معجزات الهی که در عملیات به کمک بچه ها آمد / خاطره خودنوشت شهید جمالی ظل انوار (2)
سهشنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۷ ساعت ۰۰:۲۵
چيزي که در حمله واقعاً عجيب بود قدرت خداوند بود. يکي ديگر از برادران مي گفت موقعي که ما مي خواستيم خاکريز عراقي ها را بشکنيم عراق متوجه شد و تمام منطقه ي ما را به رگبار بست به طوري که هيچ کس نمي توانست به جلو برود.
نوید شاهد فارس : شهید جمال ظل انوار در
ششم تیر ماه 1338 دیده به جهان گشود . وی تحصیلات خود را تا مقطع فوق
لیسانس در رشته ی اقتصاد کشاورزی گذراند. در سال 59 ازدواج کرد که ثمره آن 2
فرزند بود . با آغاز جنگ تحمیلی به جبهه رفت و سرانجام در 21 دی ماه 1365
در عملیات کربلای 5 به شهادت رسید.
مشکلات بسياري داشت ولي اين تجربه ي بسيار خوبي براي ما داشت . در پادگان شهيد بهشتي بود که به ما اعلام شد که شما جزء گردان احتياط مي باشيد و ما را به محل ديگري به نام پادگان نمونه (باهنر) فرستادند. در آن محل بود که مراحل آخر سازماندهي ما تمام شد و بچه ها کاملاً آمادگي خود را به دست آوردند و از تمام لحاظ هم تدارک شدند و در اين مدتي که ما آن جا بودیم جلسه هايي تشکيل شد و ما به روي عملياتي که بايد انجام مي داديم کار مي کرديم و توجيه شديم يک جلسه تشکيل شد که در آن جلسه تمام فرماندهان گردان و معاونين آن بود و نقشه ي عملياتي طرح شد و هدف از حمله و گرفتن نقاط مشخص را اعلام کردند .
در اين جلسه مطرح شد که گردان ما گردان احتياط مي باشد و جزء تيپ عاشورا مي باشد . ( اين را توضيح مي دهم ) . کلاً اين طرح به نام طرح کربلا نامگذاري شده بود و در اين طرح لشکر امام حسين (ع) انجام وظيفه مي کرد و لشکر امام حسين تشکيل شده از 3 تيپ به نام هاي 1- تيپ امام حسين 2- تيپ کربلا 3- تيپ عاشورا . و هر تيپ خود تقسيم مي شد به 8 گردان که کلاً 24 گردان از برادران سپاه و بسيج و چمران بودند.
گردان تا گردان 23 امام حسين بود و در تيپ عاشورا بود و قرار بود که از منطقه رمله و رحيمي 1 و رحيمي 2 عمليات را شروع کند و در مدت زماني که ما را در پادگان شهيد باهنر بود تمام کارمان براي سازماندهي نيرو و همچنين کار کردن بر روي نقشه ي عمليات بود و تا حدودي ما طبق اين نقشه توجيه شده بوديم و اين مراحل طي شد تا دو روز قبل از حمله به سوسنگرد اعزام شديم . تقريباً قرار بود که همان شب ، روز اعزاممان به سوسنگرد حمله کنيم ولي بر اثر اشکالاتي اين حمله به عقب افتاد و ما آن شب در سوسنگرد مانديم و روز بعد هم تا ظهر آن جا بوديم . تقريباً بعدازظهر بود که به ما اعلام شد که وظيفه ي شما عوض شده و ما بايستي جزء تيپ کربلا وارد عمل بشويم و در محاصره ي بستان شرکت کنيم .
عصر همان روز به محلي به نام چاه رفتيم و باز هم قرار بود که همان شب حمله شود ولي باز هم بر اثر اشکالات تدارکاتي باز هم اين حمله به عقب افتاد و ما شب را در همان محل چاه مانديم و صبح روز بعد بود که ما را به محلي که قرار بود از آن جا وارد عمل شويم بردند .
ما بايستي در منطقه اي عمل مي کرديم که تمام آن منطقه را تپه هاي شني و رملي قرار گرفته بود و براي راه رفتن بسيار سخت بود. ما بایستي حدود 15 کيلومتر در ابن منطقه راه مي رفتيم به خاطر همين بود که خودمان را سبک کرديم و تمام وسايل غیر لازم را در همان محل گذاشتيم و ساعت 11 صبح شروع به راه رفتن کرديم .
و تا ساعت حدود 6 الي 7 ادامه داشت و در اين مدت واقعاً همه ي برادران خسته شدند و سختي هاي بسياري را تحمل کردند . بعد از ساعت 7 حدود 2 الي 3 ساعت استراحت داشتيم و بعد نوبت به عمل رسيد و آن شب قرار بود که حمله بشود.
7 آذر 1360 زمان حمله ساعت 30/12 بود و در تمام جبهه ها در همين زمان شروع مي شد و يک گروهان از ما حرکت کرد و به سمت خاکريزهاي اول عراق رفت و در ساعت 12:30 به انفاق يک گردان ديگر خط اول عراق را شکستند و بعد از آن در گروهان ديگر ما در عمق دشمن وارد شدند و شروع به منهدم کردن عراق کردند .
در اين حمله به علت اين که ما شناسايي هاي کاملي از منطقه نداشتيم يک ناهماهنگي هايي بوجود آمد و سخت ترين ضربه اي که به ما خورد اين بود که گروهان 3 که از بچه هاي بوشهر بودند در موقعي که مي خواستند خاکريز اول عراق را بشکستند به يک ميدان مين برخورد کرده بودند و عده اي از آن ها شهيد و زخمي شده بودند .
در اين حمله بستان از پشت سر دور زديم و نيروهاي ديگر هم از جاهاي ديگر بستان محاصره شده و عراق شکست خورد و عده ي زيادي کشته و اسير و زخمي شدند و عراق مجبور شد که تا چند کيلومتر دور از بستان عقب نشيني بکند .
در اين طرح ما به آن چيزي که مي خواستيم رسيديم . چيزي که در حمله واقعاً عجيب بود قدرت خداوند بود در همان ابتدا و قبل از حمله يک بارندگي کمي شروع شد که همان کمک بسياري به ما کرد چون آن منطقه شني بود و راه رفتن در آنجا مشکل بود. موقعي که باران آمد شن ها سفت شدند و راه رفتن بر روي آن ها ساده تر شد و اين کمک بسيار بزرگي بود . يکي از برادراني پدرش در کنارش شهيد شده بود مي گفت که قبل از اين که پدرش شهيد بشود به او گفته بود که کبوترهاي سفيدي را ديده که در کنار و اطراف او پر مي زده اند .
يکي ديگر از برادران مي گفت موقعي که ما مي خواستيم خاکريز عراقي ها را بشکنيم عراق متوجه شد و تمام منطقه ي ما را به رگبار بست به طوري که هيچ کس نمي توانست به جلو برود . در همين موقع بوده که برادران ديده اند يک نفر از عقب آمده و يک پرچم سبز به دست داشتند و دستور حمله دادن که همه ي برادران گفتند امام زمان (عج) آماده و با ديدن اين منظره همه بلند شدند و در ميان رگبار گلوله هاي دشمن به جلو رفته اند بدون اين که تير به کسي اصابت کند حتي يک نفر بوده که ترکش به پيراهنش خورده ولي وارد بدنش نشده و کلاً اين موضوع ها قدرت خداوند و وجود امام زمان (ع) را مي رساند .
منبع: خاطره خودنوشت شهید، پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس
ادامه دارد...
نظر شما