دعای کمیل و حس و حال دوران جبهه و جنگ
5 مهر ماه 1392 اولین جمعه ورود به دانشگاه امام حسین 7:31 صبح ما در حال حاضر توی خوابگاه 8 نفره هستیم که الان 7 نفر در خوابگاه حاضرند. من الان روی تخت خودم دراز کشیدهام و همین طور فرشید که روی تخت من پیش من نشسته و وارد حرفهای خلاف حضورش در اینجا رد و بدل میکند که اعصاب من را برانگیخته که نزدیک یهست بپپونمش.
امروز مثل اینکه کار زیادی ندارم به جز پتویی را که روی تخت پهن هست گفتن که بیرون زیر آفتاب باید بیندازم.
یکی از برادران در حال مطالعهی نهجالبلاغه است و همین الان فرشید به طبقهی سوم رفت پیش یاسر سلیمانی یکی از بچههای همزبان نورآبادی رستمی و همین طور احتمال میدهم که یکی از بچهها مثل من در حال نوشتن خاطره هست.
دیشب در حدود ساعت 9 با بعضی از برادران همگردانی (گردان شهید همت) که تقریباً نصف گردان یا حدود 110 نفری بودند، روی مزار 3 شهید گمنام جوان و نوجوان رفتیم. بعد از قرائت سوره حمد همانجا نشستیم و در حس و حال همان دوران (تا حدودی) دعای کمیل را به نیت شهدا زمزمه کردیم که امیدوارم خدا از ما قبول کند و ما را در همان حس و حال دیشبی و حتی بالاتر قرار دهد.
همچنین صبح بعد از نماز دعای ندبه توی حسینیه با حضور همهی برادران گردان ما برگزار شد که باز هم حس و حال خود را داشت من توی این دو و سه روز دنبال این بودم که چه جوری و کجا نماز شب بخونم که خداوند این خواستهی ما را رسانید. 5 دقیقه قبل از بیداری من بیدار شدم که برم وضو بگیرم برای نماز صبح که دیدم یکی از بچهها دارد نماز شب همین جا توی خوابگاه میخواند و این من را بر این داشت که از فردا صبح بیدار بشوم و نماز شب را شروع کنم که امیدوارم که خدا این لطف را نصیب من کند به حق این روز عزیز.
انتهای متن/