خاطره خودنوشت شهید "استواری" (1)
نوید شاهد - شهید "خان میرزا استواری" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «حدود ساعت 12 شب ناگهان تلفن زنگ خورد. شخصی آن سوی تلفن بود که گفت: پيامی داريد بفرستيد. به سراغ امام رفتم. در زدم. دیدم امام آماده در حال راه رفتن است. قبل از اینکه چیزی بگویم. ناگهان ...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

ماجرای یک شهید از تبعید امام در پاریس

به گزارش نوید شاهد فارس، شهید "خان میرزا استواری" سی ام ارديبهشت سال 1338 در خانواده ای عشایری دیده به جهان گشود. 
7ساله بود که راهی مدرسه شد. وی تحصيلات ابتدائی را در دبستان ششم بهمن، راهنمائی در مدرسه ی دهخدا و دوران پر بار دبيرستان را در مدرسه  شهيد اسلامی منش پشت سر گذاشت. سال 1357 موفق به اخذ ديپلم تجربی شد. سال1358 به مرکز تربيت معلم شهيد رجائی راه يافت و موفق به اخذ مدرک فوق ديپلم در رشته ی تربيت بدنی شد. خان میرزا سال 1364 موفق شد با رتبه ی بالا در رشته ی دندانپزشکی به دانشگاه علوم پزشکی شيراز راه يابد.

وی يکی از قهرمانان ورزش بود. با آغاز جنگ تحمیلی به جبهه رفت و سرانجام 20  فروردین سال 1366 درعملیات کربلای 8 در حالی که فرماندهی گردان عملياتی امام رضا (ع) را بر عهده داشت با اصابت ترکش به شهادت رسید.

متن خاطره خود نوشت: ماجرای یک شهید از تبعید امام در پاریس
بسم الله الرحمن الرحيم برادر محبوبی يکی از رزمندگان سالخورده شاعر اظهار می داشت که شخصی به نام رضوی از اقوام ماست که در پاريس با امام عزيز بود و حدود دوازده نفر اطرافيان بوديم که امام هر کدام را مسئوليتی داد و ايشان مسئول تلفن بود. اين شخص شهيد اظهار داشته سه عدد تلفن در روستای نوفل لوشاتليه بود که يکی در اختيار ما گذاشتند که مخصوص داخل همان جا بود و بعد از 4 الی 5 روز که ما با ايران ارتباط نداشتيم. به سراغ امام رفتيم. امام گفت: ارتباط با ایران برقرار می شود.

حدود ساعت 12 شب ناگهان تلفن زنگ خورد. شخصی آن سوی تلفن بود که گفت: پيامی داريد بفرستيد. به سراغ امام رفتم. در زدم. دیدم امام آماده در حال راه رفتن است. قبل از اینکه چیزی بگویم. ناگهان از جيبش کاغذی درآورد و گفت: اين پيام را بدهيد. روز بعد راديو بی بی سی اعلام کرد رابطه امام خمينی با ايران برقرار شده است.

روز بعد حدود 200نفر از روزنامه نگاران برای اين اتفاق به آنجا آمدند. شب جا نبود و حدود 12 نفر در اتاق تلفن خوابيدند و من خدا خدا می کردم که تلفن زنگ بخورد که ناگهان تلفن در حدود ساعت12 زنگ خورد. در صورتی که همه خواب بودند گوشی را برداشتم. با عجله رفتم امام را خبر دهم که امام قبل از هر کلامی پيام را آماده از به من داد.

روز بعد مجدداً راديو انگليس اعلام کرد رابطه امام خمينی با ايران وصل شد و خبرنگاران همه جا را برای کشف اين دستگاه عظيم گشتند ولی خبری نديدند. بعد از مدتی من برای اين سئوال پيش امام رفتم امام فرمودند: فلانی حتماً برای کاری مهم آمده ای؟ گفتم آری امام خودت که ميدانی. ميخواستم از آن دو زن و مردی که با ما تماس می گرفتند تشکر کنم امام فرمودند آن دو نفر را نه تو می بينی و نه من!!!

انتهای متن/

منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده