و شوخ بود و
همین ویژگی ها باعث می شد در بین دوستان همه به او علاقه مند باشند.شهید مرحمتی در وصیت نامه خود می نویسد:
«من
هم كه قطره اى ازاين درياى متلاطم انسانهاى اين سرزمين هستم ميروم
تا در ضربه زدن به يكى ازتوطئه هاى اجراشده درباره اين مردم مستضعف سهمى
داشته باشم و اگر خدا خواست دست مزدور عامل امپرياليسم يعنى صدام را به سهم
خود قطع نمايم تا تجربه اى باشد براى ساير مزدوران كه ديگر هيچگاه اين فكر هم
به مغزشان خطور نكند كه به اين سرزمين شيران حمله كنند. آن چيزى كه
مرا در رسيدن به هدفم قوت قلب و يارى مى دهد فقط و فقط اسلام و تمام احكام آن
است من ميروم و اگر با پيروزى برگشتم كه هيچ ولى چنانچه به درجه عظيم شهادت
نائل شدم وچندسخنى دارم كه بدين شرح است:
1- برادران وخواهران دنيا با اين
ظاهر فريبنده همانند سرابى مى باشد كه انسان هرچه ميرود به آن نميرسد وبه
محض رسيدن به يك آرزو،آرزوى بعدى جانشين آن ميشود. پس سعى كنيم براى دنياى
آخرت توشه برداريم وازمواضع گناه بدور شويم وخودرابسازيم.
2- اكنون كه رحمت
الهى براين امت سايه افكنده پاس اين نعمت رابداريم ومبادا كه يك لحظه اين
نعمت راكفران كنيم كه عذاب خدا درپى دارد.
3- هميشه يار و ياور امام و ولايت
فقيه باشيد. چون در اين صورت است كه تمام خواسته هاى شما برآورده ميشود و دست
تمام توطئه گران جهت توطئه درباره شما كوتاه ميشود.
4- خط اصيل اسلام راكه
درامام متجلى است پيشه گيريد چون نجات دنيوى واخروى شما دراين خط است.
5-
نماز
جمعه كه يكى ازمنابع بسيار مهم آگاهى دهنده است فراموش ننمايد.به اميد
پيروزى كامل ونصرت مسلمين وبرادركوچك شما حميد مرحمتى .
تهیه و تنظیم مصاحبه: امیرخسرو شجاعی
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار : ۰
در انتظار بررسی : ۰
انتشار یافته: ۱
ان شاالله که بتوانیم و انسان های لایقی باشیم که راه شهدا را درپی بگیرم تا ظهور آقا مولايمان