تنها آرزوی یک شهید
به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد "ابوالقاسم بارورز باب اناری" دوم اسفند ماه 1344 در شهر باب انار شهرستان خفر دیده به جهان گشود. او در دامان مادر و پدری متديّن رشد و تربيت يافت. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد. دوران ابتدايی و راهنمايی را در روستای باب انار گذراند. دوم راهنمایی بود که به دلیل فقر مالی خانواده ترک تحصیل کرد و در کارگاه شیشه بری و لوله کشی مشغول به کار شد. با پيروزی شکوهمند انقلاب اسلامی، ابوالقاسم تصمیم گرفت که ادامه تحصیل دهد اما مقارن شد با آغاز جنگ تحميلی. او به عنوان یک بسیجی عازم جبهه جنگ شد و در عملیات محرم از ناحیه زانو مجروح شد.پس از مدتی استراحت به صورت داوطلب عازم جبهه کردستان شد و شش ماه در آنجا خدمت کرد.
وی سرانجام 15 فروردین 1363 در محور مهاباد - سردشت مفقودالاثر شد. پيکر پاکش پس از ده سال چشم انتظاری خانواده برابر با 13 خرداد ماه 1379 (28 صفر) به وطن بازگشت و در جوار همرزمان شهیدش در شهر باب انار شهرستان خفر به خاک سپرده شد.
متن وصیت نامه:
بسم رب الشهدا شهادت فخر اولياء است (امام خمينی). خدايا از سر گناهانی که مرتکب شده ام درگذر، پروردگارا! همه ی مسلمين را به راه راست و صراط مستقيم راهنمائی کن. بار معبودا، يک لحظه ما را به خودمان وامگذار، بارالها! توفيق شهادت را به همه عنايت فرما!
شهادت راهی است که جز سعادت شخص در آن نيست
هم اکنون که عازم جبهه هستم لازم دانستم که وصيتی کنم تا اگر لطف خداوندی شامل حالم گشت و شهيد شدم به منزله ی ياداشت و يادبودی از من باقی بماند. شهادت راهی است که جز سعادت شخص در آن نيست. اگر امام حسين(ع) شهيد گشت، اگر علی اکبر شهيد شد و اگر طفل 3 ساله ی حسين (ع) در خرابه های شام جان سپرد به چه خاطر بود؟
همه ی اين ها به خاطر اسلام و به احتزاز در آمدن پرچم خونين لااله الاالله بود.
آیا به وصيت شهدا عمل می کنيم
شهيد زنده است و هرگز نميرد چرا که امام حسين(ع) بعد از 1400 سال هنوز نام عزيزش به خاطر مسلمين است جمله ی زيبايی از استاد شهيد مرتضی مطهری به يادم آمد که فرمود (شهادت تزريق خون است به پيکر اجتماع) اگر ما به جبهه نرويم اگر ما شهيد نشويم پس راه فاخری ها و شهيدان گلگون کفن را چه کسی بايد ادامه دهد. چگونه می خواهيم به وصيت شهدا عمل کنيم. می روم جبهه تا شکم صدام و صداميان را که پر از کينه و ظلم است در برابر ملت مسلم و ملت های ضعيفی همچون ايران عزيز، بدرانم تا صدای ظلم را از حلقوم خفه کنم.
تنها آرزوی یک شهید
پدرم و مادرم، برادرانم و خواهرانم بدانيد که اين راه را خودم انتخاب کردم. چون شهيد شدن بزرگترين آرزو در زندگيم بود. و تنها خواهشی که از شما دارم اين است که کمتر گريه کنيد و صبر کنيد زيرا خداوند می فرمايد ( ان الله مع الصابرين) خداوند با صبر کنندگان است. پدرم و مادر صبر را پيشه کنيد يار و ياور امام باشيد نماز جمعه ها را ترک نکنيد. هميشه از طرفداران امام و روحانيت باشيد.
خواهرانم زینب وار باشید
از پدر و مادر و برادران و خواهرانم می خواهم که مرا ببخشند و يک وظيفه ی سنگين که بر دوش مادرم می بينم اين است که دو خواهرم را به گونه ای تربيت کند که مورد رضايت خداوند و اولياء خدا باشد (زينب وار باشند)
در آخر اگر لطف و مرحمت خداوندی شامل حالم گشت و شهيد شدم مرا در قبرستان نو و در کنار مزار پاک و مطهر حشمت اله فاخری خاک کنيد. از کسانی که مرا می شناسند بخواهيد که حلالم کنند. از تمام قوم و خویشان حلال بودی بطلبيد . خدايا - خدايا - تا انقلاب مهدی خمينی را نگهدار. از عمر ما بکاه به عمر وی بيفزا. فرزندتان قاسم بارورز مورخ 31 مرداد 1361 والسلام و عليکم و رحمه الله و برکاته.
انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس