شهيد "رسول کشاورز" در نامه ای می نویسد: «در يک اتاق با 6 نفر از بچه ها نشستيم و همه ما نامه می نويسيم برادر به 10 نفر يک اتاق و 5 پتو داده اند الآن که من داشتم اين نامه را می نوشتم...»

ماجرای رفیق شوخ طبع رسول

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد "رسول کشاورز" 15 بهمن ماه 1347 در خانواده ای متوسط و مذهبی در دهستان داريون روستای کوشک مولا در 35 کيلومتری شرق شيراز ديده به جهان گشود. 7ساله بود که جهت کسب علم و دانش راهی مدرسه شد. تحصيلاتش را در همان محيط گرم و با صفای روستا تا پايان دوره راهنمايی با موفقيت پشت سرگذاشت. با شروع جنگ تحميلی و هجوم نيروهای صدامی به ايران اسلامی به فرمان رهبر کبير انقلاب خمينی کبير از طريق بسيج و گذراندن دوره آموزشی در مرودشت داوطلبانه راهی ميدان جنگ شد. وی سرانجام 4 آبان ماه 1361 با اصابت ترکش به بدن به شهادت رسید.

متن نامه:

بسم الله الرحمن الرحيم حضور محترم برادر و خواهر عزيز بهتر از جانم سلام. اميدوارم که حال شما خوب باشد و سلامتی شما را از درگاه ايزد خداوند تعالی خواهان و خواستارم.

به سوی اهواز

باری برادر جان اميدوارم که سلام مرا که از صدها فرسخ از کوه ها و دشت ها می گذرد بپذيريد. باری برادر جان امروز که ما از خانه رفتيم ساعت 16:30 بود. ما سوار اتوبوس شدیم و به طرف اهواز حرکت کرديم. ساعت 3:30 نيمه شب بود که ما را در پادگان اميديه پياده کردند و تا آمديم نماز بخوانيم صبح شد.

نگران من نباشید

باری برادر عزيز اگر جويای حال اين جانب برادر خود کشاورز برآمده باشيد سلامتی که يکی از نعمت های الهی می باشد برقرار است و به دعاگويی شما مشغول می باشم. باری خواهر جان اميدوارم که اصلاً نگران من نباشيد چون که ما در اينجا خوش و خوشحال هستيم والله.

ماجرای رفیق شوخ طبع رسول

در يک اتاق با 6 نفر از بچه ها نشستيم و همه ما نامه می نويسيم برادر به 10 نفر يک اتاق و 5 پتو داده اند الآن که من داشتم اين نامه را می نوشتم جعفر کمی نامه نوشت و ديد سرش نمی شود دراز کشيد و من که اينجا يک خط خوردگی داشتم يکی از بچه که عبدالله نام دارد می زد و می رقصيد و آمد به من گفت اگر مزاحم نمی شوم چند دقيقه روی کمرت بنشينم و من به شوخی بلند شدم که او را بزنم و او به من قسم داد و خيلی مسخره می کرد و نمی گذاشت از زور خنده ما اين نامه را بنويسم.

دعایی بر پدر و مادر

خب ديگر کاکا خيلی حرف زدم و سرتان درد گرفت. خوب پدر و مادر بسيار سلام و دعا می رسانم عمو و دختر عمو را سلام و دعا می رسانم. تمام قوم و خويشان را يک به يک سلام و دعا فراوان می رسانم و در جای من بچه ها را ديده بوسی کنيد چون که معلوم نيست ما تا چند روز ديگر اینجا باشيم نمی نويسم فوری فقط يک بار فوری . مطمئن باش که يادت نرود از دل من ، مگر آن روز که شود در خاک منزل من . قربان شما کشاورز خداحافظ . والسلام .

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده