نوجوان 13 ساله ای که امام زمانش را ملاقات کرد
يکشنبه, ۲۴ شهريور ۱۳۹۸ ساعت ۱۱:۱۰
شهيد محمدحسن مصطفي زاده در دفتر خاطرات خود می نویسد: در مقر تاکتيکي تيپ در چيلات بودم که گفتند دعاي توسل مي خواهند بخوانند. من هم رفتم و چند ساعت بعد يک بچه 13 ساله ايي در حالي که گريه مي کرد بي هوش به زمين افتاد...
به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد محمدحسن مصطفی زاده (روغنيان) در سال 1345مقارن با 18 محرم در آبادان در دامان خانواده اي
مذهبي و پاي بند به ولايت متولد شد . هفت ساله بود که برای تحصیل به مدرسه
گلشن رفت.
پس از پايان تحصيلات ابتدايي در يکي از مدارس آبادان (مهرنوش) مشغول تحصيل شد. پدر محمد حسن اصالتاً جهرمي بود به همین دلیل خانواده در سال 1358 به جهرم عزیمت کردند. او تحصيلات خود را تا سوم راهنمايي در مدارس شهيد محبوبي و شهيد رجايي جهرم گذراند. علاقه اش به انقلاب و حضور در جبهه جنگ تحميلي او را از ادامه تحصيل بازداشت و پس از گذراندن يک دوره آموزش براي اولين بار در تاريخ 30 تیر ماه 1361 عازم جبهه جنوب شد و در جبهه دشت عباس و عين خوش مشغول پيکار با صداميان شد.
مدتي هم در واحد انتظامات خدمت کرد و در عملیات والفجر 2 و تصرف پادگان حاج عمران در قسمت خمپاره حضور داشت . وی سرانجام در 25 مهر ماه 1362 همراه با ديگر شهداي عصر عاشورا با اتوبوس کميته امداد امام خميني جهرم عازم پادگان جلديان شد و سرانجام در عصر عاشورا در لحظاتي که سرور آزاد مردان جهان حضرت حسين بن علي عليه السلام به شهادت رسيد محمد حسن و ديگر يارانش در نزديکي مهاباد مظلومانه جام گواراي شهادت را نوشيدند و به ياران اباعبدالله الحسين عليه السلام پيوستند .
متن خاطره:
بسم الله الرحمن الرحيم
خاطرات من خيلي زياد بود. يکي از بهترين خاطرات موقعي بود که در دهلران بودم در يک ظهر بعد از اذان ظهر چند هواپيما که پدافندها مي گفتند 8 تا بودند به مقر تيپ المهدي و حريم فضايي جمهوري اسلامي ايران در دهلران تجاوز کردند و من به چشم خودم ديدم که هواپيماها چند جاي را با راکت زد و اما به قدرت خدا و منجي او حضرت امام زمان همه راکت ها که در نزديکي ما خورده بود عمل نکرد و روحيه بچه ها پيش حمله والفجر خيلي خوب بود و بعد حمله که تيپ ما در حمله نبود بچه ها به فرمانده اصرار مي کردند که ما را به خط اول ببريد و خيلي دلشان مي خواست در حمله هاي بعد شرکت کنند.
روحيه دشمن زبون شکست خورده ، خيلي پايين بود به طوري که بچه ها مي گفتند وقتي که از مانع ها عبور کرديم و کمين شکستيم مثل برق فرار ترجيح دادند و در عرض چند ساعت به اونجائي که ما مي خواستيم برسيم رسيديم.
نوجوان 13 ساله ای که امام زمانش را دید
ديگر از خاطراتم اين بود که باور کنيد در مقر تاکتيکي تيپ در چيلات بودم که گفتند دعاي توسل مي خواهند بخوانند. من هم رفتم و چند ساعت بعد يک بچه 13 ساله ايي در حالي که گريه مي کرد بي هوش به زمين افتاد. بچه ها او را بغل کردند و از سنگر اجتماعي بيرون آوردند و از او پرسيدند، چي شد؟ او گفت در هنگام دعا نوري به چشمم خورد و فهميديم امام زمان (عج) در کنار من است و آن هايي در کنار من بودند متوجه حضرت نشدند و فرمود اما به بصره زودتر حمله کنيد و من منتظر شما هستم و ديگر اين که مي گفت يک پرچم به او داد و من ديدم پرچم دستش و به من گفت امام زمان (عج) فرمودند : که از چوبش تابوت و از پارچه اش براي کفن از آن استفاده کنم.
نگهبانی
ديگر از خاطراتم : موقع نگهبان در يکي از گردان ها يکي بچه هايي که سر نگهباني خواب بود در خط (اول) امام زمان را در خواب مي بيند و امام به او مي گويد که در وقت نگهباني هميشه به ساعت خود نگاه نکن. منتظر نباش که زود پست تو تمام شود و نگهبان مي گويد: اي امام آيا اجازه مي دهي بروم و رزمندگان را خبر کنم. امام مي فرمايد : نه شما به خود زحمت ندهيد...
خاطرات من خيلي زياد بود. يکي از بهترين خاطرات موقعي بود که در دهلران بودم در يک ظهر بعد از اذان ظهر چند هواپيما که پدافندها مي گفتند 8 تا بودند به مقر تيپ المهدي و حريم فضايي جمهوري اسلامي ايران در دهلران تجاوز کردند و من به چشم خودم ديدم که هواپيماها چند جاي را با راکت زد و اما به قدرت خدا و منجي او حضرت امام زمان همه راکت ها که در نزديکي ما خورده بود عمل نکرد و روحيه بچه ها پيش حمله والفجر خيلي خوب بود و بعد حمله که تيپ ما در حمله نبود بچه ها به فرمانده اصرار مي کردند که ما را به خط اول ببريد و خيلي دلشان مي خواست در حمله هاي بعد شرکت کنند.
روحيه دشمن زبون شکست خورده ، خيلي پايين بود به طوري که بچه ها مي گفتند وقتي که از مانع ها عبور کرديم و کمين شکستيم مثل برق فرار ترجيح دادند و در عرض چند ساعت به اونجائي که ما مي خواستيم برسيم رسيديم.
نوجوان 13 ساله ای که امام زمانش را دید
ديگر از خاطراتم اين بود که باور کنيد در مقر تاکتيکي تيپ در چيلات بودم که گفتند دعاي توسل مي خواهند بخوانند. من هم رفتم و چند ساعت بعد يک بچه 13 ساله ايي در حالي که گريه مي کرد بي هوش به زمين افتاد. بچه ها او را بغل کردند و از سنگر اجتماعي بيرون آوردند و از او پرسيدند، چي شد؟ او گفت در هنگام دعا نوري به چشمم خورد و فهميديم امام زمان (عج) در کنار من است و آن هايي در کنار من بودند متوجه حضرت نشدند و فرمود اما به بصره زودتر حمله کنيد و من منتظر شما هستم و ديگر اين که مي گفت يک پرچم به او داد و من ديدم پرچم دستش و به من گفت امام زمان (عج) فرمودند : که از چوبش تابوت و از پارچه اش براي کفن از آن استفاده کنم.
نگهبانی
ديگر از خاطراتم : موقع نگهبان در يکي از گردان ها يکي بچه هايي که سر نگهباني خواب بود در خط (اول) امام زمان را در خواب مي بيند و امام به او مي گويد که در وقت نگهباني هميشه به ساعت خود نگاه نکن. منتظر نباش که زود پست تو تمام شود و نگهبان مي گويد: اي امام آيا اجازه مي دهي بروم و رزمندگان را خبر کنم. امام مي فرمايد : نه شما به خود زحمت ندهيد...
سنگر تدارکات
ديگر از خاطراتم موقعي بود که در مرحله سوم يا چهارم بود فرمانده به من گفت: برو غذا از تدارکات بگير و من به طرف سنگر تدارکات که دو تا سنگر از سنگر ما دور بود رفتم و در حين رفتن ناگهان صداي صوت يک خمپاره را شنيدم بلافاصله در همان نزديکي به سنگري رفتم و خيز گرفتم باور کنيد يک معجزه بود زيرا 8 نفري که رفته آب بخورند و آب ببرند 5 (نفر) در جا شهيد و 2 تا هم زخمي شدند و من که در يک متري يا دو متري آن ها حتي يک ترکش به من اصابت نکرد.
ديگر از خاطراتم موقعي بود که در مرحله سوم يا چهارم بود فرمانده به من گفت: برو غذا از تدارکات بگير و من به طرف سنگر تدارکات که دو تا سنگر از سنگر ما دور بود رفتم و در حين رفتن ناگهان صداي صوت يک خمپاره را شنيدم بلافاصله در همان نزديکي به سنگري رفتم و خيز گرفتم باور کنيد يک معجزه بود زيرا 8 نفري که رفته آب بخورند و آب ببرند 5 (نفر) در جا شهيد و 2 تا هم زخمي شدند و من که در يک متري يا دو متري آن ها حتي يک ترکش به من اصابت نکرد.
مسجد دهلران
ديگر از خاطراتم موقعي بود که حجت السلام آيت الله سيد علي اصغر دستغيب براي نماز جماعت سخنراني به دهلران آمده بود و موقع هواپيماها به دهلران حمله کردند در مدرسه اي که قبلاً نماز جماعت مي خواندند بچه ها براي استقبال و نماز جماعت از مدرسه دهلران خارج شدند و به مسجد دهلران رفتند و خدا مي خواست که اين طور باشد اگر بچه ها در بچه ها نماز جماعت و سخنراني انجام مي دادند. بلافاصله به وسيله بمب هاي خوشه اي و راکت مي زدند و خيلي ها شهيد مي شدند و با رفتن بچه ها به دهلران هواپيماها جاي نماز جماعت را زدند و به حمدالله فقط دو نگهبان و دو نفر ديگر شهيد شدند. و ديگر اين که يکي نگهبانان که الان شهيد شده به شوخي به بچه ها مي گفت: بچه ها آيا من را در تابوت مي گذارند چون يک دلش مي خواست شهيد شود و بعد از اين که هواپيما بمب خوشه اي ريخت آن بچه و دوستش شهيد شد. والسلام.
ديگر از خاطراتم موقعي بود که حجت السلام آيت الله سيد علي اصغر دستغيب براي نماز جماعت سخنراني به دهلران آمده بود و موقع هواپيماها به دهلران حمله کردند در مدرسه اي که قبلاً نماز جماعت مي خواندند بچه ها براي استقبال و نماز جماعت از مدرسه دهلران خارج شدند و به مسجد دهلران رفتند و خدا مي خواست که اين طور باشد اگر بچه ها در بچه ها نماز جماعت و سخنراني انجام مي دادند. بلافاصله به وسيله بمب هاي خوشه اي و راکت مي زدند و خيلي ها شهيد مي شدند و با رفتن بچه ها به دهلران هواپيماها جاي نماز جماعت را زدند و به حمدالله فقط دو نگهبان و دو نفر ديگر شهيد شدند. و ديگر اين که يکي نگهبانان که الان شهيد شده به شوخي به بچه ها مي گفت: بچه ها آيا من را در تابوت مي گذارند چون يک دلش مي خواست شهيد شود و بعد از اين که هواپيما بمب خوشه اي ريخت آن بچه و دوستش شهيد شد. والسلام.
منبع: پرونده فرهنگی مرکز اسناد ایثارگران فارس
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار : ۰
در انتظار بررسی : ۰
انتشار یافته: ۱
درود خدا بر شهداء