شهادت سه برادر انقلابی در کربلای 5 / «بابا خون داد»
يکشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱۶:۵۸
سه برادر در سمت های متفاوت در جبهه حضور داشتند در این هشت سال جنگ تحمیلی هیچ گاه نشده بود که در کنار یکدیگر به مصاف دشمن بروند ولی پس از عملیات کربلای 4 تصمیم گرفتند که هر سه به عنوان خط شکن به دل دشمن بزنند..
گفتگوی نوید شاهد فارس : سه فرمانده و سه
برادر از دوران دفاع مقدس که عاشق شهادت بودند. تمام دغدغه ی آنان کمک به مردم بود . «کمال» متولد
سال 1333 در شیراز. تحصیلات
خود را تا
مقطع لیسانس ماشين آلات کشاورزي گذرانده بود و از ابتدای جنگ تحمیلی در جبهه حضور داشت و در اکثر عملیاتها با سمتهای
مختلف شرکت می کرد. «مهدی» متولد 1336 تحصیلاتش لیسانس در رشته شیمی بود. او چنان عشقی به
جبهه داشت وصف نشدنی ... چندین مرتبه در جبهه به شدت مجروح شد . و در
آخر «جمال» برادر کوچک خانواده متولد 1338 که در جهاد مشغول خدمت رسانی به
مردم بود و هرگاه که می
توانست خود را به جبهه می رساند. در سال 65 سیلی که در شیراز آمده بود با
وجود بارندگی شدید به مردم سرکشی می کرد و احوال آنان را جویا می شد.
سه برادر در سمت های
متفاوت در جبهه حضور داشتند. در هشت سال جنگ تحمیلی هیچ گاه نشده بود تا
در کنار یکدیگر به مصاف دشمن بروند. ولی پس از عملیات کربلای 4 تصمیم
گرفتند که هر سه به عنوان خط شکن به دل دشمن بزنند .
گفتگو با خانواده شهدا و مرور
خاطرات حال و هوای روزهای جبهه جنگ را پرنگ می کند. به گونه ای که خود را در کنار
آنان می بینی که به عنوان یک جهادگر و یا خط شکن به دل دشمن می زنید... متن
زیر گفتگویی است خواندنی که روایت می کند حوادث جنگ و عملیات کربلای 5 و حال و
هوای دلیر مردانی که برای پیروزی ایران اسلام همواره جنگیدند:همسر شهید «مهدی ظل انوار» در گفتگو با خبرنگار نوید شاهد می گوید:
شهيد
مهدی ظل انوار در شهریور سال 1336 در شيراز به دنیا آمد. پدر مغازه
کفش فروشی داشت و از این طریق امرار معاش می کرد . هشت ساله بود که
پدرش را از دست داد. مهدی 5 برادر داشت. کمال برادر چهارمی، مهدی پنجمی و
جمال پسر آخر خانواده بود. هر سه قبل و بعد از انقلاب دوش به دوش یکدیگر
جنگیدند.
مهدی دوران دبيرستان را با بهترين
نمرات سپري كرد . در سال 55 در رشته مهندسی
کشاورزی در دانشگاه شيراز پذیرفته شد. در آن زمان ساواك
كوچكترين حركات دانشجويان را در دانشگاه زير نظر داشت. برادرش کمال با قم
در ارتباط بود . کتاب، مجلات یا آگهی هایی را گاهی به صورت مکاتبه ای و یا حضوری به شیراز می آورد و مهدی نیز آنها
را در میان دانشجویان توزیع می کرد و با آنان به تبادل نظر می پرداخت.
مهدی در خاطره ای می گفت:
روزی
بر روی چمن حیاط دانشگاه نماز می خواندم. حراست دانشگاه مرا خواند. به محض
رود به دفتر حراست، مامور ساواک سیلی محکمی بر صورتم زد و گفت: مگر اینجا
مسجد است؟!... نماز که می خوانی ریش هم که داری... کتانی هم که می پوشی...
پس بگو چریکی هستی ؟؟ فکر کردی مملکت دست اجنبی پرستهایی مثل شماست؟
مهدی در جواب می گوید: ماجنبی پرست نیستیم ما ریشه در اعماق این خاک داریم...
اخراج از دانشگاه
مهدی
در
سال 1356 با فعالیتهایی که در میان دانشجویان بر علیه شاه داشت موجب اخراج
او از دانشگاه شد . کمال به محض شنیدن این خبر، جان مهدی را در خطر دید و
او را با خود به خرمشهر برد .
مهدی در آن زمان دیپلم زبان داشت و به زبان انگلیسی کاملا مسلط بود از این
رو در شرکتی مترجم شد.
جرقه هاي انقلاب در سال 1356 زده شد و مهدي که فساد و خيانت رژيم را تا اعماق وجود حس كرده بود به سرعت خود را به شیراز رساند و در جريان تظاهرات و درگيريها با برادرانش شرکت کرد. تا اینکه انقلاب پیروز شد. با پیروزی انقلاب کمال که مهندسی ماشین آلات را در دانشگاه گذرانده بود، در آموزش و پرورش مشغول به کار شد . مهدی به دانشگاه بازگشت و جمال در دانشکده کشاورزي باجگاه در رشته علوم دامي پذیرفته شد.
در گیری کردستان
مهدی
پس از مدتی وارد سپاه پاسداران شد. او در این میان درس نیز می خواند.
به محض آغاز درگیری کردستان و پس از يك آموزش كوتاه مدت، راهي جبهه هاي غرب و
كردستان شد. کمال نیز در این جبهه حضور داشت. مهدی در
آزادسازي تپه مدن بعنوان (فرمانده دسته) پس از شهادت «برادر موذن»
فرماندهي را به عهده ميگيرد و طي اين عمليات قهرمانانه و حماسه اي آن را
آزاد ميكند.
او می گفت: در درگیری کردستان نزدیک به 8 ساعت
از کوه های مریوان بالا رفتیم . وقتی رسیدیم به بچه ها گفتم این جا ترکش
خوردن دارد . چند لحظه بعد خمپاره 60 در نزدیکی ما اصابت کرد و من زخمی شدم
.
مهدی در دفتر خاطراتش نحو ه ی زخمی شدنش را اینگونه می نویسد:
«پس از رسيدن به مريوان چون گروه قبلي مشغول به ترك منطقه بودند بايد خيلي سريع ما جايگزين آنها مي شديم لذا به منطقه رفتيم. بعد از چند روز مسئول عمليات منطقه به ما گفت كه طرحي داريم و قرار است كه بداخل شهر عراق نفوذ كرده و تپه مشرف به شهر عراق را تصرف كنيم. در شب حمله حدود ساعت 8 بود كه توسط بي سيم خبر دادند كه برادر «ظل انوار مسئول گروه فارس» فورا به محل ياد شده بيايد و لذا با چند نفر از برادراني كه با روحيه و عملياتي بودند به راه افتاديم و شام را در ماشين خورديم حدود ساعت 10 بود كه به پايين كوه رسيديم و با سايرين از همان ساعت تا 6 صبح بي وقفه از كوه بالا رفتيم عليرغم خستگي شديد در بين راه استراحت نكرديم چون نيرو شديدا نياز بود. به هر حال وقتي به قله رسيديم حمله شروع شده بود و عراق آتش شديدي را روي قله مي ريخت.
عراق عادت دارد كه بعد از از دست دادن آن منطقه سريعا نفراتش را جمع و جور كرده وبا يك نيروي سر حال پاتك ميكند. و اصل تلفات و استقامت و نيروي تازه پس از حمله شروع مي شود. لذا با اطلاع از اين مسئله به همراهان گفتم عراق دست بردار نيست و ما احتياج به سنگر و جان پناه داريم و بايد قبل از پاتك عراق سنگرمان را آماده كنيم و دست بكار ساختن سنگر شديم. ولي هنوز اولين سنگر تمام نشده بود كه صداي زوزه گلوله خمپاره را شنيديم خود را روي زمين انداختم اما دير شده بود و خون بصورت فورانم از ران پايم بيرون ميزد بسرعت با برادران خوبم با دستمال گردن سعي در جلوگيري از خونريزي نموديم و بالاخره پس از بستن 4-5 دستمال گردن روي زخم خونريزي بند آمد و تازه متوجه شدم كه يك تركش هم به كتف چپم خورده است و از آن خون جاري گرديده . دو نفر از برادران من را بروي شانه گرفته و بطرف پايين حركت كرديم در بين راه چند بار حالم بهم خورد ولي چون ميدانستم كه نيرو در بالاي كوه كم است سعي داشتم كه آن دو نفر را هم به بالاي كوه بفرستم و اگر شده خود را روي زمين بكشم وبه پايين بروم. ولي آنها زير بار نرفتند و تلاش من براي متقاعد كردن آنها به رها كردن من بي فايده بود.
مسير سخت و طولاني بود و من هر از گاهي بيهوش شده و دوباره بهوش مي آمدم و برادران نيز خسته و بي رمق شده بودند پس از هفت ساعت طي راه به قاطر برخورد كرديم و برادران با فشار قاطر را گرفته و دو ساعت نيز بر روي قاطر طي مسير كرديم تا به محل تخليه مجروحين رسيديم. نمی دانيد كه چقدر دلم ميخواست آن بالا باشم وبه ياري برادران بشتابم زيرا ميدانستم كه آنها چه ميكشند. اما خداوند اين چنين خواسته بود.»
(ماندن در جبهه تا شهادت يا پيروزي)
جنگ تحمیلی شروع شد . تمام زمان کمال و مهدی در جبهه می گذشت. آنها با دوستانشان عهد بسته بودند که (ماندن در جبهه تا شهادت يا پيروزي)
مهدی فقط برای امتحان پایان ترم دانشگاه به شیراز می آمد. روزی یکی از
اساتید به مهدی می گوید : به خاطر جبهه رفتنت دو نمره به تو می دهم. مهدی
در جواب می گوید: حاضر نیستم حتی نیم نمره به من بدهید، من جبهه نرفته ام
که بخواهم نمراه ای در دانشگاه بگیرم. نمره واقعی خودم را درج کنید.
نوای دعای کمیل
مهدي در حماسه باز پس گيري سوسنگرد شركت کرد و يارانش از دلاوريهاي او در آن عمليات و در آن لحظات سخت خاطرات زيادي دارند. در عمليات بيت المقدس زماني كه جهت سركشي به سنگر ها رفته بود بوسيله تركش توپ از ناحيه كتف دست راست دچار مجروحيت شديدي شد و مقداري از استخوان كتف و بازويش از بين رفت تا جائيكه در مراحل اوليه در بيمارستان دزفول دكتر ها تصميم به قطع دست او داشتند ولي بعلت شدت جراحات وارده به تهران منتقل شد.
پزشک معالجش در تهران ميگويد:
مهدي در حماسه باز پس گيري سوسنگرد شركت کرد و يارانش از دلاوريهاي او در آن عمليات و در آن لحظات سخت خاطرات زيادي دارند. در عمليات بيت المقدس زماني كه جهت سركشي به سنگر ها رفته بود بوسيله تركش توپ از ناحيه كتف دست راست دچار مجروحيت شديدي شد و مقداري از استخوان كتف و بازويش از بين رفت تا جائيكه در مراحل اوليه در بيمارستان دزفول دكتر ها تصميم به قطع دست او داشتند ولي بعلت شدت جراحات وارده به تهران منتقل شد.
پزشک معالجش در تهران ميگويد:
زماني كه مهدي را به بيمارستان آوردند و من و چند
نفر از افراد
بيمارستان بالاي سرش رسيديم. مهدي كاملا بيهوش بود و خون زيادي از او رفته
بود ولي آنچنان رسا و شيرين دعاي كميل را زمزمه ميكرد كه من و افرادي كه
دورش بوديم شديدا تحت تاثير قرار گرفتيم. بر اثر همين جراحت مهدي از
ناحيه دست راست تقريبا معلول شد ولي اين معلوليت نتوانست در عزم راسخش و
پيماني كه بسته بود (ماندن در جبهه تا شهادت يا پيروزي) تاثيري بگذارد. پس
از مدتی به جبهه بازگشت.
مسئول ستاد لشكر 19 فجر
مهدي با توجه به استعداد و
پشتكار و قدرت برنامه ريزي اش و از طرف ديگر شجاعت و توان رزميش به سرعت
سلسله مراتب فرماندهي دسته و گروه و گروهان و گردان را پيمود و از سال 1361
نيز در سمت مسئوليت ستاد لشكر 19 فجر به اسلام و انقلاب خدمت کرد. در اكثر
عملياتها شركت داشت از جمله در آزاد سازي مدن،در عمليات شكست حصر
آبادن،آزاد سازي سوسنگرد،آزاد سازي بستان،فتح المبين،محرم رمضان،بيت
المقدس،والفجر ها و كربلاها ...
مهدي پس از عمل جراحي مجدد
روي دستش و پيوند قسمت جدا شده بازويش به باقيمانده كتف راستش چند ماهي دست
و قسمتي از سينه اش گچ گرفته شد. اين فرصتي براي بازگشت از جبهه به
دانشگاه شد. او به علت معلوليت دست به
رشته شيمي تغيير رشته داد.
مهدی در دانشگاه نيز لحظه اي از جبهه غافل نبود.
اول آنكه در زمان عملياتها بطور مرتب در جبهه بود و گاه اتفاق مي افتاد كه
در بين ترم تحصيلي درس را رها كند و در عمليات شركت مينمود از طرف ديگر با
برقراري سخنراني و نمايش فيلم و برگزاري نمايشگاه و تشريح عملياتهاي گذشته
و برنامه ريزي جهت بازديد از جبهه ها براي دانشجويان و كار با اساتيد در
رابطه با طرحهاي مختلف در رابطه با جنگ و... در رابطه با جبهه ها فعاليت
ميكرد.
چند
ماهی قبل از عملیات کربلای 5 دوره غواصی را گذراند و گفت از اینکه در سنگر
هستم و دوستانم شهید می شوند. خسته شده ام این بار می خواهم من هم به دل
دشمن بزنم.
با لباس بسیجی که بر تن داشت به خواستگاریم آمد
در
سال 1361 با لباس بسیجی که بر تن داشت و با دست باند شده آویزان به گردنش
به خواستگاریم آمد. عصر روز خواستگاری بلافاصله به جبهه رفت . پس از یک
ماه برادرش کمال را به منزلمان فرستاد تا وسایل مورد نیاز جهت نامزدی را
تهیه کنیم. ما در همان سال ازدواج کردیم و یک هفته پس از ازدواج جهت انجام
عمل جراحي مجدد بروي
دستش راهي تهران شدیم. پس از آن مدام به جبهه می رفت. در عملیات کربلای 4 و
با شکست رزمندگان مهدی آرام و قرار نداشت تا اینکه نوای عملیات جدید به
گوش مهدی رسید.
بابا خون داد ... / وفای به عهد:
عصر
روز پنج شنبه بود مهدی دخترم راضیه را با ماشین به خانه آورد. در راه
راضیه برایش شعر بابا جون داد بابا خون داد را خوانده بود . دلم شور می زد و
به دنبال بهانه ای برای نگه داشتنش بودم . یادم به قول هفته ی پیش افتاد .
به او گفتم: آقا مهدی شما هفته پیش قول دادید که این هفته مرا به دعای
کمیل ببرید . خندید و گفت: دعای کمیل مستحبه، اما جبهه واجب. ساکش را
برداشت و از بچه ها خدا حافظی کرد و رفت . بغض گلویم را گرفته بود. در حال
و هوای خودم بودم که برگشت و گفت: فردا صبح می روم برگشتم تا به قولی که
داده ام عمل کنم.
فردای
آن روز پس از نماز صبح، قرآن و آب را درون سینی گذاشتم و تا دم درب با او
رفتم. خدا حافظی کرد و رفت. و من با چشمان خیسم تا انتهای کوچه او را دنبال
کردم. ناگاه میان کوچه ایستاد و برگشت و دوباره خداحافظی کرد و گفت: دلم
نمی آید از شما جدا شوم. چند لحظه ای ایستاد و خدا حافظی کرد و رفت .
ی
شهید کمال، مهدی و جمال ظل انوار با يار و همسنگر قديمي اشان سيد محمد كدخدا در عملياتي با رمز يا فاطمه
الزهرا(س)همانكه روز اول بدو متوسل شده بودند و در عملياتي بنام كربلا
همانجا
كه آرزوي ديدنش را داشتند. با قلبي سرشار از شوق رسيدن به معبود و عزمي
استوار همچنان كه دوست ميداشتند بعنوان يك بسيجي بي نام و نشان در صف خط
شكنان غواص قرار گرفتند و هر سه در 19 دي ماه سال 65 به شهادت رسیدند.
انتهای متن/
غیر قابل انتشار : ۱
در انتظار بررسی : ۰
انتشار یافته: ۱۲
برادران دستمان را بگیرید...
شما زنده اید و می بینید...
میشه ما رو هم دعا کنید...
خوشا به حال شما عشاق علی علیه السلام که جانانه و با تمام وجود و روحی مشتاق به دیدار حق پیوستید، خداوند به حق شوق و ناله های شما حین شهادت مارو شرمنده شما نکنه و در راه شما هدایتمون کنه، الهی آمین
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
معلم دیگری به نام شهید مسعود دوکوهکی که دوست صمیمی مهندس بود که در کربلای چهار به شهادت رسید گرچه مهندس مسئول توپخانه لشکر فجر بود و عاشق جبهه ولی شهادت آقای دوکوهکی در شتاب ایشان به جبهه بی تاثیر نبود.
در صف صبحگاهی گفت امروز جبهه نیازمند است و هر کس میتواند بسم الله. بنده و تعداد زیادی از دوستانم هم عازم شدیم که هشت نفر از همکلاسی ها هم به شهادت رسیدند.
بنظرم در شناختن و شناساندن این سه برادر شهید کوتاهی کرده ایم و حداقل یک فیلم سینمایی جذاب و نزدیک به واقعیت لازم و حق این مهندسین لایق و از خود گذشته و عاشق ایران است
اینها همان رستم و سهراب های اسطوره ای ایران هستند که لایق بهترین فیلم ها و مستندها و کتابها هستند نمیدانم چرا حداقل کتابی بنام آنها نوشته و منتشر نشده است .زندگی مهندس کمال سراسر عشق و ایمان و راستی و درستی و صداقت و مردانگی و ایران دوستی است درود بر شرف و غیرت این عزیزترین معلم دنیا .در کلاسهای دانشگاه فرهنگیان هر ترم یادشان را گرامی وار رشادتها و اخلاق ایشان یاد میکنم. روحشان شاد و یادشان گرامی.