زندگينامه شهيد حبيب الله پارسايي (شهادت 3خرداد ماه 60 )
بسم الله الرحمن الرحيم
زندگينامه شهيد حبيب الله پارسايي
شهيد حبيب ا... پارسايي ديپلم وظيفه در 20/3/1339 در خانواده اي مذهبي به دنيا آمد و دوران کودکي خود را در اين خانواده سپري نمود. به 6 سالگي رسيد و در دبستان شاپور ثبت نام نمود و پس از به اتمام رسانيدن دوره ابتدايي وارد دوره راهنمايي فارابي شد و از مطالعه کتب ديني لحظه اي غافل نمي ماند و در همين دوران به فراگيري قرآن مشغول شد و در تابستان با دوستان سن و سال خود به کار بنائي مشغول و قسمتي از مخارج تحصيل خود را تامين مي نمود و بر اين عقيده بود که آدمي نبايد سر بار باشد پس از اتمام دوره راهنمايي وارد دبيرستان خواجه شد و دوره دبيرستان به اتمام رسانيد. سال 56 که جرقه انقلاب شعله ور شد با هم دوره ای های خود در تظاهرات حق طلبانه رهبري امام امت شرکت و لحظه اي از تشويق دوستان جهت شرکت در تظاهرات کوتاهي نکرد. چون منزل شهيد در خيابان پادگان بود و افراد ارتشي بيشتر در آن محل سکونت داشتند يا از آن خيابان عبور مي نمودند با دوستان خود با آنان تماس و آنان را بفرموده امام امت تشويق بفرار ازخدمت و روحيه آنان را تضعیف مي نمود و آنان را در جريان اتفاقاتي که در شهرهاي ديگر به وقوع مي پيوست قرار مي داد . تا اينکه تظاهرات گسترده تر و مردم بيشتر در صحنه ظاهر و آگاهي بيشتر پيدا نمودند با اينکه در شهر حکومت نظامي برقرار شده بود با دوستان در توزيع اعلاميه ها همکاري مي نمود . تا اينکه در 22 بهمن انقلاب اسلامي ايران به رهبري امام امت ،خميني بت شکن به پيروزي رسيد و در خلع سلاح ژاندارمري وارد و گاه که افراد حکومت نظامي در آن مستقر بودند شرکت و از شب بعد از انقلاب با عده اي از دوستان به نگهباني از محل مشغول شدند.6 ماه ديگر وقت داشت تا به سربازي اعزام گردد وليکن داوطلبانه خود را به ژاندارمري معرفي و به کرمان اعزام و پس از اتمام دوره آموزشي به تيپ 55 هوابرد شيراز منتقل گرديد و پست سازماني اش کمک اسلحه داري تعيين شد و بسيار مايل بود به کردستان برود و ليکن چون دو برادر ديگرش در کردستان با ضدانقلابيون در نبرد بودند يا وقتي شهيد حبيب ا... پارسائي موافقت نشد و در پادگان به سرپرستي باقي مانده گروهان و تهيه تدارکات پشت جبهه مشغول و سرپرستي خانواده ، دو برادرش و کليه امور مربوطه به درجه داران و افسران که در کردستان بودند و خانواده آنان به وی محول گرديد تا اينکه جنگ تحميلي در گرفت و تيپ 55 از کردستان به شيراز عزيمت و ماموريت جنوب براي آنان صادر گرديد . با اينکه شهيد حبيب ا... پارسائي سوار بر کاميون شد تا به جبهه برود و ليکن افسران و درجه داران مانع شدند و از وي خواستند ،همچون ماموريت قبلي در شيراز بماند و علاوه بر سرپرستي باقي مانده گروهان و تهيه تدارکات نيازمندي هاي خانواده هاي آنان را بر طرف سازد ، چون معتقد بودند ، اگر ما با کفار در ستيزيم ، با بودن تو در شيراز خيالمان از طرف خانواده مان آرام است و خودش يک نوع ميعاد است . از اين نظر در دومين ماموريت به آرزوي خود نرسيد و در شيراز ماندگار شد تا اينکه گردان از جنوب برگشت و بلافاصله ماموريت کردستان محول گرديد . اين بار مقامات راضي نمود به کردستان برود . يکي از درجه داران که هنگام تشيع جنازه به جهرم آمده بود . گفت شهيد پارسائي، فرمانده مان را اين طور راضي نمود ، آرزويم اين است به کردستان بروم ، بهتر است يکي از برادرانم که زن و بچه دارند در شيراز بمانند و من به کردستان بروم و شهيد شوم. چون چند روز ديگر عازم کردستان بودند و شغل سازمانيش کمک اسلحه داري بود و اسلحه دار بايستي مقدماتي براي سفر آماده کنند.20 روز مشغول تهيه تدارکات در اسلحه خانه بود و 50 روز ديگر خدمتش به پايان مي رسد و شوق رفتن به کردستان لحظه اي او را آرام نمي گذاشت و 2 روز قبل از شهادتش ،روز جمعه يکم خرداد ماه ،برادر ديگرش هم از جبهه مرخصي آمده بودند و موقعي که مشغول خوردن نهار در منزل بوديم ،پدر پير 70 ساله گفت :خيلي خوشحال هستم که پس از 8 ماه نبرد ،دو فرزندم از جبهه آمده اند و سه فرزند سربازم بر سر يک سفره غذا مي خورند .ويک روز قبل از شهادتش در انتقال پيکر پاک شهيد ضابطي که از دوستانش بود ،از سردخانه به آمبولانس کمک نمود و به دوستانش گفت :با هم روز هفتم به کردستان مي رويم و اميدوارم به آرزوي خود که شهادت در راه اسلام است برسم ،که در روز سوم خرداد ماه 60 هنگامي که در اسلحه خانه مشغول تهيه تدارکات جهت اعزام به کردستان بود در اثر انفجار نارنجک به آرزوي خود رسيد و به لقاءا... پيوست ".
روحش شاد و یادش گرامی باد
منبع: مرکز اسناد ایثارگران