
ورود آزادگان از قاب دوربین ساسان مویدی؛ ثبت لحظههای اشک و شادی تاریخ
به گزارش خبرنگار نوید شاهد؛ سالها جنگ به پایان رسیده بود و نگاتیوهای عکاسی زیر تخت خاک میخورد. ساسان مویدی، عکاس دفاع مقدس، در حال ساخت مستند شخصی خود بود که خبر تبادل اسرا همه چیز را تغییر داد. او با اشتیاق و تعهد، شبانه به سمت مرز حرکت کرد و شاهد اولین لحظات بازگشت آزادگان به خاک ایران شد؛ لحظاتی که مملو از اشک، آغوش و شادی مردم و آزادگان بود. در ادامه گفتگوی خبرنگار نوید شاهد را با این عکاس دفاع مقدس می خوانید.
شما در روز تبادل آزادگان کجا بودید و چه حال و هوایی داشتید؟
در آن روزها جنگ تازه تمام شده بود و نگاتیوهای مربوط به آن زیر تخت انبار شده بود. من مشغول ساخت مستند خودم بودم و اصلاً فکر نمیکردم که تبادل آزادگان اینقدر زود رخ دهد. وقتی خبر تبادل آزادگان رسید، دو روز طول کشید تا همه چیز آماده شود و ما بتوانیم حرکت کنیم. به محض شنیدن خبر، به راه افتادم و راننده و ماشین در اختیارمان قرار گرفت.
مسیر شما تا مرز چگونه گذشت؟
مسیر بسیار دشوار بود؛ شبها نمیتوانستیم بخوابیم چون همه مردم به سمت مرز حرکت کرده بودند و جای استراحت نبود. صبح که به مرز خسروی رسیدیم، یک هیئت برای استقبال از آزادگان حاضر بود. از آن سمت مرز میشد عراق و مردمانی که ایستاده بودند را دید. من تلاش زیادی کردم که با اولین گروه عازم شوم، اما یکی از مسئولان گفت اجازه نمیدهم بروی. در آن لحظه استاد علی کاوه با صدای بلند گفت اگر ساسان نرود، هیچ عکاس دیگری هم نمیرود. نهایتاً من اولین نفر به آن سوی مرز فرستاده شدم.
پس از رسیدن به آن سوی مرز چه اتفاقی افتاد؟
با یک ماشین بنز به شماره پلاک عراق به منظریه عراق برده شدیم. آنجا نیروهای صلیب سرخ و افسران بعثی حضور داشتند و اولین گروه آزادگان حاضر شد. حدود ۱۵ اتوبوس در آنجا بودند و تبادل اسرا انجام شد. اسرا وقتی ایرانیها را میدیدند، بدون استثنا گریه میکردند و میپرسیدند «تهران چه خبر؟ ایران چه خبر؟» واقعاً صحنهای پر از شور و اشک بود.
در آن زمان خودتان چه حسی داشتید؟
من آن موقع حدود ۳۱ ساله بودم و جنگ را دیده بودم، اما آن همه اشک شوق آزادگان مرا تحت تأثیر شدید قرار داد. با آنان گریه میکردم و تلاش میکردم لحظات شادشان را ثبت کنم. وقتی مرز ایران را رد میکردیم، همه آزاده ها بدون استثنا زمین ایران را میبوسیدند و مردم با شور و هیجان به استقبالشان میآمدند. واقعاً هیچ چیزی قابل توصیف نبود، احساس میکردی همه دنیا جمع شدهاند تا این لحظه را ببینند.
مردم در مسیر بازگشت آزادگان چه رفتاری داشتند؟
مردم هر شهری که میرسیدیم با شور و شوق به استقبال آزادگان میآمدند. در تهران، آزادگان حدود ۱۲ تا ۲۴ ساعت قرنطینه شدند تا تحویل خانوادههایشان شوند. من با موتور در شهر میچرخیدم و با صدای تیر هوایی به سمت صدا می رفتم چونکه می فهمیدم الان قرار است یک آزاده را تحویل خانواده اش بدهند و می رفتم به دنبال آن صدا؛ در واقع به دنبال صحنههای خانوادگی بودم. هر جایی که خانوادهای فرزند یا پدر خود را ملاقات میکرد، گریه و شادی در هم میآمیخت و من سعی میکردم هر لحظه را ثبت کنم.
موفق شدید برخی صحنههای خانوادگی خاص را ثبت کنید؟
بله، برخی آزادگان با اقوام من بودند و توانستم لحظات بازگشت آنان را ثبت کنم. ورود آزادگان به تهران یکی از زیباترین خاطراتم بود. همه ما عکاسان تلاش کردیم تا ارزش فداکاری آنان نشان داده شود و لحظاتشان ثبت شود. هیچ چیز قابل مقایسه با شادی خانوادهها نبود، حتی صدای گریه و خنده همزمانشان حال و هوای خاصی داشت. خاطرهای دیگر هم دارم از دنبال کردن صدای تیر در منطقه نارمک. با ماشین آزادهای را میبردند و من با موتور به دنبالشان رفتم. به در خانه او که رسیدم شروع به عکاسی کردم. همینطور که در حال عکاسی بودم یک نفر لباسم را گرفت و من را به داخل خانه پرت کرد و در را بست. آن فرد آزاده هم بود. امسال خانواده او را پیدا کردم و متوجه شدم که کپشن عکسم در آن سالها اشتباه بوده است. عکسی که در یک فستیوال بزرگ چاپ شده بود و وزیر فرهنگ فرانسه در مقابل این عکس گریه کرد. این آزاده جزو مفقودین بود و اسمش را صلیب سرخ نداده بود و نامی از او نبود. قبل از تبادل اسرا نامش آمده که زنده است و در حال بازگشت به ایران است. در عکس دو خواهر و مادرش بودند اما من به اشتباه در کپشن نوشته بودم مادر و همسر و خواهرش؛ درحالیکه آن موقع هنوز ازدواج نکرده بود. این عکس جزو عکسهای برتر سالهای جنگ هم انتخاب شده است. این اتفاق تمام شد و این ماجرا خیلی سر و صدا کرد. همسر این آزاده به سراغ من آمد و خیلی با هم صحبت کردیم و عکسشان را برایشان چاپ کردم و به ایشان دادم. اتفاق جالب و خوبی برایم بود.
درباره نیروهای بعثی عراق چه تجربهای داشتید؟
افسران بعثی با کت و شلوار به کشورشان تحویل داده میشدند و افسرده بودند. هیچ شور و شوقی نداشتند، اما رزمندههای ما با لباسهای خاکی و جسم نحیف، تمام جانشان را در راه کشور گذاشته بودند. من تلاش میکردم عکسها را درست ثبت کنم تا ارزش این فداکاریها مشخص شود. در آن زمان با نگاتیو کار میکردیم و نمیتوانستی همان لحظه عکس را ببینی، پس هر شات اهمیت داشت و در این مدت استرس زیادی را تحمل می کردم تا زمانی که می دیم عکس چاپ شده خوب از آب درمی آید یا نه.
در تهران با چه صحنههایی مواجه شدید؟
در تهران صحنههای متفاوتی دیدم. برخی خانوادهها بیتابی میکردند و برخی با لبخند و شادی آزادگان را در آغوش میگرفتند. یک روز در محله جوادیه، دو دوست را دیدم که یکی اسیر شده و دیگری به سمت مجاهدین رفته بود و در ادامه اعدام شد. آن لحظه هم گریه و هم شادی در هم آمیخته بود و من تمام تلاش خود را کردم تا همه این احساسات ثبت شود.
مردم در خیابانها با شادی و حرارت به استقبال آزادگان میآمدند. بعضیها پرچم دست گرفته بودند، برخی با دستمال و گل به استقبال میرفتند. من موتورسواری میکردم و صحنهها را ثبت میکردم. گاهی خانوادهها آنقدر هیجان داشتند که اشکهایشان روی صورتشان میغلتید و نمیتوانستند صحبت کنند.
من خیلی دوست داشتم در آن زمان بیشتر کار می کردم سواد بصری بیشتری می داشتم، بهتر کار می کردم، مجموعه آغوشم را کاملتر می کردم و امکانات بهتری داشتم . در 10 متری دوم جوادیه یک آزاده را در شب آوردند و نمی دانید خانواده اش برایش چکار می کردند و در کوچه های باریک جوادیه میرقصیدند و شادی به معنای واقعی در جریان بود. در آن زمان من با فلاش کار می کردم و اگر امکانات الان داشتم خیلی بهتر بود. در کل احساس می کنم به اندازه خودم تلاش خوبی داشتم .
ثبت چه لحظاتی برایتان سخت بود؟
شاید بتوان گفت سختترین لحظه، عکس یک پدر و پسر است که در آغوش یکدیگر گریه می کنند. پدر پشتش به دوربین است و داستان آن برایم بسیار غم انگیز بود. مادر این پسر از دوری فرزندش دق کرد و دیدن آن صحنه برایم تلخ بود. به هر حال هر شیرینی یک تلخی دارد. برخی از آزاده ها برنگشتند ومن تلاش کردم فقط خوبی ها را ببینم.
آیا در طول این تجربه با خانوادهها صحبت میکردید؟
بله، با خیلی از خانوادهها صحبت کردم. آنها از اضطراب سالها انتظار صحبت میکردند و اشک شوق میریختند. من تمام تلاش خود را کردم تا این لحظات را دقیق ثبت کنم، چون میدانستم تاریخ این کشور به آن نیاز دارد. بسیاری از خانوادهها برایم داستانهای طولانی از انتظار و امید تعریف کردند.
این تجربه چه تاثیری بر شما گذاشت؟
این تجربه من را عمیقاً تحت تأثیر قرار داد. فهمیدم که فداکاری و صبر مردم در طول جنگ هیچ وقت فراموش نمیشود و هر لحظهای از ثبت این خاطرات اهمیت دارد. حس کردم وظیفهای دارم تا همه این داستانها را روایت کنم، حتی اگر سختیها و دردها در آن وجود داشته باشد.
در پایان، چه پیامی برای نسل جوان دارید؟
من فقط می خواهم بگویم ارزش ذره ذره خاک این وطن را باید بدانیم و ناملایماتها را بپذیریم. برای ایرانمان بایستیم. این آزادی نتیجه فداکاری انسانهایی است که جانشان را در راه وطن گذاشتند. امیدوارم همیشه یادشان زنده بماند و ما هم وظیفه داریم این خاطرات را ثبت و منتقل کنیم. هر کسی که بخواهد تاریخ کشورش را بفهمد، باید به این تصاویر و خاطرات نگاه کند تا بفهمد چه گذشت و چه کسانی تلاش کردند.می خواهم بگویم همه مردم در جنگ تلاش کردند و حتی راننده کامیونی که در آن سالها وظیفه اش را انجام می داد نقش کمتری از منِ عکاس نداشت. در جنگ ایران و عراق همه همدل و متحد بودند، دقیقا مانند اتفاقی که در جنگ تحمیلی 12 روزه افتاد نشان داد که مردم ما در هر حالی که باشند پشت یکدیگر و کشورشان را خالی نمی کنند.
انتهای پیام/ آ