آخرین اخبار:
کد خبر : ۵۹۶۶۲۴
۰۸:۴۹

۱۴۰۴/۰۵/۱۵
برگی از خاطرات آزاده و جانباز «عزیزالله فرجی‌زاده»؛

وقتی نفس‌های سرد، جایگاه‌مان را به دشمن لو داد

«فصل زمستان بود و جایی هم که ما ایستاده بودیم تا کمر در آب بودیم. هوا هم آن‌قدر سرد بود که وقتی بخار دهان‌مان خارج می‌شد مثل دود سیگار پیچ می‌خورد و بالا می‌رود و از این طریق هم عراقی‌ها به حضور ما در محل موردنظر پی برده بودند ...» ادامه این خاطره از آزاده و جانباز «عزیزالله فرجی‌زاده» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.


وقتی نفس‌های سرد، جایگاه‌مان را به دشمن لو داد

به گزارش نوید شاهد استان قزوین، آزاده و جانباز «عزیزالله فرجی‌زاده»، متولد دهم خرداد سال ۱۳۳۸ است، سی‌ام دی ماه سال ۱۳۶۰، در سن ۲۱ سالگی داوطلبانه به جبهه اعزام شد در حالی که از سربازی معاف بوده است. وی آزاده و جانباز ۵۵ درصد است که طی هشت سال دفاع مقدس در عملیات‌های مختلفی مانند رمضان، خیبر، والفجر ۸ و کربلای ۴ حضور مستمر داشته و با تحمل ۴۴ ماه و ۲ روز اسارت در اردوگاه‌های رژیم به آغوش خانواده بازگشت.

وقتی نفس‌های سرد، جایگاه‌مان را به دشمن لو داد

آزاده و جانباز عزیزالله فرجی‌زاده از خاطراتش روایت می‌کند: در مسیری که از سیم خاردار‌ها عبور می‌کردم پر از کوله‌پشتی و اسلحه‌های بچه‌ها بود که به سیم‌ها گیر کرده بود و رها شده بود کمی جلوتر رفتم دیدم روبرویم دیوار است و پشت آن هم کانالی است که دشمن در آن مستقر شده بود. به دیوار تکیه که دادم، مصطفی کُردی، هم آمد گفت عزیز تو هنوز نرفته‌ای بالای کانال. گفتم مگر می‌شود از دیوار بالا رفت چطوری برویم. او هم وقتی که دید نمی‌شود کاری کرد، کنار من ایستاد چند لحظه‌ای گذشت که رضا نظر نژاد هم آمد.

حالا ما کنار دیوار ایستاده‌ایم و رزمندگان خودمان از طرف اروند و عراقی‌ها هم از سوی عراق، زمین و زمان را به گلوله بسته‌اند و آتش است که از کنار و بالای سر ما عبور می‌کند. فصل زمستان بود و جایی هم که ما ایستاده بودیم تا کمر در آب بودیم. هوا هم آن‌قدر سرد بود که وقتی بخار دهان‌مان خارج می‌شد مثل دود سیگار پیچ می‌خورد و بالا می‌رود و از این طریق هم عراقی‌ها به حضور ما در محل موردنظر پی برده بودند.

چند عراقی با اسلحه بالای دیوار آمده و مرتب به پایین شلیک می‌کردند. ضمن اینکه نارنجک‌های زیادی هم پرتاب کردند که به سر و صورت ما می‌خورد و به زمین می‌افتاد. آن‌جا که ایستاده بودیم کاملاً سمتی که رزمندگان با قایق‌ها به سمت خط دشمن می‌آمدند دیده می‌شد، قایق‌ها پر از نیرو و حرکت می‌کردند و به وسط آب‌های اروندرود که می‌رسیدند به گلوله بسته می‌شدند. قایق‌هایشان به آتش کشیده می‌شد و بچه‌ها به شهادت می‌رسیدند. صحنه‌های عجیبی بود. انگار جهنمی به تمام معنا برپا شده بود. در همین حال حسین صباغ و قاسم طایفه هم ناله‌کنان به جمع ما پیوستند و هر طور بود تا صبح آنجا دوام آوردیم، اما مرتب گلوله بود که از طرفین ما عبور می‌کرد.

منبع: کتاب من پاسدار نیستم!

وقتی نفس‌های سرد، جایگاه‌مان را به دشمن لو داد


گزارش خطا

ارسال نظر
طراحی و تولید: ایران سامانه