پدر آسمانیام، دخترت این روزها دلتنگ دیدار توست
به گزارش نوید شاهد فارس،، شهید محمداسماعیل دلاور ششم مهر ماه ۱۳۳۳ در بخش خشت شهرستان کازرون دیده به جهان گشود. پس از گذراندن دوران تحصیلی، سال ۱۳۵۶ ازدواج کرد. وی پس از فداکاری های فراوان در نیروی انتظامی، ۲۴ مرداد سال ۱۳۷۳ در درگیری با اشرار در شهر دوراهک از توابع شهرستان دیر استان بوشهر به شهادت رسید. پیکر پاک این شهید بزرگوار در گلزار شهدای خشت به خاک سپرده شد.
دلنوشته فرزند شهید محمداسماعیل دلاور به مناسبت بیست و هشتمین سالروز شهادت پدر:
تو را در ارتفاع عشق دیدم دو دستت در قنوتی عارفانه
لبانت گرم گلبانک مناجات به کوی وصل میرفتی شبانه
تو را دیدم به نرمی چون کبوتر به بام عشق و خون پر میکشیدی
سوار باره معراج بودی سبوی نور را سر میکشیدی
سلامی به گرمی آفتاب دلم برای پدر بهتر از جانم آرام جانم، این روزهای محرمی باعث شده دوباره دست به قلم شوم و بهانه دلتنگیهایم و بی تو بودن را برایت بگویم، فقط نمیدانم از کجا شروع کنم برای از تو گفتن...؟
آرام جانم، این روزها تمام وجودم، تمام احساسم از تو میگوید، حتی نوشتههایم خاطرات تو را مرور میکند.
پدر جان باورت میشود هنوز و بهتر بگویم هر روز عطر وجودت و گرمای دستانت را حس میکنم.
آرام جان من، کوه باوقار من، تو با لبخندهایت من را به دنیای زیبای خودت میبردی دنیایی که در آن زمان معنای دیگر داشت.
آرام جانم، خندههایت همچون نوری به دل تاریک غم زده من میتابید و همانند گیاهی شده بودم که تو با خندههایت هر روز بارورش میکردی و زیر سایه قشنگ و با قدرت تو رشد میکردم اما حیف که این کوه من دیگر نیست و من جای خالی سایه تو را زیر این آفتاب سوزان و بیرحم حس میکنم با اینکه مادر جای تو را برایم پر کرده است...
آرام جانم، سخت است چون نمیدانم چگونه احساسم را با تو بگویم و این قلم هم نمیداند که چگونه به سیاهی بکشد این ورق را از احساس قشنگم به تو ماه قشنگ شبهای من، حرفهای ناگفته بسیار دارم، از دلتنگیهایم ، از خاطرات فراموش نشدنی، از روزهای کنار هم بودن، از بزرگ شدنم، از بزرگ شدن خواهرم و برادرانم بیتو از فداکاری و شجاعت و صبر مادرم بیتو...
آرام جانم، همان روزی که دست گرم و مهربانت را بر سرم کشیدی و با بوسهات به تمام بدنم طراوت بخشیدی، نمیدانستم که میخواهی بار سفر را ببندی و برای همیشه از پیش ما بروی.
مادر خواب شهادتت را دیده بود و داستانش را برایم گفته بود ولی نمیدانستم تعبیر آن خواب یعنی نبودن تو... نمیدانستم که باغبان عالم گل باغش را دیده و قصد چیدنش را دارد.
آرام جانم، کربلایی شدی و شهادت حق تو بود، چون این دنیای خاکی جای گلهای خوب و بزرگی چون تو نبود و خوشحالم که آرزوی شهادت داشتی با دلی آرام به دیدار دوست و پسر عموی عزیزت شهید اصغر سلیمانی که سال ها در جبهه جنوب یا بهتر بگویم کربلای ایران به شهادت رسیده بود و پیکر مطهرش برنگشته بود رفتی و در ۲۴ مرداد ماه این انتظار به پایان رسید و به دیدار آقا اباعبدالله الحسین (علیه السلام) و شهید اصغر سلیمانی رفتی و ما ماندیم و دل تنگی های تو...
پدر آسمانیام سلام ما را به شهیدان اصغر، باقر و سردار سلیمانی و سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی برسان و حتما برایمان دعا کنید.
۲۸ سال گذشت و دخترت عارفه این روزها دلتنگ دیدار توست...
انتهای متن/