دلتنگی از جنس عاشقانه + دستخط شهید
شنبه, ۰۷ دی ۱۳۹۸ ساعت ۰۸:۵۴
شهید امان الله عباسی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: امروز به آبادان رفتم و به شيراز تلفن زدم و با همسرم زهرا صحبت مي کردم. ناخودآگاه گريه ام گرفت.
به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد "امان الله عباسی" در سوم خرداد
ماه 1343 در روستاي جعفرآباد شهرستان بيضاء دیده به جهان گشود. او فرزند
پنجم خانواده بود . پدرش در بيضاء مغازه داشت که به علت ورشکستگي از همان
اوان کودکي به شيراز مهاجرت کردند.
تحصیلات خود را تا دوم دبیرستان گذراند. با تشکيل سپاه وارد سپاه شد و در لشکر 19 فجر خدمت کرد. در سال 1360 با دختر عموي خود ازدواج نمود که صاحب 2 فرزند پسر شد . او رفته رفته با ابراز رشادت هاي فراوان در طول چند سال جنگ به عنوان فرمانده گروهان غواصان لشکر 19 فجر صادقانه خدمت مي کرد و بي اداعا در اکثر عمليات ها شرکت داشت و از ابتداي شروع جنگ شجاعانه در برابر دشمن بعثي عراق ايستاد تا اين که در «عمليات کربلاي 5» شرکت کرد و آغازين ساعات شروع عمليات در نوزدهم دی ماه 1365 در شلمچه به فيض رفيع شهادت نايل گردید.
تحصیلات خود را تا دوم دبیرستان گذراند. با تشکيل سپاه وارد سپاه شد و در لشکر 19 فجر خدمت کرد. در سال 1360 با دختر عموي خود ازدواج نمود که صاحب 2 فرزند پسر شد . او رفته رفته با ابراز رشادت هاي فراوان در طول چند سال جنگ به عنوان فرمانده گروهان غواصان لشکر 19 فجر صادقانه خدمت مي کرد و بي اداعا در اکثر عمليات ها شرکت داشت و از ابتداي شروع جنگ شجاعانه در برابر دشمن بعثي عراق ايستاد تا اين که در «عمليات کربلاي 5» شرکت کرد و آغازين ساعات شروع عمليات در نوزدهم دی ماه 1365 در شلمچه به فيض رفيع شهادت نايل گردید.
متن خاطره:
دلتنگی از جنس عاشقانه
28مهر
ماه 1361 شب در جلوی چادر آموزشی . امروز به آبادان رفتم و به شيراز تلفن
زدم و با همسرم زهرا صحبت مي کردم. ناخودآگاه گريه ام گرفت. حالا که پيش
خودم محاسبه مي کنم به اين نتيجه مي رسم که علت تمام اين بي صبری ها و کم
طاقتی ها که از طرف خانواده ام و هم چنين من بروز مي کند از کمی ايمان ما
می باشد و حب دنيا هست که باعث تمام اين گرفتاريها است که " حب الدنيا رأس
کل خطيئه " و مگر خطائي بالاتر از اين است که انسان به خاطر دوری از يکي از
نزديکانش گريه کند و در نتيجه براي دنيا گريه کند خدايا از علاقه به دنيا
به تو پناه مي برم . والسلام . مورخه 21 دی ماه 1361 در
جبهه زبيدات : داشتم از وضو گرفتن بر مي گشتم که صداي گريه اي توجه مرا جلب
کرد و به داخل سنگر آمدم ديدم رضا انجوي نشسته گريه مي کند . پس از مقداري
دلداري دليل گريه را سؤال کردم و گفت "پسر عمه ام شهيد شده" و باز شروع
کرد به گريه کردن .
شب همان روز رفيق متقی رضا نيک سرشت قرآن مي خواند و من نيز اشعاري را زمزمه مي کردم و انجوي گريه مي کرد راستي چرا دست پليد استکبار چنين عزيزاني را از ما گرفت آن هم شهيد .
منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس
نظر شما