فرودگاه پنجم شکاری / خاطره روز نوشت شهيد "اسماعيل رنجبر"
شنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۹ ساعت ۱۴:۵۹
نوید شاهد - شهيد "اسماعيل رنجبر" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «فردای آن روز ساعت 9 صبح باز به فرودگاه پنجم شکاري رفتيم و سوار هواپيما شديم و هواپيما به پرواز در آمد و ساعت 10:30 به تبريز رسيديم و...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد "اسماعيل رنجبر" دوم تیر ماه 1343 در خانواده ای روستايی و کارگر اما ساده بی آلايش دیده به جهان گشود.
او
پنجمين فرزند خانواده بود که وجودش مايه شادي پدر و مادر و فرزندان شد.7
ساله بود که راهی مدرسه سنايي احمدلو در روستای اسلام آباد شد. دوران
ابتدايي را با استعداد سرشاري که داشت با موفقيت و در رتبه شاگردان ممتاز
مدرسه گذراند. پس از موفقيت و پايان تحصيلات ابتدايي در مدرسه راهنمايي
روستاي "بختاجرد" به تحصيل مشغول شد. او تابستان ها به کشاورزي مشغول می شد
تا هزينه تحصيل خود را جمع آوري کند.
دوران
دبیرستان در مدرسه داراب به تحصيل مشغول شد. سال سوم دبیرستان بود که عازم
جبهه جنگ شد. پس از بازگشت و شرکت در امتحانات پایان سال مجدد راهی جبهه
جنگ شد. او در کنار حضور در جبهه درس را ادامه داد تا موفق به اخذ دیپل
علوم انسانی شد.
وی
سرانجام پس از سالها حضور در جبهه جنگ 17 مهر ماه 1364 در اشنویه
آذربایجان در عملیات قادر به شهادت رسید. پیکر پاکش پس از 8 سال چشم
انتظاری به تفحص و در گلزار شهدای داراب به خاک سپرده شد.
متن خاطره خودنوشت:
بسم الله الرحمن الرحيم/ در تاريخ 10تیر ماه 1364 ساعت 9:30 دقیقه از داراب به پيرمراد آمديم و در آنجا نوحه خواندند و فيلمبرداري کردند. ساعت 11 از پيرمراد حرکت کرديم و در بين راه ايستاديم و نهار صرف کرديم که نهار پنير و خيار و نان بود که همگي برادران حمله کردند به نان و پنير و خيار که بعضي ناهار خوردند و بعضي دستشان به نان و غيره نرسيد. در ضمن تعدادی روحاني همراه ما اعزام شدند.
مقر صاحب الزمان
خلاصه بعد قبول مشقات بين راه به مقر صاحب الزمان رسيديم. ساعت 19 عصر برادران همراه برادر مجيد علي زاده غلام- معصومی خانباز و غيره که اين برادران از ما جدا شدند و هر کدام به يک قسمت رفتند بجز من و خانباز که در واحد رزمي باقي مانديم و برادر خانباز به عنوان معاون گروهان و برادر صديق به عنوان فرمانده گروهان و بنده بعنوان آر پي جي زن دسته سه گروهان امام علي(ع) معرفي شديم و ساعت 2:30 تاريخ 11تیرماه 1364 بسوي اميديه اهواز حرکت کرديم. در بين راه در يک قهوه خانه ايستاديم و شام صرف کرديم در ضمن با برادر معصومي همراه بوديم. در بين راه ساعت 9 شب يک مرد ژاپني و يک زن ايراني که ازدواج کرده بودند با هم دعوا کردند که راننده آنان را به گچساران آورند و تحويل سپاه دادند و در ساعت دو بامداد به پايگاه پنجم شکاري رسيديم.
حدود ده روز در اميديه اقامت کرديم بدون انجام کوچکترين آموزش و يک شب ساعت 11 تا 2 بامداد برادران را از هم جدا کردند و هر کس که مي خواست در هر واحدي خدمت کنند به همان واحد رفتند. در اينجا برادر معصومي به گردان کميل رفت و برادران خانباز و صديق همچنان با حفظ سمت بودند و روز بعد برادر اسدي فرمانده تيپ المهدي آمد و سخنراني کرد و بعد از ده روز اقامت به 35 کيلومتري اهواز اعزام شديم و در آنجا آموزش نظامي و عقيدتي سياسي ديديم. در پادگان آموزشي شهيد دستغيب برادران دبير درس مي دادند و من هم چند روزي در آن کلاس شرکت کردم. بعد از شنيدن قبولي به کلاس درس رفتم. و در اين پادگان باز ساماندهي کردند برادر جوکار به عنوان فرمانده گردان و برادر معنوي به عنوان تبليغات گردان بودند. در ضمن در همين ایام برادر گواهي و گنجوي را ديدم و خيلي خوشحال گشتم.
فرمانده گروهان امام حسين(ع)
بعد از گذشت چند روزي برادر صديق بيمار شد و به اميديه بازگشت و برادر خانباز به عنوان فرمانده گروهان امام حسين شد بنده خدمتگزاران دسته سه امام علي شدم و خيلي خوشحال شدم که مي توانم در خدمتگزاري به اسلام و قرآن و دين بهتر کار کنم. در همين ايام روز جمعه حدود 12 کيلومتر راهپيمايي کرديم و بعد از حدود 30 روز اقامت در پادگان آموزشي ساعت 11 صبح تاريخ 21مرداد ماه 1364 بسوي اهواز حرکت کرديم و در حدود ساعت 2 عصر به اميديه رسيديم و تا ساعت 6 عصر سوار هواپيما شديم و بخاطر نقص فني هواپيما پرواز نکرد و برادران پياده شدند و باز به اميديه رفتيم و شب در آنجا بوديم و با برادران يوسف اکبرزاده و اکرم و جعفري ديدار کرديم.
فرودگاه پنجم شکاری
فردای آن روز ساعت 9 صبح باز به فرودگاه پنجم شکاري رفتيم و سوار هواپيما شديم و هواپيما به پرواز در آمد و ساعت 10:30 به تبريز رسيديم و ساعت 12 ظهر به محل اعزام نيرو تبريز رفتيم و يک شب در آنجا اقامت کرديم و روز بعد ساعت 9 صبح حرکت کرديم و ساعت 12 به پادگان محمد رسول الله رسيديم و مدت دو روز مي باشد که در گردان قمر بني هاشم و گروهان شهيد باهنر مستقر شديم و فعلاً در اين پادگان مي باشيم و دو برادر بنام شاميرزائي فرمانده گروهان و برادر کاظمي بعنوان معاون وي معرفي شدند.
مقر صاحب الزمان
خلاصه بعد قبول مشقات بين راه به مقر صاحب الزمان رسيديم. ساعت 19 عصر برادران همراه برادر مجيد علي زاده غلام- معصومی خانباز و غيره که اين برادران از ما جدا شدند و هر کدام به يک قسمت رفتند بجز من و خانباز که در واحد رزمي باقي مانديم و برادر خانباز به عنوان معاون گروهان و برادر صديق به عنوان فرمانده گروهان و بنده بعنوان آر پي جي زن دسته سه گروهان امام علي(ع) معرفي شديم و ساعت 2:30 تاريخ 11تیرماه 1364 بسوي اميديه اهواز حرکت کرديم. در بين راه در يک قهوه خانه ايستاديم و شام صرف کرديم در ضمن با برادر معصومي همراه بوديم. در بين راه ساعت 9 شب يک مرد ژاپني و يک زن ايراني که ازدواج کرده بودند با هم دعوا کردند که راننده آنان را به گچساران آورند و تحويل سپاه دادند و در ساعت دو بامداد به پايگاه پنجم شکاري رسيديم.
حدود ده روز در اميديه اقامت کرديم بدون انجام کوچکترين آموزش و يک شب ساعت 11 تا 2 بامداد برادران را از هم جدا کردند و هر کس که مي خواست در هر واحدي خدمت کنند به همان واحد رفتند. در اينجا برادر معصومي به گردان کميل رفت و برادران خانباز و صديق همچنان با حفظ سمت بودند و روز بعد برادر اسدي فرمانده تيپ المهدي آمد و سخنراني کرد و بعد از ده روز اقامت به 35 کيلومتري اهواز اعزام شديم و در آنجا آموزش نظامي و عقيدتي سياسي ديديم. در پادگان آموزشي شهيد دستغيب برادران دبير درس مي دادند و من هم چند روزي در آن کلاس شرکت کردم. بعد از شنيدن قبولي به کلاس درس رفتم. و در اين پادگان باز ساماندهي کردند برادر جوکار به عنوان فرمانده گردان و برادر معنوي به عنوان تبليغات گردان بودند. در ضمن در همين ایام برادر گواهي و گنجوي را ديدم و خيلي خوشحال گشتم.
فرمانده گروهان امام حسين(ع)
بعد از گذشت چند روزي برادر صديق بيمار شد و به اميديه بازگشت و برادر خانباز به عنوان فرمانده گروهان امام حسين شد بنده خدمتگزاران دسته سه امام علي شدم و خيلي خوشحال شدم که مي توانم در خدمتگزاري به اسلام و قرآن و دين بهتر کار کنم. در همين ايام روز جمعه حدود 12 کيلومتر راهپيمايي کرديم و بعد از حدود 30 روز اقامت در پادگان آموزشي ساعت 11 صبح تاريخ 21مرداد ماه 1364 بسوي اهواز حرکت کرديم و در حدود ساعت 2 عصر به اميديه رسيديم و تا ساعت 6 عصر سوار هواپيما شديم و بخاطر نقص فني هواپيما پرواز نکرد و برادران پياده شدند و باز به اميديه رفتيم و شب در آنجا بوديم و با برادران يوسف اکبرزاده و اکرم و جعفري ديدار کرديم.
فرودگاه پنجم شکاری
فردای آن روز ساعت 9 صبح باز به فرودگاه پنجم شکاري رفتيم و سوار هواپيما شديم و هواپيما به پرواز در آمد و ساعت 10:30 به تبريز رسيديم و ساعت 12 ظهر به محل اعزام نيرو تبريز رفتيم و يک شب در آنجا اقامت کرديم و روز بعد ساعت 9 صبح حرکت کرديم و ساعت 12 به پادگان محمد رسول الله رسيديم و مدت دو روز مي باشد که در گردان قمر بني هاشم و گروهان شهيد باهنر مستقر شديم و فعلاً در اين پادگان مي باشيم و دو برادر بنام شاميرزائي فرمانده گروهان و برادر کاظمي بعنوان معاون وي معرفي شدند.
انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس
منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس
نظر شما