نوای دلنشین لالایی یک شهید که ماندگار شد
به گزارش نوید شاهد فارس، شهید مدافع حرم عسکر زمانی 25 بهمن سال 1372 در روستای تیرازجان شهرستان رستم دیده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد و دوران ابتدایی را با نمرات بالا پشت سرگذاشت. دوران راهنمایی را در مدرسه شبانه روزی شهرستان گچساران و دوره متوسطه را در شیراز و بندر سیر هرمزگان گذراند. پس از اخذ مدرک دیپلم به خدمت سربازی رفت و در پادگان 07 کازرون مشغول آموزش شد. چند ماهی از خدمت نظام وظیفه میگذشت که در کنکور سراسری رشته مهندسی برق و دانشگاه امام حسین(ع) پذیرفته شد. عسکر علاقه ی شدیدی به پاسداری داشت، از اینرو پاسداری را پذیرفت و برای گذراندن دوران آموزشی به تهران منتقل شد. پس از دو سال در سپاه تهران و پادگان امام علی (ع) اصفهان با درجه ستوان سومی به استخدام رسمی سپاه درآمد. مهرماه سال 1394 با معرفی نامه به تیپ امام سجاد (ع) کازرون منتقل شد. وی سرانجام 16 بهمن سال 1394 در دفاع از عقیله بنی هاشم در سوریه آسمانی شد.
به مناسبت سالگرد شهادت شهید مدافع حرم عسکر زمانی به سراغ خواهر این شهید بزرگوار می رویم. خواهری که روزهای شیرینی را با برادر گذرانده است و اکنون معتقد است که برادر روزها را لحظه به لحظه در کنار او سپری می کند.
عسکر شهید زنده
افسانه زمانی در گفتگو با خبرنگار نوید شاهد اظهار کرد: برادرم را به شهید زنده می شناختند. پسری که در اوج جوانی پشت پا به خوشی های دنیا زد. هرگاه خاطرات برادرم را مرور می کنم به من درس تازه ای می دهد و این را باید بگویم که هرگاه خاطرهای را میخوانی و تنت به لرزه درمیآید بدان که آن نوشته از تمام وجود نویسنده بر روی کاغذ نگاشته شده است. برادرم با حرکات و وجنات خود به ما درس زندگی را آموخت. او هیچگاه نمیگفت نماز بخوانید یا به دیدار آشنایان بروید؛ این کارها را در عمل به ما گوشزد میکرد. دیدگاه او نسبت به تمام انسانها مثبت بود و میگفت «شاید کسی که الان در مسیر اشتباهی افتاده است روزی دگرگون شود پس به چشم انسان بد، به او نگاه نکنید.» در نزدیکی منزل پدری زمینی بود. یکی از آرزوهایش این بود که آن زمین را به یک کارگاه بزرگ تبدیل کند تا جوانان در آن کارگاه مشغول کار شوند و به راه بد کشیده نشوند.
حقیقت عاشورا در باور یک مدافع
از کودکی نسبت به محرم و صفر احساس عجیبی داشت. هرگاه محرم میرسید لباس مشکی را به تن میکرد، به حسینه میرفت و با تمام وجود عزاداری میکرد. عسکر به حقیقت عاشورا پی برده بود. آخرین محرمی که در جمع ما بود. پس از این ایام با هدیه ای در دست به سراغ مداح هیئت رفت و به او گفت: ممنونم از این که برای امام حسین روضه خواندی و به تعدادی از خانم ها که آن مکان را جهت عزاداران امام حسین(ع) مرتب و تمیز می کنند نیز هدیه ای داد و از این کار آنها تشکر کرد.
الگوبرداری از سیره شهدا
از این خواهر دلسوز پرسیدم، «عسکر به کدام یک از شهدا علاقه قلبی داشت؟» در جوابم گفت: عسکر ارادت قلبی به شهید ابراهیم هادی داشت. او می گفت «اگر هر فردی کتاب شهید ابراهیم هادی را بخواند و در زندگیاش آن را اجرا کند قطعاً مسیر خود را خواهد یافت؛ زیرا ابراهیم ورزشکاری بامرام بود که رفتار، کردار، مرامِ مرادنگی خود را از ائمه(ع) الگوبرداری کرده بود و این امر امروز موجب شده که این فرد به یک منبع برای وصل تبدیل شود.» عسکر در عین نظم به خواندن و مطالعه کتاب بسیار علاقه مند بود و اهمیت می داد. می گفت: همین کتاب خواندنهاست که انسان را به جایی می رساند.
نوای دلنشین لالایی یک شهید که ماندگار شد
یک خاطره ای از عسکر در ذهنم ماندگار شده است که بازگو کردن آن خالی از لطف نیست؛ هرگاه از عسلویه به تیرازجان میآمدم عسکر، وقت و زمان خود را طوری تنظیم می کرد که اکثر وقت را در خانه می گذراند. این حرکت عسکر برایم خیلی جالب و ارزشمند بود. پسرم محمدمهدی تازه به دنیا آمده بود. به خانه پدر رفتم. یک شب پسرم بی تابی می کرد. گهواره را وسط سالن پذیرایی گذاشتم و شروع کردم به راه رفتن و لالایی خواندن. ولی فایده ای نداشت. عسکر به خانه آمد. مرا در آن وضع دید. محمدمهدی را گرفت و گفت: شما بروید و بخوابید. گفتم: داداش بچه بی تابی میکند... گفت: ایرادی ندارد شما بروید و استراحت کنید. آن موقع عسکر ۲۰ ساله بود. به اتاق رفتم. چند دقیقه ای گذشت و دیگر صدای گریه بچه نمی آمد. خوب که گوش کردم صدای زیارت عاشورای عسکر را شنیدم. آن شب عسکر در کنار گهواره محمدمهدی با صوتِ دلنشینش، زیارت عاشورا را برای محمدمهدی خواند و او تا صبح راحت خوابید.
کرامات سربازِ عقیله بنی هاشم
خواهر شهید زمانی در ادامه گفت: دو سال از شهادت عسکر میگذشت پسرم محمدمهدی سرماخوردگی شدیدی داشت. در روز چند بار تشنج می کرد و با هر تشنج ما او را به بیمارستان می رساندیم. یک روز به شدت تشنج کرد و ما دوباره او را به بیمارستان بردیم در راه برگشت از بیمارستان، زمانی که از کنار گلزار شهدا عبور کردیم همان لحظه محمدمهدی تشنج کرد. پسر برادرم سریع دور زد تا او را به بیمارستان ببریم. گفتم: به سمت گلزار شهدا برو.
بر سر مزار عسکر رفتم. محمدمهدی را با همان حال روی سنگ مزار گذاشتم و گفتم: داداش جان خسته شدم. مگر تو سرباز حضرت زینب (س) نیستی؟! مگر تو از پدر و مادرت، عزیزانت از جوانیت نگذشتی و برای سربازی حضرت زینب نرفتی؟! ببین منم خواهر تو هستم، ولی دیگر خسته شدهام. خودت پیش حضرت زینب(س) برو واسطه شو، بگو حال پسرم را خوب کند... با دلی شکسته و چشمانی گریان از گلزار شهدا بیرون آمدم و آن آخرین باری بود که محمد مهدی تشنج کرد.
مبارزه با هوای نفس، سیره یک مدافع
عسکر در اوج جوانی زمانی که میتوانست گناهی را مرتکب شود پا روی دل و نفس خود گذاشت و به امام زمان(عج) پناه برد. اعتقاد، ایمان و تقوای راسخ عسکر موجب شد که امروز کرامات زیادی داشته باشد.
یک شب دندان درد شدیدی داشتم، حالم خوب نبود چشمم به عکس عسکر افتاد گفتم: داداش یه کاری کن درد نکشم. پس از دقایقی دندان درد تمام شد و تا صبح راحت خوابیدم.
او به نیازمندان خیلی کمک می کرد. هزینه را به دیگران میداد تا به دست نیازمندان برسانند. حتی برای کمک به خواهر و برادر خود هیچگاه خود هزینهای را مستقیم به آن فرد نمیداد تا موجب خجالت او نشود.
وی در ادامه روایت کرد: تازه ازدواج کرده بودم دندانم خراب شده بود و وضع مالی خوبی نداشتم. آن زمان عسکر سرباز بود و متوجه این قضیه شد. از دوستانش مقداری پول جمع آوری کرد و به آن ها گفته بود این هزینه را ماهانه به شما برمیگردانم و در ادامه به دوستانش گفته بودند: گره از کار بندگان خدا باز کنید که گره از زندگیتان باز شود. تماس گرفت و گفت: شماره حسابت را بفرست. گفتم: داداش شما الان سرباز هستی و من باید به شما کمک کنم. گفت: این را به عنوان وام بردار و بعدا آن را به صورت اقساط به من برگردان.
نماز اول وقت، یکی از دغدغههای عسکر بود
عسکر به نماز اول وقت خیلی معتقد بود. همیشه نمازهایش را اول وقت می خواند. این حرکت عسکر موجب شده بود که هر گاه ما به خانه پدری می رفتیم ناخواسته نمازهایمان را اول وقت می خواندیم و این یعنی عسکر برای ما الگو شده بود. گویا آنجا شیطان وجود نداشت. چهره زیبا و معصوم عسکر انسان را به یاد خدا می انداخت. یک شب به عسکر گفتم: داداش ان شالله برای نماز صبح مرا بیدار کن. گفت: بیدار نمی کنم. با تعجب پرسیدم: چرا؟! من که خودم به شما میگویم... گفت: اگر کسی شور و شوق خدا در وجودش نهفته باشد، ساعت چهار هم بخوابد یک ساعت بعد برای نماز بیدار خواهد شد.
دانشمندِ کوچک خواهر
گاهی که نیمههای شب از خواب بیدار میشدم. نور کوچکی در گوشه اتاق روشن بود. عسکر با نور موبایل زیارتنامه میخواند و با خدای خود مناجات میکرد. او چراغ را روشن نمیکرد تا دیگران اذیت نشوند. عسکر از من کوچکتر بود ولی روح بزرگی داشت. همیشه او را دانشمند کوچک صدا میکردم.
عسکر از یاران عاشورایی زمانه خود بود| بوی خوش لباس یک رزمنده
این خواهر بزرگوار در ادامه گفت: عسکر به حضرت زینب (س) ارادت خاصی داشت و از یاران عاشورایی شجاعت، مردانگی، فداکاری صبر و استقامت را الگو برداشته بود و خود نیز یار عاشورایی شده بود و چه خوب امام حسین (ع) او را خرید...
برادرم عسکر، پسر مرتبی بود. لباسهایش بوی خوشی میداد. برای نماز لباس جداگانهای داشت. هرگاه به خانه ما میآمد، جیب هایش پر از شکلات بود و به بچهها شکلات میداد. او میگفت: به ظاهر به بچهها شکلات میدهم ولی نمیدانید چه شیرینی هایی که از خدا میگیرم. او حتی در دفتر خاطراتش نوشته است: امروز بستنی توزیع کردم تا از خدا شیرینیِ بستنی را بگیرم.
احترام به پدر و مادر مرام یک مدافع
وی یادآور شد: یک خانم بیسرپرست را تحت پوشش خود قرار داده بود و ماهی ۵۰ هزار تومان از حقوقش را به این خانم میداد. خمس خود را پرداخت می کرد. احترام زیادی به پدر و مادر قائل بود و هر ۱۴ روز یکبار به آنان سر میزد و هر بار ۱۰ کارت شارژ برای مادر میخرید و میگفت: نمیخواهم مادرم برای یک کارت شارژ اذیت شود و به زحمت بیفتد. در کارهای خانه به مادر خیلی کمک می کرد در آن سالها هیچگاه نشد که مادر لباس عسکر را بشوید.
شهادت جگر گوشهی خواهر
بهمن سال ۱۳۹۴ بود و من عسلویه بودم که تلفنم زنگ خورد. سراسیمه به سمت تلفن رفتم و آن را جواب دادم. گفتند که عسکر زخمی شده است. دلم به شهادتش گواه بود و نتوانستم آن را باور کنم. با حالی بد گفتم: دارید دروغ میگید داداشم شهید شده.
شماره یکی از دوستان عسکر را گرفتم و به او زنگ زدم گفتم تحمل شنیدنش را دارم اگر برادرم شهید شده بگویید آنها گفتند شهید نشده است...
ادامه دارد...
شفیع حال ما هم باش.