در آغوش فرزند شهیدم
چهارشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۹ ساعت ۲۲:۱۲
پدر شهيد "جهانزير جمشيدی" در خاطره ای می گوید: وقتی پسرم می خواست به سربازی برود، پیش من آمد و چند مرتبه گفت: بابا جون، منو حلال کن و... متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد جهانزير جمشيدی 25 شهریور ماه 1343 در روستای جليان شهرستان مرودشت دیده به جهان گشود. او شور و عشق عجيبي به جبهه داشت و مثل اين که جز و دورني و خصلت ذاتي اش بود تا اين که به جبهه رفت و سرانجام 17 بهمن ماه 1363 در منطقه سومار به شهادت رسید.
متن خاطره:
وقتی پسرم می خواست به سربازی برود، پیش من آمد و چند مرتبه گفت: بابا جون، منو حلال کن. من دیگه میرم که به امید خدا از کشورم دفاع کنم. من هم با او خداحافظی کردم و او روانه ی جبهه های نور علیه ظلمت شد. بعد از چند مدت به مرخصی آمد و به همراه خود یک صورتک آورد که روی صورتش می زد و مادرش را می ترساند.
من به او گفتم: «باباجون، این کار رو نکن! مادرت می ترسد». او گفت: چون این سفر، سفر آخر من است، این ماسک را آوردم تا شما را بخندانم».
به او گفتم: «این چه حرفیه؟! بابا از این حرفها نزن!»
موقعی که مرخصی پسرم تمام شد، او به نزد من آمد و دست در گردنم انداخت و گفت: «پدر مرا حلال کن!» در حالی که اشک در چشمانم جمع شده بود، او برای آخرین بار ما را ترک کرد و رهسپار جبهه های نبرد شد و پس از چندی به لقاءالله رسید.
چند مدت پس از شهادتش، می خواستم به مغازه بروم که با توجه به ناراحتی زیادی که داشتم، پایم لیز خورد و به زمین افتادم و از هوش رفتم.
به محض این که به زمین خوردم، دیدم که فرزند شهیدم آمد و سرم را روی زانویش گذاشت.
همسایه ی بغلی هم که می بیند من بیهوش روی زمین افتاده ام، به خانواده ام خبر می دهد و کمی بعد، آنها آمدند و مرا از زمین بلند کردند.
خدا را گواه می گیرم تا زمانی که مرا از زمین بلند کردند و بردند، هنوز سرم روی زانوی فرزند شهیدم بود.
انتهای متن/
منبع: یک سبد گل سرخ
نظر شما