گفتگو با همسر شهید خادم صادق،
سه‌شنبه, ۰۳ آبان ۱۴۰۱ ساعت ۰۹:۲۴
همزمان با سالگرد شهادت شهید حاج منصور خادم صادق با «طاهره گلستانی» همسر این شهید بزرگوار همکلام می شویم. «او معتقد است که حاج منصور تکه‌ای از بهشت بود که بر روی زمین جا مانده بود...» این گفتگوی خواندنی را در نوید شاهد دنبال کنید.

به گزارش نوید شاهد فارس، به مناسبت سالگرد شهادت شهید حاج منصور خادم صادق با «طاهره گلستانی» همسر این شهید بزرگوار همکلام می شویم. «او اکنون پس از 29 سال از خاطرات همسر روایت می‌کند. طاهره گلستانی می‌گوید اخلاق، رفتار و مرام حاج منصور زبانزد خاص و عام بود. نور شهادت در چهره‌اش موج می‌زد. او تکه‌ای از بهشت بود که بر روی زمین جا مانده بود...» این گفتگوی خواندنی را در نوید شاهد دنبال کنید.

تکه‌ای از بهشت که روی زمین جا مانده بود

حاج منصور قاری قرآن

طاهره گلستانی در ابتدای گفتگو با خبرنگار نوید شاهد از زندگی حاج منصور روایت کرد و گفت: حاج منصور 2 فروردین سال 1341 در خانواده ای متدين و مذهبی به دنیا آمد. پس از گذراندن دوران طفولیت راهی مدرسه شد. او در کنار درس و مشق برای تامین مخارج زندگی کار می‌کرد. تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم در رشته الکترونیک با موفقیت گذراند. برادر این شهید بزرگوار می‌گفت «در مدرسه اکثر نمره هایش نوزده، بیست می شد. در کنار آن، قاری قرآن مدرسه هم بود. منصور به کارهای هنری علاقه خاصی داشت به خصوص به نوشتن. در نوجوانی انشاءها و مقالاتی می نوشت که واقعا بزرگتر از سنش بود و قابل توجه و تامل.»

با آغاز جنگ تحميلی با قلبی سرشار از عشق و شور به خيل عاشقان اباعبدالله الحسين(ع) در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پيوست تا در جبهه‌ای ديگر به دفاع از ارزش‌ها و آرمان‌های انقلاب و مردم کشورش بپردازد و در هشت سال دفاع مقدس، مسئوليت‌های مختلفی را به عهده داشت و در برخی از عملیات‌ها جانباز شد. بعد از جنگ برای گذراندن دوره دافوس به تهران رفت. در این دوره نیز جز دانش آموختگان ممتاز بود. او پایان دوره را در کره شمالی و چین به پایان رساند.

گفتگو

جاده‌ی ام‌القصر پای حاجی را ربود

وی در ادامه با پاسخ به این سوال که «چه مسئولیت‌هایی در جبهه برعهده ایشان بود و در چه عملیاتی جانباز شد» گفت: ایشان مسئول محور آبادان، مسئول زرهی، مسئول لشکر 19 فجر، معاونت آموزش نظامی سپاه ناحيه فارس، مسئول بسيج لشکر 19 فجر، فرماندهی آموزش دانشکده علوم و فنون زرهی را بر عهده داشت و در عمليات پاکسازی منطقه‌ی مين گذاری شده در جاده ام القصر پای خود را از دست داد.

یک دوست، نه یک فرمانده

این همسر دلسوز در ادامه از اخلاق و رفتار حاجی در زمان مسئولیتش روایت کرد و ادامه داد: حاجی در جبهه تنها آموزش نظامی نداشت بلکه به تربیت بسیجی‌ها و سربازهایش از لحاظ اخلاقی و معنوی خیلی اهمیت می‌داد. بچه‌ها را با اخلاق خوب جذب خود می‌کرد. حتی بعد از جنگ سرباز و کسانی که زیر دستش بودند به دیدار او می‌آمدند یا هرگاه برای ماموریتی به شهرهای دیگر می‌رفت با ساکی پر از نامه به خانه می‌آمد و گاها که نامه‌ها را با هم می‌خواندیم، لذت خواندن آن نامه‌ها را در چشم‌های منصور می‌دیدم. او با سربازانش یک دوست بود نه یک فرمانده.

تکه‌ای از بهشت که روی زمین جا مانده بود

یکی از همرزمانش در خاطره‌ای از مسئولیت پذیری حاج منصور برای ما روایت کرد و می‌گفت: «ما هر جایی از جبهه که برای سرکشی می‌رفتیم حاجی را در آنجا می‌دیدیم. برای سرکشی نیروها به فاو رفتیم دیدیم حاج منصور آنجاست. شلمچه رفتیم حاجی آنجا بود، جزیره رفتیم باز ایشان را آنجا دیدیم. حاج منصور برای سرکشی به نیروها از هر موقعیتی استفاده می‌کرد. حتی مواقعی که دور هم جمع بودیم می‌گفت: «اگر شما کاری ندارید، من یک سری به نیروهایم در خط بزنم و برگردم.»

حاجی پشت کار عجیبی داشت. اگر تصمیم می‌گرفت کاری را انجام دهد، یا نیاز می‌دید کاری باید انجام شود، تردید نمی‌کرد و سریع اقدام می‌کرد. گردان حاجی در منطقه عمومی آبادان مستقر بود. سرشب و موقع نماز او را در پادگان شهید دستغیب اهواز دیدم، ناگهان چند ساعتی غیبش زد و تا نیمه شب خبری از او نبود. بعد که آمد پرسیدم: «کجا رفتی؟» گفت: برای سرکشی از نیروهایم به آبادان رفتم و آمدم.»
این در حالی بود که ایشان دیگر از نظر جسمی توانایی و قدرت یک فرد سالم را نداشت.

گفتگو

افتخار سرپرستی فرزند شهید

طاهره گلستانی از دوران آشنایی و ازدواج خود روایت کرد و گفت: خواهر شهید حاج منصور عروس یکی از بستگانمان بود که می‌گفت: حاجی روحیه خاصی داشت، زمان جنگ هر وقت با او در مورد ازدواج صحبت می‌کردیم، می‌گفت «تا پیروز نشویم من ازدواج نمی‌کنم.» جنگ که به پایان رسید، پس از اصرارهای مکرر ما پذیرفت که ازدواج کند اما برای این کار شرط گذاشت، او اصرار داشت همسر آینده‌اش همسر شهید، سیده و دارای فرزند (ترجیحا دختر) باشد.

خواهر حاج منصور مرا به برادرش پیشنهاد می‌کند و این مورد را به بنده نیز مطرح کرد ولی من با شرایطی که داشتم مخالفت کردم و این مخالفت 3 سال طول کشید.
با این حال که 5 سال از شهادت شهید ظل‌انوار گذشته بود ولی اصلا تصمیم به ازدواج نداشتم. از بنیاد شهید به خانه ما آمدند و متوجه شدم که حاج منصور این موضوع را به بنیاد هم مطرح کرده تا آنها را واسطه این ازدواج کند. بعد از مدتی برادرم گفت: خواهر همه تعریف اخلاق و رفتار حاج منصور را می کنند، شما چرا انقدر اصرار به نه گفتن دارید؛ شما به خاطر بچه ها هم که شده در این مورد فکر کنید و در آخر مبنا را بر استخاره بگذارید و ان شاالله هر چه خیر است رقم می‌خورد.

پس از استخاره به خواستگاری آمدند و در اولین گفتگو بیان کردند: «دلم می خواهد که افتخار سرپرستی فرزندان شهید را بر عهده بگیرم». و بدین ترتیب مهر سال 1369 شب میلاد پیامبر اکرم و امام صادق(ع) ازدواج کردیم.

گفتگو

خوردن غذا به شرط حضور پدر

وی ادامه داد: یکی از دخترانم بعد از شهادت پدرشان «شهید مهدی ظل‌انوار» خیلی بی‌تابی می‌کرد. حتی پس از 5 سال هم، هنوز آن حالات را داشت ولی حاج منصور با اخلاق و رفتار خوبش کاری کرد که دیگر دخترم بی‌تاب نبود. بچه ها به او خیلی علاقه داشتند و وابسته شده بودند. یاد دارم وقتی که به پادگان حمزه می رفت، بچه ها ناهار نمی‌خوردند و می‌گفتند تا بابا نیاد ما غذا نمی خوریم.

گلستانی با پاسخ به این سوال که «آیا شهید اهل مطالعه بودند؟» گفت: حاجی مطالعات زیادی داشت. اکثر غزل‌های حافظ شیرازی را حفظ بود و جوان‌ها را به خواندن کتاب و ادامه تحصیل تشویق می‌کرد. حتی در زمان جنگ تحمیلی، دانش آموزانی که به جبهه آمده بودند را زمان امتحانات به عقب برمی‌گرداند تا امتحانات را بدهند و از درس عقب نمانند.

گردنبد طلا، یادگاری از بابا منصور

سال 1372 دو ماه قبل از شهادت با پدرش به زیارت خانه خدا رفت. پدر حاج منصور می‌گفتند: «حس و حال عجیبی داشت اکثر وقت های خود را در زیارت به سر می‌برد و تمام مدت را قرآن می خواند و بیشتر دوست داشت تنها باشد خیلی در هتل نبود و برای خرید به بازار نرفت و همه حال در حال عبادت بود.»

زمانی که عازم مکه شد نامه‌ای احساسی به زبان بچه‌گانه برای دخترانم نوشت و دو ماه بعد به دست بچه‌ها رسید. تنها سوغاتی او برای هر دو دخترم، گردنبد طلا طرح مکه بود که به من گفت: «می‌خواهم این برای دخترانم به یادگار بماند.»

گفتگو

نوری از شهادت در چهره منصور

نمازهای طولانی و حالات و رفتار او گواه بر شهادتش می‌داد. حاج منصور تمام دوشنبه و پنج شنبه‌های سال را روزه می‌گرفت. همان نوری که در چهره شهید «ظل انوار» بود در چهره حاج منصور هم موج می زد. ولی خیالم راحت بود که جنگ تمام شده و او دیگر به شهادت نمی‌رسد. او عاشق شهدا بود و یقین دارم که با شهدا در ارتباط بود. او ساعت‌ها در یک سجده می‌مانند و این عادت زیبا را از جبهه به ارث برده بود.

حاج منصور در دامن شیر زنی تربیت شد که یکی از بهترین الگوها برای فرزندانش بود. ایشان اهل معرفت بودند و به طبع از دامن چنین شیر زنی انسان فرهیخته‌ای همچون حاج منصور پا به عرصه وجود می‌گذارد. کسی که هیچگاه موجب آزار و اذیت کسی نشد. تمام وجود او را معرفت فرا گرفته بود.

گفتگو

آخرین دیدار / حاجی و دیدار با یاران آسمانی

وی در ادامه از آخرین دیدار حاج منصور روایت کرد و گفت: روز جمعه به خانه مادرم رفتیم. بعد از ناهار دست مرا گرفت و به اتاق برد و گفت: خیلی مراقب بچه ها و خودت باش... گفتم حالا دو سه روزه می خوای برای و برگردی... و او ادامه داد: به داداشا سپردم، هر کاری داشتی بهشون بگو... با این صحبت‌ها به شدت تعجب کردم زیرا او مدام به ماموریت می رفت. تا دم در او را همراهی کردم خداحافظی کرد و رفت ولی بلافاصله برگشت و دوباره سفارش کرد. بی قرار بود... و من هم از حالات او تعجب کردم در آخر خداحافظی کرد و رفت.

و صبح خبر شهادتش آمد...

گفتگو

سفارشی که همیشه به همه داشت این بود که در زندگی هدفدار باشيد تا جاویدان بمانيد. چشمه آب شيرينی باشيد تا به دريا برسيد و جاویدان گرديد. پيرو ولايت باشيد تا سرافراز شوید.

کلام آخر: ما در قبال خون شهدا چه کردیم؟ شهدایی که آرزوی خود را کنار گذاشتند و با ایمانی راسخ برای دفاع از میهن اسلامی و ناموسشان راهی جبهه جنگ شدند. ما مردم ایران باید امانتدار خون‌هایی باشیم که روی زمین ریخته شد؛ اشک هایی که از دیدگان مادران داغدار جاری شد. پس این آرامش را با دنیای فانی عوض نکنیم. 

تهیه و تنظیم گفتگو: صدیقه هادی خواه

برچسب ها
غیر قابل انتشار : ۴
در انتظار بررسی : ۰
انتشار یافته: ۲
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۰:۳۹ - ۱۴۰۱/۰۸/۰۳
1
0
روحت شاد
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۰:۴۲ - ۱۴۰۱/۰۸/۰۳
1
0
برادر آسمانی دستمان را بگیر
نگذار زمین گیر شویم...
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده