خواهش یک شهید از یک شهید
سهشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۸ ساعت ۱۵:۵۲
شهید حبیب روزیطلب در دفتر خاطرات خود می نویسد: بچه ها منقلب شده بودند و چون اذان مغرب بلند شدیم من سراپا شرمگین بودم و خجالت می کشیدم تا به چشم معصوم و اشک آلود (اشک شوق) آنها نظر کنم. از خدا خواستم تا به حق خون شهدا حسین را به خواب یکی از بچه ها بفرستد.

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد حبيب روزیطلب در 23 مرداد سال 1339 در شیراز دیده به جهان گشود.
تحصیلات خود را تا مقطع ديپلم در شیراز گذراند و سپس در کنکور دانشگاه تهران در رشته جامعه شناسي قبول و مشغول به تحصيل شد در ضمن تحصيل در دانشگاه هفته اي دو سه روز به قم می رفت و در حوزه علميه قم به يادگيري علوم اسلامي مي پرداخت .
تحصیلات خود را تا مقطع ديپلم در شیراز گذراند و سپس در کنکور دانشگاه تهران در رشته جامعه شناسي قبول و مشغول به تحصيل شد در ضمن تحصيل در دانشگاه هفته اي دو سه روز به قم می رفت و در حوزه علميه قم به يادگيري علوم اسلامي مي پرداخت .
با آغاز جنگ تحميلي راهي جبهه هاي نور عليه ظلمت گرديد و
در عمليات هاي مختلف شرکت کرد و پس از چندين مرتبه مجروح شدن سرانجام در
19 آبان ماه سال 1361 در عمليات محرم تپه 175 شرهاني به شهادت رسيد و
همانطور که قبلاً به دوستانش گفته بود که هيچ دلم نمي خواهد ذره اي از جسمم
بر زمين باقي بماند ، مفقود الجسد گرديد.
متن خاطره خودنوشت:
غریبان دارالشهدا
امروز عصر پیکر 3 شهید را تشییع می کردند و قرار هم بود به مناسبت هفته جنگ مراسمی در دارالشهدا برقرار باشد . کلاس من در اتحادیه تعطیل شد و با چند تا از بچه ها جنازه ها را تشییع کردیم و به گلزار شهدا رسیدیم. یکسره به سراغ «شهید مفتاحی و شهید رستمی» رفتیم که با فکر مادیم می پندارم غریبان دارالشهدا هستند هر چند اشتباه پنداری است!
خواهش یک شهید از یک شهید
حمد را جمعا خواندیم و برای بچه ها از قیامت گفته شد و از خبطه ی 63 نهج البلاغه را هم که شب قبل یاد گرفته بودم صحبتی شد. بچه ها گریه می کردند و من خاک بر سر سیاه دل تنها کاری که می توانستم بکنم غبطه خوردن بود. سر خاک شهید رستمی سوره فجر را گشودیم و باهم خواندیم.بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ / وَالْفَجْرِ(1) وَلَيَالٍ عَشْر... فَيَوْمَئِذٍ لَّا يُعَذِّبُ عَذَابَهُ أَحَدٌ .... وَلَا يُوثِقُ وَثَاقَهُ أَحَدٌ / يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ / ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً / فَادْخُلِي فِي عِبَادِي
بچه ها منقلب شده بودند و چون اذان مغرب بلند شدیم من سراپا شرمگین بودم و خجالت می کشیدم تا به چشم معصوم و اشک آلود (اشک شوق) آنها نظر کنم. از خدا خواستم تا به حق خون شهدا حسین را به خواب یکی از بچه ها بفرستد و او برایمان صحبت کند که ببینیم چه می شود.
روضه ی حسین (ع)
بعد به مسجد رفتم. شب جمعه است و دعای کمیل. همیشه این دعا به من روح می بخشیدهبلند می شوم و می روم پیش رسول آقا(آن عزیز ذاکر حسین که همیشه شرمم می شود نگاهش کنم که او هر چه از من دیده است بی وفایی و من هر چه از او دیده ام صفا و فا بوده است . یک روستا ، متواضع است. خدایش به تواضع و صفا و وفای او بیفزاید و با حسین محشورش کند.)
به او می گویم امشب دلم می خواهد روضه حسین بخوانی و به بچه ها بگوئی که شبهای جمعه که فاطمه زهرا (ع) به زیارت حسین می رود، حتما هم امشب سری به شهید تازه ی ما حسین فرهنگ هم خواهد زد .... دوباره سر جایم مینشینم.
دعا کنید من هم شهید شوم
رسول وسط دعا شروع می کند و یا حسین یا حسین مسجد را به لرزه در می آورد . وقتی صحبت از پیکر پاره حسین می کند در آن بیابان دل کنده می شوم فریاد می کنم دلم می خواهد بلند شوم و در تاریکی مسجد که هیچکس نمی بیند بروم و به بچه ها بگویم ترا به خدا دعاکنید من هم بروم و مثل حسین...
خدایا در یابم ...اخلاص... اخلاص...
انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس
نظر شما