خاطره سوم از شهيد بيژن اسکندرزاده

جوانمردی که موج‌ها هم مانع هدفش نشدند

مادر شهید در خاطره‌ای روایت می‌کند: «پس از شهادت بیژن، تعدادی از دوستانش به خانه‌ ما آمدند. پس از سر سلامتی از رشادت‌ و دلاوری‌های او برایمان تعریف کردند. یکی دوستانش می‌گفت: یک روز همراه با تعدادی از دوستان در کنار شط اروندرود قدم می‌زدیم که...» متن کامل خاطره سوم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

جوانمردی که موج‌ها هم مانعش نشدند

به گزارش نوید شاهد فارس، شهید «بیژن اسکندرزاده» ۱۲ اسفند سال ۱۳۴۰ در شهرستان فسا دیده به جهان گشود. دوران ابتدایی را در دبستان روزبهان فسا به پایان رساند. او به شغل دامداری روی آورد. سال ۱۳۵۸ راهی خدمت سربازی شد و ۱۸ ماه از آن را در تهران گذراند. اما چون همواره دوست داشت در مسیر خدمت به وطن نبرد کند، شش ماه باقی‌مانده دوران سربازی‌اش را به خرمشهر انتقالی گرفت و به دفاع از میهن پرداخت.
وی سرانجام ۲۵ تیرماه ۱۳۶۱ به شهادت رسید. پیکر پاکش چهارده سال مفقود بود و سرانجام در سال ۱۳۷۴ به دیار خود بازگشت و در گلزار شهدای شهرستان فسا به خاک سپرده شد.

متن خاطره سوم : 

مادر شهید در خاطره‌ای روایت می‌کند: «پس از شهادت بیژن، تعدادی از دوستانش به خانه‌ ما آمدند. پس از سر سلامتی از رشادت‌ و دلاوری‌های او برایمان تعریف کردند. یکی دوستانش می‌گفت: یک روز همراه با تعدادی از دوستان در کنار شط اروندرود قدم می‌زدیم که متوجه تعدادی پیکر روی آب اروند شدیم. در همین هنگام، بیژن یکی از پیکرها را شناخت و گفت: «این، فرمانده ماست. او زن و بچه دارد و نباید خانواده‌اش چشم‌انتظار پیکرش بمانند. من می‌خواهم بروم و او را بیاورم.»

هرچه ما تلاش کردیم که او را از این کار منصرف کنیم، فایده‌ای نداشت؛ با وجود آنکه رودخانه آن روز مواج بود، خودش را به آب انداخت و با شنا به پیکر فرمانده رسید، سرش را زیر شانه او گذاشت و با سختی، او را به ساحل رساند. ما پیکر فرمانده را از او گرفتیم تا هر چه زودتر به ماشین حمل پیکر شهدا برسانیم و در آن لحظات بیژن را فراموش کردیم.

بیژن از شدت خستگی کنار ساحل رودخانه می‌افتد و در همان حالت به خواب فرو می‌رود. چند ساعتی همان حالت در کنار اروند خواب بود. زمانی که از خواب بیدار می‌شود، متوجه می شود که به شدت بیمار شده است. با زحمت فراوان خود را به چند نفر که در آن حوالی بودند می‌رساند و آن‌ها نیز او را با اورژانس به بیمارستان منتقل می‌کنند.

در بیمارستان همه از شنیدن ماجرای آن روز، بیژن را به خاطر این کار شجاعانه‌اش تحسین کردند و به غیرت و جوانمردی‌اش آفرین گفتند. بیژن همان‌جا گفت: «من هم دوست دارم مثل فرمانده‌ام در آب به شهادت برسم.»


انتهای متن/ 

برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده