نوید شاهد- «از وقتی که یادم هست پدرم گوشه‌ای افتاده بود و دردهایش تمامی نداشت. پدرم یک روز در میان باید دیالیز می‌شد و روزهای سختی را سپری می‌کرد تا اینکه امام حسین (ع) ما را در سال 90 طلبید تا به زیارتش برویم. وقتی در کربلا برای دیالیز رفتیم پزشک معالج پس از بررسی شرایط پدرم گفت: «امروز هم اگر نمی‌آمدی مشکلی برایت پیش نمی‌آمد چون اینطور که من می‌بینم وضعیت خوبی داری.» حتی وقتی به کشور برگشتیم تا چند روز پدرم را به دیالیز نبردیم چون نیازی نداشت. شک ندارم که این اتفاق چیزی جز کرامت اباعبدالله الحسین (ع) نبوده است که نظر لطفشان شامل حال پدرم شده بود.» اینها بخشی از حرف‌های «محمدرضا جعفری‌منش» فرزند شهید «محمد جعفری‌منش» است. شهید در زندگی‌اش سختی‌های بسیاری کشید و در نهایت با شهادت به دیار باقی شتافت.

جانبازی در «کانی‌مانگا»، چند روز شفا در کربلا

اصابت خمپاره به سر در عملیات والفجر 4

«محمدرضا جعفری‌منش» فرزند شهید «محمد جعفری‌منش» در گفت‌و‌گو با خبرنگار نوید شاهد، تعریف کرد: پدرم متولد سال 1340 و اهل ورامین بود و از همانجا راهی نبرد حق علیه باطل شد. از بزرگترها شنیده‌ام وقتی دشمن به کشور حمله کرد نتوانست آرام بنشیند و مدام به دنبال راهی بود تا خودش را به جبهه برساند. پدرم مسئول اعزام نیرو در شهر ورامین بود و در سال 62 به شکل داوطلب راهی جبهه شد. همان سال و در عملیات «والفجر 4» روی ارتفاعات کانی‌مانگا به دلیل اصابت ترکش خمپاره به سر با شدت زیادی از آن ناحیه مجروح شد.

جعفری‌منش ادامه داد: ما 3 فرند هستیم، من یک خواهر بزرگتر و یک خواهر کوچکتر از خودم دارم. در حال حاضر هم در اداره اوقاف و امور خیریه ورامین کار می‌کنم.

همرزمان برایش فاتحه خواندند

جعفری‌منش در ادامه روایت کرد: در آن شرایط پس از برخورد خمپاره به سر پدرم او نیمه جان افتاده بود و حتی قسمتی از مغز سرش پیدا بود. پدرم و هفت نفر دیگر که در آن منطقه آسیب دیده بودند 3 روز ماندند. هیچ امکاناتی جز یک سرم نبود که آن هم مشترک استفاده می‌شد؛ به این شکل که 200 سی‌سی از آن به یک نفر تزریق می‌شد و 200 سی‌سی از آن به دیگری. آنقدر اوضاع پدرم وخیم بوده که همرزمانش تصور می‌کنند او به شهادت رسیده و برایش فاتحه خواندند. پدرم را به سردخانه هم منتقل کردند و از عمه‌ام شنیدم که در یکی از بیمارستان‌های مشهد وقتی او را دید روی مچش نوشته بودند شهید «محمد جعفری‌منش» از ورامین. اما خواست خدا بر این بود که پدرم زنده بماند و سال‌ها بعد با شهادت از این دنیا برود. تمام این جزئیات را از همرزمان پدرم شنیده‌ام.  

32 بار عمل جراحی شد

شهید جعفری‌منش به دلیل جراحت‌های متعددی که بر بدن داشت و از سال‌های جنگ برایش به یادگار مانده بودند 32 عمل جراحی را پشت سر گذاشته بود. فرزند شهید گفت: از وقتی که یادم هست پدرم گوشه‌ای افتاده بود و دردهایش تمامی نداشت. دردهای بی درمان همنشین لحظه‌هایش شده و زندگی او را آکنده از سختی کرده بودند. با این وجود پدرم در سخت‌ترین شرایط هم ابراز ناامیدی نمی‌کرد. پدرم به حضرت ابوالفضل (ع) ارادت خاصی داشت و دردهایش را با توسل به سقای دشت کربلا تحمل کرد.

فرزند شهید تعریف کرد: پدرم جانباز 70 درصد بود و در دوران زندگی سختی‌های بسیاری را تحمل کرد. چشم چپ پدرم تخلیه شده بود و با کام مصنوعی غذا می‌خورد؛ از طرفی تشنج‌های گاه و بی‌گاه هم او را آزار می‌داد. پای راست پدرم از زیر زانو قطع بود و روی ویلچر می‌نشست همین موضوع باعث شده بود نتواند راه برود. تامین مخارج درمان یکی از مشکلات همیشگی ما بود. این دردها همراه پدرم بودند و در آخرین سال زندگی 6 بار در یک سال او را به بیمارستان بردیم که هر بار حداقل 15 روز بستری می‌شد. این وضعیت ادامه داشت تا اینکه در 15 مرداد ماه 93 به همرزمان شهیدش پیوست.

فرزند شهید خاطره اولین بار که با چشم‌های خود پدرش را دید که دچار موج‌گرفتگی شده را تعریف کرد: پسر بچه‌‌ای بازیگوش بودم و در خانه از این طرف به آن طرف می‌دویدم. ناگهان متوجه شدم پدرم مثل همیشه نیست و دچار موج‌گرفتگی شدید شده است. حال پدرم در آن لحظات برای من خیلی عجیب بود و فهمیدن موج‌گرفتگی هم در آن سن کم برایم سخت و سنگین. وقتی برای فامیل از آن لحظات تعریف می‌کردم گفته بودم بابا کف کرد و مرد. پزشکان اعتقاد داشتند چون ترکش به سر پدرم خورده قابل درمان نیست و نمی‌شود برایش کاری کرد.

جعفری‌منش ادامه داد: به دلیل شرایط خاصی که پدرم داشت همیشه یک نفر باید کنارش می‌ماند. سفر رفتن برای ما خیلی سخت بود و باید مسائل مربوط به دیالیزش را هماهنگ می‌کردیم تا دردسر تازه‌ای برایش پیش نیاید. پدرم زندگی خیلی سختی داشت.   

خاطره زیارت کربلا و نجف با پدرم را هیچوقت فراموش نمی‌کنم

جعفری‌منش تعریف کرد: پدرم یک روز در میان باید دیالیز می‌شد و روزهای سختی را سپری می‌کرد. تا اینکه امام حسین (ع) ما را در سال 90 طلبید تا به زیارتش برویم. شرایط سفر مهیا شد و برای اینکه پدرم در این سفر دچار مشکل نشود با هماهنگی هلال احمر قرار شد در شهرهای کربلا و نجف دیالیز پدرم انجام شود. البته این اتفاق فقط یک بار افتاد آن هم در آخرین روز که کربلا بودیم. وقتی در کربلا برای دیالیز رفتیم پزشک معالج پس از بررسی شرایط پدرم گفت: «امروز هم اگر نمی‌آمدی مشکلی برایت پیش نمی‌آمد چون اینطور که من می‌بینم وضعیت خوبی داری.» حتی وقتی به کشور برگشتیم تا چند روز پدرم را به دیالیز نبردیم چون نیازی نداشت. شک ندارم که این اتفاق چیزی جز کرامت اباعبدالله الحسین (ع) نبوده است که نظر لطفش شامل حال پدرم شده است.  

اعضای تیم فوتبال «فجر ورامین» یا شهید شدند یا جانباز

شهید جعفری‌منش در جوانی عضو تیم فوتبال «فجر ورامین» بوده که اعضای این تیم همه یا شهید شده‌‌اند یا جانباز. فرزند شهید در این باره گفت: عضویت در این تیم فوتبال هم شرایط جالبی داشت. برای عضویت در این تیم فوتبال باید 50 حدیث را حفظ می‌کردی تا بتوانی بازیکن فجر ورامین بشوی. اعضای تیم با هم سر زمین می‌رفتند و کار می‌کردند، با هم تمرین فوتبال می‌کردند و دسته جمعی به جنگ رفتند. دایی من که عضو این تیم فوتبال بوده هم شهید شده است. البته امروز از این تیم با عنوان شهدای فجر ورامین یاد می‌شود.   

نمازش ترک نشد

فرزند شهید گفت: پدرم مدام ذکر می‌گفت و حتی تا آخرین روز زندگی نمازش ترک نشد. به یاد دارم که پزشک معالجش به او گفت: «شرایط جسمانی مساعدی نداری و نماز را به وقت دیگری موکول کن.» پدرم در جواب گفت: «امکان ندارد، من باید نمازم را بخوانم.» البته به قرائت قرآن هم خیلی اهتمام داشت و هر طور شده باید روزی 50 آیه از قران را می‌خواند. نه من که فرزند شهید هستم بلکه هرکسی او را می‌شناخت گواهی می‌دهد پدرم اسوه صبر و استقامت بود. حتی وقتی از شدت بیماری‌های جسمانی درد زیادی را تحمل می‌کرد خنده به لب داشت و گله نمی‌کرد. هر بار که مسئولان برای ملاقات پدر به خانه‌مان می‌آمدند پدرم هیچ درخواستی را مطرح نکرد. حتی یک بار نشد قبل از اینکه به اتاق عمل برود ترسی در دلش باشد. فقط مدام ذکر می‌گفت و از خدا و اهل بیت (علیهم السلام) کمک می‌خواست.

تنها وصیت شهید تدفین در گلزار شهدا بود

فرزند شهید درباره تنها وصیت پدرش گفت: پدرم یک وصیت بیشتر نداشت آن هم این بود که در گلزار شهدا کنار همرزمان شهیدش از جمله برادر شهیدش و دائی‌ شهیدم به خاک سپرده شود. خدا را شکر خواسته پدرم عملی شد و او در گلزار شهدای «سید فتح‌الله» شهر ورامین به خاک سپرده شد.

انتهای پیام /

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده