نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

آخرین حرف پسرم این بود: «از شهادت من ناراحت نباش»

آخرین حرف پسرم این بود: «از شهادت من ناراحت نباش»

مادر شهید «حسین خدایی» می گوید: پسرم غواص بود. هر 50 روز که در آب در حال ماموریت بود به مرخصی می آمد. بار آخر که می خواست برود لحظه خداحافظی به من گفت؛ مادر از شهادت من ناراحت نباش. من در خشکی یا در آب یا در آسمان بالاخره می‌میرم اما شهادت بالاترین مرگ است. پس حق نداری بعد از من ناراحت باشی. الان هم که به گلزار شهدا می روم آرامش می گیرم.
دیدم هواپیماها آمدند که شهر را بمباران کنند

دیدم هواپیماها آمدند که شهر را بمباران کنند

جانباز «حسین اصغری آق گنبد» در بیان خاطرات خود می‌گوید: «در حال بار زدن ماشین آذوقه بودم که دیدم هواپیماها آمدند که شهر را بمباران کنند کنار دیوار ایستاده بودم و نگاه می‌کردم، احساس کردم چیزی از آسمان پایین می آید. همراهم را هول دادم گفتم بخواب زمین ... »
بی‌اختیار بلند شدم و شروع به دویدن کردم

بی‌اختیار بلند شدم و شروع به دویدن کردم

جانباز «حسین الوفی» در بیان خاطرات خود می‌گوید: «عملیات در حال شروع شدن بود به صورت نظامی نشسته بودم یک دفعه یک ترکشی نمی دانم از کجا آمد و به من اصابت کرد، انگار مرا برق گرفت بالاخره جان آدم عزیز است، بی‌اختیار بلند شدم و شروع به دویدن کردم...»
حاضرم تا جایی که توان دارم برای وطنم جان‌فشانی کنم

حاضرم تا جایی که توان دارم برای وطنم جان‌فشانی کنم

جانباز و آزاده «شهریار قلندری» می‌گوید: تمام پنج سال و دو ماه اسارتم را داخل یک سلول بودم. من و تمام شهدا و ایثارگران تمام هم و غم‌مان حفظ نظام بود و تا جایی که توان داشته باشم حاضرم برای وطنم جان‌فشانی کنم.