خاطره شهید عبدالعلی ناظم‌پور

توسل به حضرت زهرا(س) رمز پیروزی در جنگ

در خاطره‌ای از شهید «عبدالعلی ناظم پور» نقل شده است: « مهتاب هر لحظه بالاتر می‌آمد و کار برگشت، سخت تر می‌شد احتمال برخورد به گشتی شناسایی عراقی‌ها در برگشت هم بود تنها چیزی که به ذهن کاکاعلی رسید این بود که گفت: بچه‌ها به حضرت زهرا(س) متوسل بشین. زمزمه‌ی یا قرة عين الرسول...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

خاطره شهید عبدالعلی ناظم پور

به گزارش نوید شاهد فارس، شهید «عبدالعلی ناظم پور» 18 دی ماه سال 1340 در جهرم دیده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد و تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم در رشته تجربی گذراند. سپس به سپاه پاسداران پیوست. با آغاز جنگ تحمیلی راهی جبهه شد. او متاهل بود که سرانجام چهارم بهمن سال 1365 در عملیات کربلای 5 منطقه شلمچه به شهادت رسید. پیکر پاکش در گلزار شهدای فردوس جهرم به خاک سپرده شد.

متن خاطره:

بهمن و اسفند ماه سال ۱۳۶۰ برای آزادی خرمشهر باید شناسایی‌هایی انجام می‌شد و کاکاعلی از تخریب قرارگاه جنوب ماموریت پیدا کرد که همراه بچه‌های اطلاعات برای شناسایی به خط محمدیه، حد فاصل دارخوین آبادان بروند. دشمن پشت کارون بود و آن‌ها باید بعد از پیاده‌روی به کارون رسیده و در سه گروه ۱۲ نفره از ۳ نقطه‌ی مختلف آن عبور کرده و به خط دشمن بروند.

 برای این که دشمن متوجه حضورشان نشود چند نفر با شنا طناب را گرفته و به ساحل سمت دشمن می‌رفتند بعد هم بی سر و صدا قایق را با وسایل و نیروها به آن طرف می‌کشیدند.

 آن شب، کاکاعلی با گروه میانی بود و داشت معبر باز می‌کرد تا بچه‌های اطلاعات و عملیات بتوانند جلو بیایند و اطلاعات‌شان را از دشمن تکمیل کنند که ناگهان از سمت راست بعثی‌ها شروع به تیراندازی کردند طولی نکشید که از روبه روی آن‌ها هم تیراندازی شروع شد و منورها آسمان را روشن کرد چاره‌ای جز پنهان شدن نبود. صدای حرکت تانک‌های عراقی و های و هوی سربازان‌شان به گوش می‌رسید تانک‌ها هدف شلیک می‌کردند و منطقه کاملا به هم ریخته بود.

روز قبل باران زده و زمین کاملا خیس بود و چاره‌ای جز خوابیدن روی زمین خیس و نمناک و صبر و تحمل نبود بالاخره بعثی‌ها زور خودشان را زده و ساکت شدند. مسئول گروه دستور داد که برگردند اما کاکاعلی پیشنهاد داد، حالا که این همه راه را تا اینجا آمده‌ایم بهتره دست خالی برنگردیم تازه دشمن خیالش تخت شده.

 قرار شد کاکاعلی خودش جلو برود و شناسایی مختصری از مواضع دشمن انجام داده و برگردد. یک ساعت دیگر هم بچه ها روی زمین نمناک دراز کشیدند تا کاکاعلی برگشت یک مین گوجه‌ای هم دستش بود و تا دلت بخواهد اطلاعات از موانع و مواضع دشمن جمع کرده بود کاکاعلی که برگشت مهتاب هم طلوع کرد روشنایی مهتاب اجازه نمی‌داد حرکت کنند.

 امکان ماندن ۱۲ نفر آدم در میان دشمن تا شب بعد، دور از عقل بود مهتاب هر لحظه بالاتر می‌آمد و کار برگشت، سخت تر می‌شد احتمال برخورد به گشتی شناسایی عراقی‌ها در برگشت هم بود تنها چیزی که به ذهن کاکاعلی رسید این بود که گفت: بچه‌ها به حضرت زهرا(س) متوسل بشین. زمزمه‌ی یا قرة عين الرسول يا بنت محمد يا وجيهتاً عند الله اشفعی لنا عندالله را اگر گوشت به دهان کنار دستی‌ات نزدیک می‌کردی می‌توانستی بشنوی غرق دعا و دنبال راه حل بودند که ابر سیاهی جلوی نور ماه را گرفت یک دفعه تمام دشت تاریک شد.

به منطقه ی خودی که رسیدند کاکاعلی بچه‌ها را نگه داشت و گفت: بچه ها یک لحظه صبر کنین.... باید از خدا تشکر کنیم که به سلامت برگشتیم همه زانو زدند روی خاک خیس و دست به دعا برداشته و سپاس‌گزاری کردند بعد هم پیشانی اشان خاک را بوسید.

منبع: کتاب کاکا علی

برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده