«شهید زاهدیفر» با مصطفی خمینی در سنگر انقلاب
به گزارش نوید شاهد فارس، به مناسبت دهه مبارک فجر به سراغ «فاطمه بهیّه» همسر شهید «جواد زاهدی فر» از شهدای دوران انقلاب اسلامی می رویم. رادمرانی که در برابر زورگویی های دشمنان داخلی تا پای جان ایستادند تا اسلام و میهن بماند. در ادامه این گفتگو با ما همراه باشید.
نوید شاهد: در ابتدا خودتان را معرفی کنید.
همسر شهید: فاطمه بهیه هستم. همسر شهید جواد زاهدی فر از شهدای گرانقدر انقلاب اسلامی.
نوید شاهد: شهید زاهدی چه سالی و در کجا به دنیا آمدند؟
همسر شهید: جواد 11 آذر سال 1330 در شهرستان استهبان به دنیا آمد. مادر این شهید بزرگوار همیشه می گفت: جواد از همان کودکی پسر باهوش و زیرکی بود و استعداد خوبی داشت. اخلاق اسلامی را کاملاً رعايت می کرد. از ابتدا عشق عجيبی به اسلام داشت.
نوید شاهد: از دوران تحصیلی این شهید بزرگوار بگویید؟
همسر شهید: دوران تحصیلی را تا مقطع فوق دیپلم در استهبان گذراند. سال 1356 همراه با خانواده به شیراز آمدند.
نوید شاهد: جواد از چه سالی مبارزات خود را بر علیه رژیم شاه آغاز کرد؟
همسر شهید: جواد مقطع دبیرستان را می گذراند که به جنايات رژيم سفاک پهلوی آگاه شد. او همیشه می گفت: من از زمانی که خوب و بد را فهميدم؛ درک کردم که اين رژيم به مردم خيانت می کند. کتاب های اسلامی را خيلی مطالعه میکرد. پس از اتمام دوران تحصیلی در مقطع فوق دیپلم سال 1353-1354 به خدمت سربازی رفت. مبارزات خود را از همان روز اول خدمت ادامه داد. تا اينکه در يکی از روستاهای اصفهان از توابع بخش مرکزی شهرستان فلاورجان به نام اسفهران تدريس را آغاز کرد. او می گفت به گونهای اين کودکان را تربيت کردم که شهامت و جرئت مبارزه با شاه را داشتند.
نوید شاهد: اوج مبارزات جواد از چه تاریخی شروع شد؟
همسر شهید: اوج مبارزات جواد از همان دوران سربازی (سال 1353-1354) بود. با دوستانش در این زمینه خيلی فعاليت داشتند و به امام خيلی عشق میورزيد. دوران سربازی با حاج آقا مصطفی خمينی نیز در ارتباط بود و نامه می نوشت و از رهنمودهای آن مجاهد و مبارز بهره مند می شد. در این مبارزات چندین بار مورد حمله ساواک قرار گرفتند. یاد دارم همیشه به خدا توکل می کرد. او کار شخصی خود را به ديگران واگذار نمیکرد بلکه به ديگران نیز کمک می کرد.
نوید شاهد: آیا در این مبارزات توسط ساواک نیز دستگیر شدند؟
همسر شهید: بله. سال 1355 توسط ساواک دستگیر شد و سه ماه را در زندان گذراند.
نوید شاهد: پس از دوران سربازی آیا از مجاهدت دست برداشت؟
همسر شهید: خیر. وقتی که دوران سربازی را به پايان رساند از اصفهان به شيراز بازگشت و در شيراز هم به مبارزه خود با رژيم سفاک ادامه داد تا اين که سال 1356 در شرکتی مشغول به کار شد او خيلی از وضع محيط رنج می برد و خيلی از دوستانش خود را نسبت به جنايتکاری های رژيم آگاه می کرد و از افشاگری دريغ نمی کرد. همان سال ما ازدواج کردیم.
نوید شاهد: کمی از فعالیت های این شهید بزرگوار روایت کنید.
همسر شهید: روزهای شروع انقلاب یکی از بزرگترین رخدادهای تاریخی ملت بزرگ ایران بود و این روز مبدل به یک روز فراموش ناشدنی و بزرگ برای ایرانیان شد. جواد در آن روزها حتی برای يک لحظه از پای نمی نشست. پشت این فعالیتها، هدفی بزرگ نهفته بود. او نیمههای شب در آن سوز سرمای زمستان از خواب برمیخواست و شعارهای اسلامی را بر در و ديوار مینوشت. اکثر اوقات خود را با دوستانش در مسجد می گذراند و در کلاس های دینی و اعتقادی شرکت می کرد. زمانی که امام در نجف اشرف و بعد از آن به پاريس سفر کردند و ملت محروم که در انتظار پيام امام بودند، او بدون ترس و اضطراب و در نهايت بی باکی در تکثير و توزيع اعلاميه ها و سخنان امام مبادرت ورزيد و فرامين امام را نصب العين خود قرار داد و ديگران را در عمل به آن سفارش می کرد.
نویدشاهد: شغل شهید بزرگوار چه بود؟
همسر شهید: جواد در كارخانه بريجستون كار میكرد.
نویدشاهد: آیا شما او را در این امر (مبارزه با شاه) همراهی می کردید؟
همسر شهید: بله. یاد دارم در آن زمان اعلاميههايی كه از پاريس می رسيد مامور تهيه و تكثيرش بود. من آنها را دسته بندی می کردم و جواد آنها را به جهرم، نی ريز، فسا و استهبان ارسال می کرد. او مرتبا از دست مزدوران فرار میكرد.
نویدشاهد: خاطره ای از این شهید بزرگوار که در ذهنتان نقش بسته را برای خوانندگان ما روایت کنید:
همسر شهید: مدت کوتاهی را با این شهید بزرگوار گذراندم ولی خاطرات زیادی از او در ذهنم نقش بسته است. یک روز به سفر مشهد قدس مشرف شدیم. در راه با تمام خستگی هایی که داشت ماشینی را دید که گوشه خیابان ایستاده است و نیاز به کمک دارد. بدون وقفه به کمک آن فرد شتافت. بنابر دلایلی گفتم جواد نرو... گفت: نه بگذار تا گره از کار این بنده خدا باز کنیم و بعد می رویم... او در آن لحظه فقط به فکر کمک رساندن بود. حتی لحظه ای به ذهنش خطور نکرد که شخص دیگری به او کمک خواهد کرد... او انسان شریفی بود.
پس از شهادت شهید زاهدی قصد سفر به مکه مکرمه را داشتم. شب با لباس سفید به خواب یکی از بستگانم می آید و می گوید به فاطمه بگویید آماده باشد من او را می رسانم. و این سخن جز زنده بودن این شهید بزرگوار را نمی رساند، پس به درستی که شهدا «عند ربهم یرزقون» هستند.
نوید شاهد: توصیه یا وصیت این شهید بزرگوار به شما چه بود؟
همسر شهید: او به نماز اول وقت و اعتقادات مذهبی خیلی پایبند بودند. همیشه میگفت: شما میتوانی در جامعه آزاد باشی ولی باید پایبند اعتقادات مذهبی باشی و حلال نمی کنم اگر حجابت را رعایت نکنی.
نوید شاهد: از روز شهادت جواد بگویید:
همسر شهید: 28 آبان سال 1357 مصادف با روز عید غدیر خم بود. جواد با دوستانش تصمیم گرفتند که آن را برنامه ای در مسجد برپا کنند. صبح جواد به حمام رفت و غسل گرفت. لحظه ای که از خانه بیرون می رفت نگاهی به من کرد و گفت خداحافظ، شاید دیگر بازنگردم. دلم لرزید و به مادر نگاه کردم.
او با دوستانش به مسجد حبیب که در آن زمان در حومه شهر قرار داشت رفت. تمام شهر او را به عنوان یک مبارز بیباک میشناختند. آن روز چهلمين روز شهادت شهدای تبريز و قم و شهدای سینما رکس بود. پس از تزئین مسجد و آغاز برنامه مزدوران، شاه مسجد را به گلوله بستند و جواد در آن تیربارها غرق خون شد.
نوید شاهد: خبر شهادت را چه کسی به شما رساند؟
همسر شهید: آن روز دلم آشوب بود. پس از چند ساعت با صدای درب خانه، چادر را سر کردم و به سمت درب دویدم. یکی از دوستان جواد بود و خبر شهادت او را دادند. روزهای سختی بود.
نوید شاهد: پیکر این شهید بزرگوار در کجا به خاک سپرده شد؟
همسر شهید: پیکر پاک جواد را غریبانه به استهبان بردیم و در آنجا به خاک سپرده شد.
نوید شاهد: در پایان اگر صحبت و پیامی دارید، بفرمایید؟
همسر شهید: آن روز خون جوانان بر خاک این سرزمین ریخت تا امروز با آسایش زندگی کنیم. آنان با هدف والای اسلام قدم برداشتند و امروز وظیفه ماست تا نامشان را زنده نگه داریم و هیچگاه رادمردی این شیرمردان را از یاد و خاطر خود نبریم.
انتهای متن/