نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - یادها و خاطره ها
یادها و خاطره ها
روزی از روزها، وقتی که از خواب بیدار شدم، کسی در سنگر نبود. از سنگر بیرون رفتم شهید خیری را دیدم که نگران بود. گفتم: چه خبره؟ گفت: نورمحمد قربانی همراه چند نفر از دیگر از برادران برای شناسایی رفته اند، ولی هنوز از آنها خبری نشده است...
کد خبر: ۴۵۴۱۲۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۱۴

یادها و خاطره ها
چند ساعت ما را آزاد گذاشتند و به طرف سیلوها رفتیم و جا برای خودمان تهیه می کردیم آنقدر جارو زدیم که اندازه صد سال آینده هم کافی بود خلاصه سیلو ها را پاک کردیم و جایمان مشخص شد شب گذراندیم و صبح شد...
کد خبر: ۴۵۳۹۵۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۱۳

حرکات و رفتارهایش برای همه دوست داشتنی بود، بوی بهشت می داد، لبخندهایش تبسمی معصومانه بود. همه ی رزمندگان به پاسخ های او فکر می کردند. اگر کسی حرف ها و برخوردهایش را با سنش مقایسه می کرد، به هیچ تطابقی نمی رسید. سرزنده و با نشاط بود. انگار برای یک مهمانی دلپذیر دعوت شده بود...
کد خبر: ۴۵۳۸۶۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۱۱

خاطره ی از شهید محمد کرمی فرمانده گروهان - راوی خاطره سردار نوراللهی همرزم شهید
من و شهید کرمی در یک سنگر سر باز و کوچک نشسته بودیم زمانی که گلوله ها پایین می آمد محمد با دستانش سرم را به زیر می گرفت در آنجا وقتی که سرم را به زیر می آورد مرتب تکرار می کرد که :«نوراللهی سرت را به زیر بیاور» و محکم دستش دور گردنم حلقه زده بود که نکند یکدفعه سرم را بالا بگیرم ...
کد خبر: ۴۵۳۷۶۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۰۹

یادها و خاطره ها
آرام آرام به طرفم آمد و گفت : راستش را بخواهید همه روستا را گشتم و جزء این تعداد کم کسی مرا همراهی نکرد گفتم چرا دارید این کارها را می کنید گفت برادر باید بر ضد شاه خائن تظاهرات کنیم. اگر هم در این راه کشته شوم از کارم دست بر نمی دارم...
کد خبر: ۴۵۳۰۰۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۲۹

دل نوشته دختر گرانقدر جهادگر شهید مراد نادری از شهدای استان ایلام
چگونه عکسی می تواند جای پدر را برایم پر کند مگر نه اینکه عکسها فقط تصویری از خاطراتند و نمی توانند ان عکس ها مرا در آغوش بگیرند و یا آیا عکس ها می توانند شنونده درد دل های من باشند؟...
کد خبر: ۴۵۲۸۲۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۲۶

خاطره ای از شهید اسکندر انوری از شهدای استان ایلام
شهید انوری در جلوی ستون شیر شکاران زاهد لشکر مقتدر امیر(ع) با قدم هایی استوار حرکت کرد. هنوز خورشید غروب نکرده بود، در حالی که تجهیزاتش را محکم بسته بود، گفت: «خیلی سبک شده ام، احساس می کنم دارم پرواز می کنم» در ادامه این خاطره را بخوانید.
کد خبر: ۴۵۰۸۶۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۱۹

یادها و خاطره ها
همه بچه ها خوابيده بودند و از شدت خستگی تا ساعت 8 شب آنروز خواب بوديم من يك دفعه ازخواب بلندشدم و رفتم دستهايم راشستم و بعد آمدم ديدم كه هنوز ناصر خواب است او را بيدار كردم و گفتم بيا بريم نماز بخوانيم...
کد خبر: ۴۵۰۲۴۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۱۱

خاطره ای از شهید غلام بازدار- راوی همرزم شهید
شهيد غلام باز دار نيز از آن دلاور مرداني بود كه رفتن را بر ماندن ترجيح داد. تحصيل علم در كلاس مدرسه را رها كرد و بر تحصيل عشق و ايثار در دانشگاه جبهه را بر همه چيز و همه كس ترجيح داد برايش مهم نبود كه بر خاك بخوابد يا بر سنگ يا بر فرش،ايمانش برايش مهم بود...
کد خبر: ۴۵۰۰۹۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۰۸

خاطره ای از بسیجی شهید مهدی درویشی ، راوی پدر بزرگوار شهید آقای حمزه درویشی
مراسمات دعا و نیایش در کنار قبور شهداء که برگزار می شد، مهدی همان جا بود. آنقدر به این مکان خو گرفته بود که همه را به تعجب وا داشته بود. همه اش توی خودش بود. تا اینکه کم کم معلوم شد میان مهدی و یکی از شهدای گمنام رابطه ای روحی و معنوی ایجاد شده است...
کد خبر: ۴۴۹۵۲۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۲/۰۲

در یک خانواده مذهبی ومستضعف در یکی از روستاهای شوهان از توابع شهرستان مهران دیده به جهان گشود دوران نوجوانی را در کنار پدر در امر کشاورزی ودامداری گذراند.
کد خبر: ۴۴۸۶۰۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۱۷

یادها و خاطره ها
حدود بیست دقیقه از خواب شهید میرزابیگی نگذشته بود که انفجار مهیبی منطقه را فرا گرفت به طوری که گرد و غبار حاصله از آن اطراف ما را پوشانید...
کد خبر: ۴۴۷۸۷۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۱۰

یادها و خاطره ها
نزدیکهای ظهر چند نفر از بچه ها می خواستند از اوضاع جاده و پل های بین ما و عرقیها بیشتر اطلاع یابند. شهید وقتی، عده ای برای شناسایی آماده هستند، گفت: من که تا صبح اینجا هستم، بگذارید با شماها بیایم و رفت...
کد خبر: ۴۴۷۳۷۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۰۳

یادها و خاطره ها
بصورت ردیف های منظم، ضربه های کابل سیاهشان را محکم و ناجوانمردانه به پیکر نحیف اسرا می نواختند. کم کم موقع تنبیه ما هم نزدیک شده بود.افسر عراقی که مثل قاتل به ما نگاه می کرد صافی بزرگی از درختان خرما(نخل) را به دست گرفته و به ناحیه پشت و سینه اسرا یک ضربه می زد...
کد خبر: ۴۴۶۸۱۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۲۵

یادها و خاطره ها
اول اینکه: نمازت را فراموش نکن و حجاب را سرلوحۀ زندگیت قرار بده. دوم اینکه : برای فرزندانم هم پدر باش و هم مادر...
کد خبر: ۴۴۶۳۸۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۱۹

یادها و خاطره ها
آن زمان وجود رادیو خیلی ارزشمند بود چون اخبار و اطلاعاتی که از ایران و از پیروزی رزمندگان اسلام به گوش می رسید به مثابه خون تازه ای بود که به رگهای کم جان اسرا حیات تازه می بخشید...
کد خبر: ۴۴۵۹۹۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۱۵

یادها و خاطره ها
من خودم نیز وقتی نزدیک حرم مطهر شدم متوجه سر و صدای و آه و ناله هایی می شدم امام ندانستم که این سر و صدای اسرای خودمان است...
کد خبر: ۴۴۵۴۱۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۰۸

خاطره ی از شهید محمد کریمی نژاد- راوی همرزم شهید
اوایل خیلی کم حرف بود، اما کم کم با هم دوست شدیم. گاهگاهی برایمان از زندگیش می گفت از رنج ها و دربدری ها، از تجربه های شغلی کارگری و چوپانی و ... حالا هم کارمند ساده جهاد سازندگی بود که داوطلبانه به جبهه آمده بود...
کد خبر: ۴۴۵۱۶۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۰/۰۲

یادها و خاطره ها
شهيد علي در شرايطي كه از سن و سال كمي برخوردار بود و هنوز موهم در صورتش رشد نكرده بود ولي از دلي شير (شجاع)بهره مند بود، بنا به دستور فرمانده خود به منظور تأمين امنيت و كنترل مسيري كه از آن وارد شده اند به تنهايي در كمين باقي مي ماند...
کد خبر: ۴۴۴۴۰۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۹/۲۰

یادها و خاطره ها
همچنان که ما عقب می رفتیم، آن‌ها جلو و جلوتر می‌آمدند. دیری نگذشت که از یکی از ارتفاعات بالا رفتند، تیربارهایشان را مستقر نمودند و مشغول استراحت شدند. در این هنگام، حاج یادگار با انگشت به پیشانی خود زد و گفت: “چرا به تپه حمله کنیم؟ این‌ها را که با پای خود به کمین ما افتاده‌اند...
کد خبر: ۴۴۴۲۵۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۹/۲۴