دیدار پدر و پسر زیر گلولههای آتش دشمن
يکشنبه, ۲۲ تير ۱۳۹۹ ساعت ۱۲:۳۲
نوید شاهد - شهيد "علی اکبر کشاورز" سال 1338 در سیاه چادرهای عشایری دیده به جهان گشود. با آغاز جنگ تحمیلی به جبهه رفت. خواهرش می گوید: «مدتی از برادرم خبری نداشتیم. پدرم به دنبال برادر به جبهه رفت با هر سختي بود توانست تا نزديکي خط مقدم برود اما...» متن کامل زندگی نامه این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
به گزارش نوید شاهد فارس،شهيد "علی اکبر کشاورز" ششم شهریور ماه 1338 در خانواده مذهبي در سیاه چادرهای عشایری دیده به جهان گشود. قبل از
تولد، سيدی به مادر "علی اکبر" مژده به دنيا آمدن او را می دهد و مي گويد
فرزندی که در راه داری پسر است که موجب سربلندي همه خانواده خواهد
شد.مادر و پدر عشایر بودند؛ قشلاقشان فيروزآباد و ييلاقشان در
اقليد بود. چهار سال پس از تولد علی اکبر در روستای کودیان ساکنی گزیدند و به
کشاورزی مشغول شدند.
زمستانهای سرد روستا
"علی اکبر" در روستايی که زمستان هاي سرد و
پر برف داشت، بدون هيچ امکاناتی توانست ششم ابتدايي را با معدل 18/60 به پايان
برساند و زبان زد خاص و عام شود. او جهت ادامه تحصیل با برادر کوچک خود
علي اصغر اطاقي را در شهر اجاره می کند.
زبان روزه علی اکبر
علی
اصغر برادر کوچکش می گوید: زماني که اجاره نشين بوديم حتي اگر آب و
يا برق به اندازه نياز مصرف مي کرديم با اعتراض صاحبخانه مواجه مي شديم.
"علی اکبر"چون اهل مطالعه بود مجبور مي شد با چراغ نفتي درس بخواند. گاهي
اوقات به علت برف سنگين در روستا پدرم نمي توانست به ديدنمان بيايد و يا
پولي براي خرجي بفرستد و ما بايستی در هزينه ها صرفه جويي مي کرديم و گاهي
اوقات هفته ها مي شد که خرجي نداشتيم و "علی اکبر" بيشتر مواقع روزه مي
گرفت.
ممتاز مدرسه
"علی اکبر" دوران دبيرستان را در مدرسه کمال الملک در رشته رياضي با معدل 17/83 به پايان رساند. او از همان زماني که پا به شهر گذاشت نظام طبقاتي، استثمار زدگان و
استعمارگران را ديد و در تفکرش تغييرات عمده اي بوجود آمد و تمام وجودش را
در خدمت به اسلام گذاشت. دوران دبيرستان با سيد اسماعيل موسوي و حوزه علميه
قم ارتباط بيشتري برقرار کرد و مقاله هاي شهيد مطهري را گرفت و تکثير و
در اختيار ديگران گذاشت. تابستان یا ماه محرم که می شد
سيد موسوي به روستا مي آمد و براي مردم سخنراني و عزاداري و نماز بر پا مي
کرد. او مردم را هدايت و ارشاد و اقوام را با اسلام آشنا مي کرد.
علی
اکبر قبل از انقلاب فعاليت های زیادی داشت اعلاميه و عکس های امام را بين
مردم پخش می کرد. ساواک چندين مرتبه به خانه آنها حجوم می برد و کل خانه را
زیر رو می کند.
اعلامیه امام
مادر شهيد مي گويد: گودالي در زمين حفر کرده و
تمام کتاب ها و وسائل "علی اکبر" را خاک کردم. اواخر انقلاب مخفيانه به
روستا مي آمد و بيشتر در شهر به فعاليت مي پرداخت. حتي يکي از اهالي روستا
بعد ازشهادت "علی اکبر" نزد من آمد و حلاليت طلبید و گفت چندين مرتبه او
را به ساواک معرفي کردم. از
موسيقي به هر نحوي بود کناره گيري مي کرد و عروسي ها و جشن هايي که با
دستور اسلام مغايرت داشت سر سختانه مبارزه مي کرد و خود نيز در اين گونه
مجالس شرکت نمي کرد. به ورزش خيلي علاقه داشت. خود نیز اسکي درست کرده بود و
زمستان ها در روستا اسکي مي کرد.
جانبازی برادرم
خواهرش می
گوید: کلاس اول ابتدایی بودم و هنوز انقلاب نشده بود. زمانی که مدرسه ها
تعطيل می شد "علی اکبر" ما را جمع می کرد و به ما نماز و قرآن یاد می داد و
داستان هاي پيامبران را می خواند. محبت ائمه را او در دل ما بوجود آورد.
یکی از آرزوهای "علی اکبر" رفتن به حوزه علميه قم بود. ولي زمانی که جنگ
شروع شد به جبهه رفت. "علی اکبر" با این وجود که در خط مقدم جبهه بود ولی
هیچ گاه براي خانواده از سختی هاي جبهه نمي گفت و حتي وقتي انگشت پايش ترکش
خورده بود و مدتي نيز در بيمارستان بوده به خانواده اطلاع نداد.
دیدار پدر و پسر بر زیر گلوله های آتش دشمن
خواهر شهید در ادامه می گوید: پس
از اتمام دوره سربازی مادرم به او التماس کرد که سربازيت تمام شده به خانه
بيا او قبول نکرد و به مادرم گفت: مادر جان تا جنگ تمام نشود من به
خانه نمي آيم چون اگر برگردم نماز و روزه ام قبول نيست يا بايد شهيد بشوم
يا تا جنگ هست من هم در جبهه مي مانم.مدتی از برادرم خبری
نداشتیم. پدرم به دنبال برادر به جبهه رفت با هر سختي بود توانست تا نزديکي
خط مقدم برود. دوستان علی اکبر از پدر خواسته بودند که نزديک تر نرود و همانجا
بماند تا او را نزد پدرم بياورند که همانجا ترکشی به پدرم اصابت می کند.
برادرم سراسیمه خود را به پدر می رساند و به او قسم می دهد که برگردد. پدرم
هر کاری می کند نمی تواند برادرم را منصرف کند و برگرداند و پدر نا امید
به روستا برگشت.
فرزندم را به خدا سپردم
مادرش مي گويد: وقتي "علی اکبر" از من
خداحافظي مي کرد خدا و امامان را صدا زدم و گفتم فرزندم را به شما
سپردم. در نامه آخري برايم نوشته بود مادرجان يادت هست ميگفتي خدايا فرزندم
را به تو مي سپارم بدان زماني دعاهايت پذيرفته مي شود که من شهيد شوم.
شهيد "علی اکبر کشاورز"سرانجام 21 تیر ماه 1360 در منطقه دب حران زمان باز گشت از عملیات که قصد وضو داشته با اصابت ترکش به گلو به شهادت رسید.
انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس
نظر شما