خاطره روزنوشت شهيد فريدون کاردانی (1)
يکشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۸ ساعت ۱۶:۰۲
شهيد فريدون کاردانی در دفترخاطرات خود می نویسد: پس از تمکيل پرونده ها که در بسيج و سپاه کازرون انجام شد در حاليکه همگي بچه ها لباس دريافت کرده بوديم سوار ميني بوس شده و کازرون را به مقصد شيراز ترک کرديم .
به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد فريدون کاردانی در 30 شهريور سال 1340 در آبادان ديده به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی را از 6 سالگی آغاز کرد و تا سوم دبیرستان ادامه داد. با آغاز جنگ تحميلي کلاس درس را رها کرد و با حضور در پايگاههاي مردمي و بسيج شهر آبادان با مزدوران بعثي به مقابله پرداخت.
دوران سربازي را در پادگان شهيد چمران سپري کرد. پس از پايان خدمت مشتاقانه به سوي جبهه شتافت و اين بار در قسمت ديده باني دوستانش را ياري مي کرد وی سرانجام در 15 آذر ماه سال 1363 در اثر اصابت ترکشهاي آتشين خمپاره در ناحيه کمر ، پهلو و قلب با فريادهاي يا حسين ، يا حسين (ع) و قرائت سوره هائی از قرآن به شهادت رسید.
متن خاطره روزنوشت: عازم شیراز
بسم الله الرحمن الرحيم 27آذر سال 1360 است. پس از تمکيل پروندهها که در بسيج و سپاه کازرون انجام شد در حاليکه همگی لباس دريافت کرده بوديم سوار مينی بوس شده و کازرون را به مقصد شيراز ترک کرديم. در ميان راه ماشين خراب شد و ما مجبور به تعويض آن شديم. بالاخره به وسيله ی بنز خاور که فرستاده شد به شيراز در محل پادگان شهيد مسگر مستقر شدیم. چون اين موقع شب فرا رسيده بود، بعد از تحويل پتو خوابیدیم.
28آذر 1360 هنگام اذان صبح بيدار شدم. بعد از گرفتن وضو و انجام نماز صبح همگی به ورزش صبحگاهی پرداختيم که شامل دو و نرمشهای مختلفی بود. به غير از انجام واجبات شرعی، تقريباً تمامی روز و شب بيکار بوديم.
28آذر 1360 هنگام اذان صبح بيدار شدم. بعد از گرفتن وضو و انجام نماز صبح همگی به ورزش صبحگاهی پرداختيم که شامل دو و نرمشهای مختلفی بود. به غير از انجام واجبات شرعی، تقريباً تمامی روز و شب بيکار بوديم.
مامور نظافت
29آذر1360 بعد از اقامه نماز صبح در حاليکه ساير دوستانم برای ورزش صبحگاهی از خوابگاه خارج می شدند من مأمور نظافت پتوها و قسمتی از خوابگاه شدم. همچنين بعد از ظهر به اتفاق دو نفر ديگر از دوستان به نام های طبارضا زاده و غلام حسن مطيع مرخصی گرفته و به عيادت پدرم در بيمارستان سعدي رفتيم. بعد از خداحافظی از پدرم به ملاقات تنی چند از مجروحان جنگی نيز رفتيم. پس از خروج از بيمارستان به چهارراهزند رفتيم و به خريد مايحتاجی که می خواستيم پرداخته و بعد به پادگان برگشتيم.
دوره آموزشی
30 آذر سال 1360 / امروز، معمولی سپری شد. با اين تفاوت که پس از صرف شام با تمامی بچه های خوابگاه به عزاداری و سينه زنی پرداختيم. یکم دی ماه 1360 امروز صبح نيز مانند روز قبل پس از نماز صبح، به اتفاق چند تن از دوستانم به نامهای سياوش خسروی، جاويد حسن زاده، جعفر بهرهدار _ عبدالصمد باستان به نظافت پتوها و خوابگاه پرداختيم. پس از صرف صبحانه ساعت 9 همگی ما را به صف کردند. زيرا قرار بود ما را جهت آموزش به پادگان های ديگری منتقل کنند، لذا تمامي پرونده ها را آورده و پرونده ي تک تک بچه ها را جهت آمار به خودشان دادند . در ضمن راجع به کسانيکه تا کنون به جبهه رفته اند سؤال شد که من و چند تن از دوستانم نام نويسي کرديم . بعد از اتمام اين کارها من و ساير دوستانم که در يک دسته ي 9 نفري احد باستان _ جعفر بهره دار _ سياوش خسروي _ جاويد حسن زاده _ طبا رضا زاده _ عبدالحسن مطيع _ سيد محمد باقر نجفي قرار داريم به قسمت آموزشي تمرينات پادگان رفته و به تمرينات گوناگون بدن سازي پرداختيم و بعد از آن به وسيله ي دوربين يکي از بچه ها به نام طبا رضا زاده چند عکس يادگاري گرفتيم ، بعد از برگشتن به خوابگاه که هم زمان با نماز ظهر بود ، وضو گرفته و به نماز ايستاديم . لازم به تذکر است که من و طبا و جعفر و احد نماز را در خارج خوابگاه و در هواي آزاد انجام داديم . بعد از صرف نهار تقريباً همگي يکي دو ساعت به استراحت پرداختيم . از عصر تا هنگام نماز مغرب و عشا بيکار بوديم . در ضمن يکي از دوستانم به نام احد باستان ملاقاتي داشت و برايش ميوه آورده بودند که آن را به طور مساوي بين ساير دوستان تقسيم کرد .
بعد از نماز مغرب و عشا دعاي توسل توسط يکي از برادران اعزامي قرائت شد . در اين هنگام موقع صرف شام بود که تخم مرغ و نان بود . سهميه شام من با طبا و جعفر شد که با هم صرف کرديم بعد از صرف شام يکي از برادران سپاه کازرون سخناني در مورد مسائل عمومي مطرح کرد . اين مسائل بيشتر در مورد شهادت و واجبات شرعي و اخلاق اسلامي بود . تقريباً ساعت 9:30 شب بود که من به اتفاق طبا و جعفر به حمام خوابگاه رفتيم و با وجود آب سرد استحمام کرديم .
انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس
نظر شما