دیدار خانواده بعد از 47 روز
دوشنبه, ۰۱ مهر ۱۳۹۸ ساعت ۱۳:۱۷
شهيد ناصر يزدان دوست در دفتر خاطراتش می نویسد: بچه ها خوشحال از اين که بعد از 47 روز خانواده اشان را مي بينند. عصر جمعه از پادگان خارج شديم و شنبه به سوي داراب حرکت کرديم.
به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد ناصر يزدان دوست در 25 مهر سال 1342 در خانواده اي اصيل و ديندار در شهرستان آبادان به دنيا آمد 4 ساله بود که پدرش را از دست داد.
از 7 سالگی به مدرسه رفت. او از همان دوران کودکي در کنار درس خواندن کار مي کرد و مخارج خود و خانواده را تامين مي نمود . ناصر تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم در رشته علوم اقتصادی گذراند پس از آن به خیل سبز پوشان سپاه پیوست.
با آغاز جنگ تحمیلی به جبهه رفت و سرانجام در 29 شهریور ماه 1362 با سمت
فرماندهی دسته در جبهه حاج عمران بر اثر انفجار دچار سوختگي و شيميايي
گرديد و به شهادت رسید. پیکر پاکش در داراب به خاک سپرده شد.
ادامه خاطره خودنوشت:
دیدار خانواده بعد از 47 روز
خلاصه آن شب هم گذشت و روز جمعه صبح گفتند که تجهيزاتتان را تحويل دهيد. خلاصه گذشت تا ظهري ناهار خورديم و ديدارهايي در نمازخانه داشتيم. مربي ها برايمان سخنراني کردند و به ما به مدت 7 روز مرخصي براي استراحت داده بودند. بچه ها خوشحال از اين که بعد از 47 روز خانواده اشان را مي بينند. عصر جمعه از پادگان خارج شديم و شنبه به سوي داراب حرکت کرديم. خلاصه از خاطرات دوره نظامي واقعا دوران عجيبي بود سخت ولي توام با قلبي آميخته از اسلاميت و معنويت.
دیدار خانواده بعد از 47 روز
خلاصه آن شب هم گذشت و روز جمعه صبح گفتند که تجهيزاتتان را تحويل دهيد. خلاصه گذشت تا ظهري ناهار خورديم و ديدارهايي در نمازخانه داشتيم. مربي ها برايمان سخنراني کردند و به ما به مدت 7 روز مرخصي براي استراحت داده بودند. بچه ها خوشحال از اين که بعد از 47 روز خانواده اشان را مي بينند. عصر جمعه از پادگان خارج شديم و شنبه به سوي داراب حرکت کرديم. خلاصه از خاطرات دوره نظامي واقعا دوران عجيبي بود سخت ولي توام با قلبي آميخته از اسلاميت و معنويت.
مرخصي تمام شد
روز جمعه 9خرداد 1362 مرخصي ما تمام شد که به پادگان رسيديم. دور عقيدتي شروع شده بود. ما را گروه بندي کردند و کساني که ديپلم داشتند جدا کردند و امتحان هايي از قرآن خواني و احکام گرفتند موفق شدم و در کلاس يک افتاديم. 10 تا کلاس بود که يک از لحاظ سواد و قرآني و غيره تشکيل شده بود که بهترين کلاس است و دو سه و بعد به ميزان سواد بود مثلاً: در کلاس 10 که پايين بود يعني از لحاظ قرآن کم مي توانستند قرائت کنند بودند درس ها شروع شد.
درس هايي که مي خوانديم قرآن البته تاريخ و نزول قرآن،رساله امام خميني،اصول عقايد و تاريخ اسلام بود. خوبيش اين جا بود که جمعه ها به ما مرخصي مي دادند و صبح ها يک ساعت نظام جمع و رژه کار مي کرديم که روز پاسدار تولد امام حسين(ع) در شهر رژه برويم چه رژه خوبي آن قدر مردم خوشحال بودند مخصوصاً خانواده هاي شهدا بهترين رژه را ما رفتيم يعني برادران آموزشي سپاه پاسداران پادگان حمزه(ع).
روز جمعه 9خرداد 1362 مرخصي ما تمام شد که به پادگان رسيديم. دور عقيدتي شروع شده بود. ما را گروه بندي کردند و کساني که ديپلم داشتند جدا کردند و امتحان هايي از قرآن خواني و احکام گرفتند موفق شدم و در کلاس يک افتاديم. 10 تا کلاس بود که يک از لحاظ سواد و قرآني و غيره تشکيل شده بود که بهترين کلاس است و دو سه و بعد به ميزان سواد بود مثلاً: در کلاس 10 که پايين بود يعني از لحاظ قرآن کم مي توانستند قرائت کنند بودند درس ها شروع شد.
درس هايي که مي خوانديم قرآن البته تاريخ و نزول قرآن،رساله امام خميني،اصول عقايد و تاريخ اسلام بود. خوبيش اين جا بود که جمعه ها به ما مرخصي مي دادند و صبح ها يک ساعت نظام جمع و رژه کار مي کرديم که روز پاسدار تولد امام حسين(ع) در شهر رژه برويم چه رژه خوبي آن قدر مردم خوشحال بودند مخصوصاً خانواده هاي شهدا بهترين رژه را ما رفتيم يعني برادران آموزشي سپاه پاسداران پادگان حمزه(ع).
تجهيزات اردو
و فردا شب هم يعني روز دوشنبه فکر کنم که در تلويزيون نشان داد يادش بخير. تجهيزات اردوکلاس ها خيلي لذت داشت مربيان خوبي داشتيم يک روز ديگر بعثت رسول اکرم(ص) بود از همه دعوت کرده بوديم خانواده هاي شهدا،راستي من هم پذيرايي مي کردم. چه خاطرات خوبي با برادر ها با مربي ها عکس مي گرفتيم هم چنين روزي يادم نمي رود ولي حيف که گذشت و دوست داشتم در خانه بودم باز روزها سپري مي شد و ما هم منتظر 1 خرداد 1362 بودم ولي چه فايده از اين روز هم گذشت. روحيه ما هم ضعيف شده بود چون که گفته بودند که يک اردوي ديگر هم داريم دوره ما بهترين و نمونه ترين دوره ها از لحاظ انضباط طولاني ترين دوره و بدبخترين دوره بخاطر اين که دو بار اردو برايمان چيده بودند يک اردوي يک هفته اي بعد از نظامي و حال معلوم نيست کي هست؟ جمعه ها هم مرخصي مي رفتيم و ما هم امتحان هايمان شروع شده بود گفتيم امتحان داريم مي رويم ولي ديديم نه. نه تنها جمعه هم مرخصي ندادند بلکه به ما تجهيزات اردو ندادند. همه ناراحت بودند شنبه دو تا امتحان داشتيم و آنها هم با موفقيت بپايان رسيد.
پانزده خرداد
يک شنبه صبح ما را به راهپيمايي روز 15 خرداد که روز قيام ملت بود بردند. خيلي خسته شديم و زماني که به پادگان آمديم نماز و ناهار را انجام داديم و سوت زدند و به خط شديم که مي خواهيم برويم اردو بدترين روز عمرم نه بخاطر اردو بخاطر اين که روحيه ما خيلي ضعيف و خسته بود. احتياج به استراحت داشتيم اتوبوس ها يک به يک آمدند و جيره غذايي ما را دادند. پنير و خيار و يک تخم مرغ و مقداري خرما و سه عدد نان حالا براي چند روز خدا مي داند هوا خيلي گرم بود. ماشين حرکت کرد و رفت از مرودشت و تخت جمشيد هم گذشت من گفتم خدايا کجا داريم مي رويم تا نزديکي هاي آباده يک جنگل عمومي براي تفريح بود ما را به آنجا بردند.
يک شنبه صبح ما را به راهپيمايي روز 15 خرداد که روز قيام ملت بود بردند. خيلي خسته شديم و زماني که به پادگان آمديم نماز و ناهار را انجام داديم و سوت زدند و به خط شديم که مي خواهيم برويم اردو بدترين روز عمرم نه بخاطر اردو بخاطر اين که روحيه ما خيلي ضعيف و خسته بود. احتياج به استراحت داشتيم اتوبوس ها يک به يک آمدند و جيره غذايي ما را دادند. پنير و خيار و يک تخم مرغ و مقداري خرما و سه عدد نان حالا براي چند روز خدا مي داند هوا خيلي گرم بود. ماشين حرکت کرد و رفت از مرودشت و تخت جمشيد هم گذشت من گفتم خدايا کجا داريم مي رويم تا نزديکي هاي آباده يک جنگل عمومي براي تفريح بود ما را به آنجا بردند.
انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس نظر شما