شهیدی که برات شهادتش را از دعای عرفه گرفت
يکشنبه, ۰۴ شهريور ۱۳۹۷ ساعت ۱۷:۲۱
روز عرفه بود. به اتفاق عبدالقادر با ماشین از دشت عباس عبور می کردیم. عبدالقادر پشت فرمان بود، من هم کنارش آرام و شمرده فراز های دعای عرفه را می خواندم و عبدالقادر با من تکرار می کرد. گرما بی داد می کرد.
به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد عبدالقادر سليمانی در یکم فروردین 1339 در روستای خسرو شيرين آباده دیده به جهان گشود. تحصیلات خود را تا ششم ابتدایی گذراند . در سال 60 ازدواج کرد که ثمره آن یک فرزند پسر و یک فرزند دختر بود. با آغاز جنگ تحمیلی به جبهه رفت و سرانجام در 20 دی ماه 1365 با سمت فرماندهی گردان قمر بنی هاشم(ع) در عملیات کربلای 5 به شهادت رسید.
شهیدی که رزق شهادتش را از دعای عرفه گرفت:
روز عرفه بود. به اتفاق عبدالقادر با ماشین از دشت عباس عبور می کردیم. عبدالقادر پشت فرمان بود، من هم کنارش آرام و شمرده فراز های دعای عرفه را می خواندم و عبدالقادر با من تکرار می کرد. گرما بی داد می کرد، اگر در آن گرما می ایستادیم و باد نمی وزید، هر دو کباب می شدیم. ناگهان، بی مقدمه دیدم ماشین را از جاده اصلی منحرف کرد و رفت وسط دشت، که هُرم گرما از زمین خشکیده آن به آسمان پل می زد.
گفتم: عبدالقادر چه کار می کنی، اتفاقی افتاده؟
چیزی نگفت. حدود یک کیلومتر از جاده اصلی دور شد. همان طور که بی مقدمه از جاده منحرف شده بود، بی مقدمه هم زد روی ترمز. تا به خودم بیایم، دیدم سر روی فرمان گذاشته و شانه هایش آرام می لرزد. حال عجیبی داشت.
با بغض گفت: احمد بخون!
فراز بعدی دعای عرفه را خواندم، بغض گلوی من را هم گرفته بود. کم کم نوایی آرام هم از لب هایش خارج می شد. گوش تیز کردم، با امام حسین(ع) حرف می زد، از غریبی مسلم بن عقیل می گفت که روز شهادتش بود...
به خواندن ادامه دادم، کم کم لحنش عوض شد ملتمسانه می گفت: الهم الرزقنا توفیق شهادۀ...
دیگر طاقت نیاوردم، همون جور که سر روی فرمان داشت، او را در آغوش کشیدم. او هم سر روی شانه ام گذاشت. همراه با گریه هایش شروع به اشک ریختن کردم. شانه هایم از اشک های گرم عبدالقادر خیس شد. توی دلم به حال خوشی که داشت حسرت می خوردم...
تا نیمه شب در همان بیابان ماندیم، چه ناله ها و گریه هایی که نکرد و فقط دشت عباس که مهمان اشک هایش بود می تواند آنها را توصیف کند...
انتهای متن/
منبع: کتاب خسرو شیرین ، راوی سردار احمد عبدالله زاده
نظر شما