سیری در روایت از شهید نانکلی:
شهید «حسین نانکلی» از شهدای دوران دفاع مقدس است. هم‌رزم او در خاطراتش چنین می‌نگارد: «نزدیک خط كه رسیدیم شهید نانكلی و دو نفر از هم‌رزمانش را دیدم. در یک دشت باز و بدون كمترین جان‌پناه و خاكریزی كه بتواند از اصابت تركش انسان را محافظت كند، می‌دویدند.»

خاطره


به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهیدحسین نانکلی، یكم اردیبهشت 1337، در شهرستان كرج به دنیا آمد. پدرش آقاداشعلی و مادرش فاطمه نام داشــت. تا سوم متوســطه در رشته اقتصاد درس خواند. به عنوان پاســدار در جبهه حضور یافت. دهم اسفند 1362، در جزیــره مجنــون عراق با اصابت تركش به شهادت رســید. مزار وی در امامزاده محمد زادگاهش قرار دارد.

آنچه در ادامه می‌خوانید خاطره‌ای از دوست شهید نانکلی، «ذوالفقار ملکان» است که زمان وقوع در عملیات خیبر سال 63 رویداده است.
 
چراغ خانه در خواب است و من مانند شب بیدار/ دلم خورشید می‌خواهد و یك دنیای بی دیوار
كسی از توی آیینه صدایم می‌زنه هر شب /   بیا ای مثل من شبگرد تو هم امشب نخوابیدی؟
بیا بیرون از آیینه اگر دنبال خورشیدی
                                                                                        
ما سینه سوخته‌های انقلاب هستیم و خود را سرباز امام می‌دانیم. سربازانی كه می‌توان همه را قهرمان نامید. البته ما به دنبال قهرمان‌پروری نبوده و امروز هم نیستیم. چرا كه ما فقط در یك عملیات (خیبر) 25 هزار قهرمان تقدیم اسلام عزیز كردیم. در روزگار هشت سال دفاع مقدس «شهید مقداد كاویانی» 2 بار فتوكپی شناسنامه‌اش را دست كاری كرد تا به جبهه برود اما من متوجه شدم و اصل شناسنامه را از او خواستم و عاقبت با ضمانت پدر به جبهه اعزام شد و در اولین عملیات به شهادت رسید و یا مادری كه دست فرزند نوجوانش را گرفته بود و با پرخاش از ما می‌خواست كه فرزندش را به جبهه اعزام كنیم.

خدا را شكر كه تعدادی از شهدای ما در حین عملیات به جای ماندند تا ذخیره امروز معنویت ما باشند و هر چند ما یكبار به ما تلنگر بزند و تا ما مرده‌های متحرك راهمان را گم نكنیم.
خدا را شكر كه تعدادی از شهدای ما به جای ماندند تا امروز سپاه، بسیج، بنیاد شهید و بنیاد جانبازان حداقل به اقدامی شایسته دست زنند و هوای مسموم شهرمان ازآلودگی كمتر شود. تا شاید مسئولین كه بر خرمراد، ببخشید بنز و تویوتا و … مراد سوارند به گذشته اندیشه كنند و بدانند آسایش و امنیت امروزشان از به خون خفتن دیگران است.

معرفی شهید نانکلی
شهید حسین نانكلی از سینه‌سوخته‌های انقلاب بود. انسانی بود كه قلبی رئوف و مهربان و با دنیایی از صفا و صمیمیت. من كمتر در او عصبانیت و پرخاشگری دیده بودم. اكثر اوقات چهره‌ای خندان داشت و اگر می‌توانست به كسی كمكی كند هرگز دریغ نمی‌كرد. با اینكه در خانواده‌ای با بضاعت كم مالی رشد كرده بود ولی روح بزرگی داشت. به یاد ندارم كاری را كه برای انقلاب لازم باشد حتی به تأخیر اندازد. همیشه و اكثر اوقات در درگیری‌های انقلاب با سربازان شاه پیش‌قدم بود. او در روز پیروزی انقلاب اولین نفری بود كه به اسلحه‌خانه شهربانی رسید و با یك اسلحه دم یك در میدان شهر دیده شد.

 در جلسات قرآن، انجمن‌های مذهبی و جوان كه قبل از انقلاب رواج داشت فعالانه شركت می‌كرد. با پیروزی انقلاب در بسیج ثبت‌نام کرد و در سال 63 در عملیات خیبر به شهادت رسید.
شهید نانكلی در سال 63 وارد سپاه شد. دوره آموزش را در پادگان امام حسین‌(ع) سپری كرد و بلافاصله پس از پایان آموزش داوطلب حضور در جبهه شد. او در لشگر 27 محمدرسول‌الله كادر بودند و در قسمت تیپ ذوالفقار واحد مینی‌كایتوشا خدمت می‌كردند. شهید نانكلی اكثر اوقات فراغت را در گردان ما بود و از دانش و دانسته‌‌ای برادران مینی‌كایتوشا آموزش‌های لازم را فرا می‌گرفت.

روایتی از عملیات خیبر
زمستان سال 63 نزدیك بود و محیط جبهه خود را آماده عملیات می‌كرد به هر كجا كه نگاه می كردی بوی عملیات به مشام می‌رسید. روزها گذشتند و به همت پاكان جبهه روز و لحظه عملیات فرا رسید. منطقه عملیات ما پل طلائیه بود. روز سوم عملیات بود كه عراق تمام توان خود را برای بازپس‌گیری پل طلائیه به كار بست و آتش سنگین انواع سلاح های سنگین لحظه‌ای قطع نمی‌شد. ما هم مأموریت داشتیم به شكار تانك های عراقی برویم. نزدیك خط كه رسیدیم شهید نانكلی و دو نفر از هم‌رزمانش را دیدم. در یك دشت باز و بدون كمترین جان‌پناه و خاكریزی كه بتواند از اصابت تركش انسان را محافظت كند. همانطور كه با زره‌پوش موشك‌انداز بردم BRDM در حركت بودیم حسین را دیدم. هر چه صدایش كردم متوجه نشد به ناچار به روی سقف زره‌پوش ایستادم و با تكان دادن دست ها اورا متوجه خودم كردم تا مرا دید. او هم دستی تكان داد و به طرفم دوید كمی با او صحبت كردم و از چگونگی خط برایش گفتم و سپس آماده خداحافظی شدیم. همین طور كه حسین به طرف قبضه مینی‌كاتیوشا می‌رفت با نگاه او را تعقیب كردم. وقتی به نزدیك خودرو مینی‌كاتیوشا رسید. ناگهان گرد و خاك زیادی به هوا بلندشد و خودرو مینی‌كاتیوشا و حسین و دو نفر از دوستان حسین در میان گرد و خاك ناپدید شدند. متوجه شدم یك گلوله توپ نزدیك آنها به زمین نشسته است. به راننده گفتم: خودرو زره‌پوش را متوقف كرد. از بالای خودرو به پایین پریدم و باشتاب به طرف شهید نانكلی دویدم وقتی نزدیكی او رسیدم به روی زمین افتاده بود. فوراً او را بغل كردم و بلند صدایش كردم. چندبار او را تكان دادم و صدایش كردم.

شهادت
شهید نانكلی چشمانش را باز كرد تا مرا دید همان تبسم همیشگی را در چهره او دیدم به او گفتم: "چیزی نشده الان با آمبولانس به عقب می‌برمت." چشمان حسین بی‌رمق بود. صورتش خاكی بود. دستی به روی سرش كشیدم و پیشانی‌اش را بوسیدم و به او روحیه دادم. ناگهان متوجه شدم حسین زیر لب چیزی را زمزمه می‌كند. نگاه كردم و گوش دادم كه می‌گفت: «اشهدان لا اله الا الله» چشمانش را آرام بست. هر چه او را صدا كردم دیگر چشمانش را باز نكرد. گریه‌ام گرفت و به بدن او نگاه كردم. متوجه شدم یك تركش اول به دوست هم‌رزم نانكلی اصابت كرده است و از بدن او عبور كرده و به حسین خورده و به شهادت رسیده است.
دوستان من آمدند و حسین و دو دوست دیگرش را سوار تویوتا كردند و به بیمارستان صحرایی بردند.
آن شب تا صبح من با یاد حسین گریه كردم و از او خواستم در آن دنیا دست ما را هم بگیرد.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده