خاطره خودنوشت شهید میرزایی «9»
شهيد «عبدالنبی ميرزایی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «بعد از چند ماهی دوباره به جبهه دارخوئين رفتيم که در اين مدت من و برادر شهيدم ديده‌بان تيپ کربلا بوديم که...» متن کامل خاطره نهم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

شهادت فرمانده پادگان

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد «عبدالنبی ميرزایی» 15 فروردين سال 1341 در خانواده‌ای مذهبی و کشاورز در روستای نرمون بردنگان شهرستان ممسنی ديده به جهان گشود. هفت ساله بود که راهی مدرسه شد و تحصيلات ابتدايی را در زادگاهش، دوره راهنمايی را در قائميه و تحصيلات دبيرستان را در نورآباد ممسنی به پایان رساند.

سال 1360 درحالیکه 19 ساله بود به صورت داوطلبانه به جبهه‌ جنوب شتافت و در عمليات آزادسازی بستان شرکت کرد. با عشق و علاقه ای که به سپاه پاسداران داشت به عضويت اين نهاد درآمد. سال 1362 ازدواج کرد که حاصل آن سه فرزند بود.

او در طول جبهه فرماندهی گردان امام حسين(ع) تيپ 46 الهادی(ع)، مسئوليت محور آبادان، فرمانده گردان کميل (تخريب) را بر عهده داشت. پس از پذيرفتن قطعنامه 598 او ماموريت پاکسازی منطقه را برعهده گرفت. پس از انجام چند مأموريت 9 مهر ماه 1370 در پاکسازی نهر خين با انفجار مین مجروح شد که منجر به قطع دو دست از ناحيه مچ و از دست دادن دو چشم و از بين رفتن لاله و پرده گوش چپ و قريب به 300 ترکش در بدن شد. وی سرانجام 14 مهرماه 1383 پس از تحمل 13 سال رنج و مشقت در شيراز داشت به شهادت رسید.

بیشتر بخوانید: عبدالنبی آر پی جی زن عملیات بستان خاطره«8»

خاطره خودنوشت «9»: شهادت فرمانده پادگان

در اين مرتبه که به جبهه رفته بودم با برادرم نگهدار و محمد رشيدی اعزام بوديم که در پادگان 92 زرهی تقسيم شديم و فرمانده پادگان سلطانی بود که الان شهيد شده است و فرمانده سازماندهی برادر نياز بلند شدند آن موقع اولين باری بود که وارد آن مرحله‌ها شدم.

در آن مرتبه برادر محمد و نگهدار از من جدا شدند و ما به طرف بستان حرکت کرديم و آنها ماندند که بعدا فهميدم که به طرف جبهه فکر رفته‌اند و در آن مرحله مدت 45 روز رساندم يک ماه و نيم و بعد از عمليات برگشتم و دوباره برادرم نگهدار چون در آن جبهه برادرانی از گروه ديده‌بان‌ها آشنايی پيدا کرده بودند و او را می‌شناختند.

برادر شهيدم ديدبان تيپ کربلا

بعد از چند ماهی دوباره به جبهه دارخوئين رفتيم که در اين مدت من و برادر شهيدم ديدبان تيپ کربلا بوديم که در محور دارخوئين بين خود شهر دارخوئين و کارخانه شير پاستوريزه که به جبهه آبادان محور اروندرود متصل می‌شد نگهبان بوديم.

در آن مدت که حدود يک نيم ماه بود خدمت نموديم که در آن مدت معجزاتی به چشم خود مشاهده نمودم، فاصله تا دشمن حدود 150 متر در بعضی جا بيشتر و يا کمتر بود که ما جايی قرار گرفته بوديم که بهترين جا برای زدن پل بود که قبلا هم زده بودند و تپه ديدبانی ما با دشمن تقريبا 200 متری فاصله داشت که تپه های ديدبانی چون بايد بلند و بر منطقه مسلط باشند مشخص بودند و چند تپه به نام تپه حميد و مجيد نام شهيدانی نامگذاری شده بودند.

اين دو تپه حدود 2 کيلومتر فاصله داشتند که يکی به طرف دارخوئين بود و يکی به طرف محور اروندرود بود که در اين دو تپه تمام حرکات دشمن مشاهده می‌شد و تا حد امکان از آنها جلوگيری می‌شد. خلاصه اگر بخواهيم در اين مورد سخن بگويم شايد يک دفترچه پرگردد.

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده