هر دانشجو علاوه بر اين که دانشجوست بايد شهادت جو نيز باشد
شنبه, ۰۴ دی ۱۳۹۵ ساعت ۲۳:۰۶
هنوز سرو استوار و مقاومتش پس از اين همه رنج و مشقت اندکي نياسوده بود که آهنگ عمليات همه جا را پر کرد . سپاه محمد (ص) عازم پيکار شد و علي عزيز و خستگي ناپذير نيز به عنوان قطره ي کوچکي از آن سپاه بزرگ با تعدادي از دفتر و کتاب هاي زبان آلمانيش که در ساک دستيش بود و به جبهه رهسپار می شود.
در سال 1341 در روستاي مهديه (کازرون) در خانواده اي مذهبي فرزندي ديده به جهان گشود که علي نقي نام گرفت . سرتاسر خانه را با نور وجودش چون خورشيد منور نمود . در آن روزها او فقط به اسم " علي " بود .
ولي هم اکنون او را به صفت علي مي شناسيم . از تک تک سلول هاي علي نقي بوي امام عزيزمان حضرت علي (ع) به مشام مي رسد . او در کارهايش هميشه آن حضرت را الگو قرار مي داد که چگونه دنيا را سه طلاقه نمود و يا چگونه در نماز تيغ از پايش بيرون مي کشيدند ، تا اين که سرانجام همان طوري که آن حضرت با فرق شکافته به ديدار خداوند رفت ابونصري نيز با قلب شکافته خداوند را ملاقات نمود و همچون مولايش در راه تهذيب نفس و اخلاص زحمت هاي زيادي کشيد و لحظه اي در اين کار غافل نشد و دست از مجاهدت و تلاش بر نداشت .
در سال 47 وارد محيط مدرسه گرديد . در مدرسه نيز در بين بچه ها هميشه با خوشروئي و عدالت بر خورد مي کرد . وي کلاس سوم و چهارم را به طور جهشي در يک سال به پايان رساند و بدين ترتيب از همکلاسان خود يک سال جلوتر افتاد . سپس براي سال پنجم با خانواده به کازرون آمدند و دوران ابتدائي را در مدرسه سعدي به پايان رساند . دوران راهنمائي را نيز در مدرسه ادب طي کرد و سپس جهت گذراندن دوره ي بعد راهي دبيرستان ابوالحق گرديد ، از همان وقت سعي در نشر عقايد اسلامي نمود و روي مسئله امر به معروف و نهي از منکر تأکيد خاصي نشان مي داد . هوش سرشار و برخوردهاي عارفانه او دوستان را شيفته خود کرده بود . در هنگامي که کلاس سوم نظري را پشت سر مي گذاشت انقلاب به اوج خود رسيد و او فعالانه در راه پيشبرد انقلاب تلاش مي نمود .
با وجود فعاليت هاي خستگي ناپذير، وي در بحران پيروزي انقلاب از جمله شرکت در راهپيمائي ها و حضور در جلسات و سخنراني ها ، مطالعه کتاب هاي غير درسي و همکاري با انجمن اسلام دانش آموزان .
سرانجام در همان سال با معدل 19/5 قبول گرديد و به کلاس چهارم رفت . در آن سال نيز جريان منافقين شکل گرفت و او همچون کوهي استوار در مقابل وسوسه ها و نقشه هاي شوم و پليد گروهک ها براي دفاع از انقلاب از هيچ کوششي دريغ نورزيد . به هر حال او در آن سال کلاس چهارم را نيز به پايان رساند و چون در آن زمان رژيم بعثي عراق به خاک ميهن اسلامي مان تجاوز نمود . بلافاصله خود را براي رفتن به جبهه آماده ساخت ،
لذا براي فراگيري آموزش نظامي در همان سال به تهران و سپس به منجيل رفت . بعد از اين که دوره ي آموزش را به پايان رساند به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي درآمد و از همان ابتداي خدمت گفت که لباس سبز من کفن من است . چه خوب هم خداوند نداي خالصانه اش را پذيرفت و در سنگر با لباس باراني سبزي که به تن داشت شهيد شد تا نيازي به کفن نداشته باشد و با همان لباس سبز که با قلب منور و با صفايش به لباس سرخ تبديل گشته بود به ديدار معشوق و معبود شتافت و اين چنين به عهدي که با خداي خويش بسته بود وفا کرد ، و چه زيباست مرگ عاشق در ره معشوق .
جان به قربان شهيد که پس از کشته شدن غسلش از خون بود و جامه ي خونين کفنش آتش سوز جبهه چنان در او شعله مي کشيد که تمام وجودش را فرا گرفته و داوطلبانه براي اولين بار به جبهه ي سومار اعزام شد و مدت سه ماه مأموريت خود را به پايان رساند . ولي رفتن به جبهه نه تنها آتش او را خاموش نکرد بلکه شعله ور تر ساخت و مجدداً بعد از 10 روز دوباره راهي جبهه شد و در عمليات طريق القدس در گروه تخريب شرکت کرد و زخمي شد .
پس از بهبود مجروحيت براي مدتي استراحت ، برادرش با اصرار او را به اصفهان برد ولي او نقل مي کند که :
شب ها علي سرش را در پتو مي کرد و ساعت ها گريه مي کرد و گاهي نيز نيمه هاي شب صداي گريه و ناله هاي او را مي شنيدم . و او که تحمل ماندن در محيط آرام را نداشت در فرصت خيلي زود به کازرون برگشت و راهي جبهه شد .
وي در سن 19 سالگي ازدواج کرد ولي مشکلات و گرفتاري هاي خانوادگي نتوانست مانع از پيشرفت و تکامل روز افزونش گردد . پس از مدتي از طرف واحد آموزش در پادگان شهيد دستغيب سپاه کازرون به آموزش نيروهاي تازه وارد مشغول شد و در اين مدت نقش چشمگيري را از خود نشان داد . از جمله در برنامه ريزي مانور سپاه و طرح اردوهائي که براي نيروهاي آموزش در نظر در گرفته مي شد ابتکارات سازنده و مفيدي را به کار بست .
چندين ماه وضع به همين منوال گذشت و با وجودي هم که در اين مدت لحظه اي آرام و قرار نداشت و در پادگان ، سپاه و يا اردو بسر مي برد ولي هرگز از کار خود رضايت نداشت و هميشه مي گفت هيچ کاري نمي تواند جاي جبهه رفتن را جبران کند و هيچ خدمتي به اندازه ي جهاد ارزش ندارد و نيز هنگامي که از او خواسته مي شد مدتي در کازرون بماند مي گفت :
- هر لحظه عمر من که در اينجا سپري مي شود رزمندگان در جبهه زير آتش توپ و گلوله به راز و نياز با خالق خويش مشغولند پس چگونه مي توان در پشت جبهه ماند و به زندگي عادي روزمره ادامه داد .
پس از مدتي به عنوان مسئول گروه تخريب فاطمه الزهرا (س) مشغول به خدمت گرديد و بعد از آن معاونت تخريب لشکر 19 فجر را به عهده گرفت ، در عمليات هاي خيبر و والفجر مقدماتي نيز شرکت نمود و سپس به عنوان مسئول تخريب محور در عمليات والفجر 1 و 2 به خدمت مشغول شد . مدتي نيز از طرف سپاه براي آموزش کوهنوردي به تهران رفت و پس از پايان آموزش براي انجام خدمات ارزنده ي مجدد ، با سلامتي مأموريت وي پايان يافت .
در مهرماه سال 62 او بعنوان مسئول واحد مهندسي سپاه در جزاير جنوب عازم بندرعباس گرديد که در اين مدت مسئوليت سنگين و برنامه اي فشرده اي متقبل شده بود با موفقيت پشت سر گذراند . پس از بازگشت از بندرعباس طولي نکشيد که براي آموزش دوره ي غواصي و مين هاي زير دريائي عازم بوشهر شد و در آن جا تخصص خود را تخريب به پايان رساند .
در سال 63 در امتحان " آموزش عقيدتي _ سياسي" موفق شد و مصادف با آن دانشگاه با رتبه ي خوبي در رشته زبان آلماني قبول گرديد. در آبان ماه 63 با عزمي راسخ وارد دانشگاه شهيد بهشتي شد . در دانشگاه نيز به خاطر معنويت و جذابيت اخلاقي و استعداد درسي کاملاً شناخته گرديد . با وجود کسب نمرات عالي و علاقه و پشتکاري که در او کسب تحصيل داشت اما لحظه اي از ياد جبهه غافل نشد و هيچ چيز هيچ کس نمي توانست او را از رفتن به جبهه منصرف سازد . او نه تنها دانشگاه و تحصيل را مانع و سدي براي حضور خود در جبهه نمي دانست بلکه الگو و مشوق ديگران بود . هميشه هنگام عمليات حتي در حساس ترين موقعيت درسي و امتحان ، جبهه را بر دانشگاه ترجيح مي داد .
او مصداق واقعي اين جمله از وصيت نامه اش بود که " هر دانشجو علاوه بر اين که دانشجوست بايد شهادت جو نيز باشد. " و خود نيز در تمام عمليات هائي که در حين بازگشائي دانشگاه ها در طول اين مدت انجام مي گرفت شرکت فعال مي نمود .
از جمله در عمليات والفجر 8 که در جريان اين عمليات يکي از صميمي ترين دوستان و همکلاسان خود را به نام شهيد محمد رضا بابائي از دست داد و غم فراق محمد رضا بيش از قبل او را تحت تأثير و ناراحتي قرار داد . آن ها براي شرکت در اين عمليات يک مأموريت 45 روزه گرفت و هر دو با هم به قصد جبهه از تهران حرکت کرده بودند ولي پس از پايان مأموريت علي مي بايست تنها به کلاس بر گردد و در امتحانات آخر ترم که تا چند روز ديگر شروع مي شد شرکت نمايد . او با وجود داغ سنگيني که در جدائي دوست متحمل شده بود ، قبل از اين که خستگي ناشي از عمليات را جبران کند پس از تسويه حساب ، خودش را براي دادن امتحان به تهران رسياند و با استعداد و ارده اي که داشت با موفقيت کامل تمام امتحانات را پشت سر گذاشت ، اما ديگر براي ابونصري ماندن در پشت جنگل مشکل به نظر مي رسد و مي گفت که بار مسئوليت ما از قبل سنگين شده است .
لذا اندک زماني نگذشته بود که علي دوباره براي مدت 6 ماه داوطلبانه عازم جبهه شد .
در حالي که چند روز بيشتر از ثبت نام ترم جديد نمي گذشت و هنگامي مورد سئوال دوستان و خانواده قرار مي گرفت فوراً اين قطعه از سخن امام را که از روزنامه جدا کرده بود نشان مي داد : امروز پر کردن جبهه هاي نبرد و آمادگي براي دفاع از اسلام و ايران براي همه قشرها از واجبات الهي است . اين بار هم مأموريت وي با سلامتي پايان پذيرفت و مي بايست عقب ماندگي هاي درسي شش ماه را به طور کامل جبران نمايد ، زيرا زماني که از جبهه بازگشت امتحانات آخر ترم هم تمام شده بود و در حالي که براي درس هاي ترم جديد به کلاس مي رفت تمام واحدهاي قبل را با تلاش زايد الوصفي در خوابگاه مطالعه نمود و امتحان داد تا سرانجام همه آن ها را با نمرات خوبي تمام کرد . او در اين مدت از نظر جسمي و روحي تحت تأثير زيادي قرار گرفت چرا که خواندن يک زبان بيگانه با اين دقت و فشردگي آن هم پس از خستگي هاي ناشي از جبهه همراه با تحمل فراق دوستان کار آساني نبود . اما هنوز سر و استوار و مقاومتش پس از اين همه رنج و مشقت اندکي نياسوده بود که آهنگ عمليات همه جا را پر کرد .
سپاه محمد (ص) عازم پيکار شد و علي عزيز و خستگي ناپذير نيز به عنوان قطره ي کوچکي از آن سپاه بزرگ دوباره با تعدادي از کتاب ها و دفترهاي زبان آلمانيش که در ساک دستيش بود و به جبهه مي برد تا در اوقات فراغت مطالعه کند در حالي که عازم جبهه مي شد که مي گفت : اين بار هم اگر سالم بگرشتيم به ياري خداوند درس ها را جبران خواهم کرد و گرنه در امتحان الهي قبول مي شوم و به وصال معشوق مي رسم . نه هر پرنده اي به پرواز رسد به عشق ، که باز ماند اگر صد هزار پر دارد .
آري موج گلوله به قلب نا آرام و پر تلاطم او اصابت کرد و سينه اش را از سوز روشن نمود . گاهي نيز زير لب زمزمه مي کرد : الهي سينه اي ده آتش افروز ، در آن سينه دلي و آن دل همه سوز . هر آن دل را که سوزي نيست دل ، دل افسرده غير از آب و گل نيست و اين خواسته ي وي هم در بعد جسمي و هم در بعد روحي جامه ي عمل پوشيد .
و سرانجام در عمليات کربلاي چهار در تاریخ چهارم دی ماه سال 1365 دوش به دوش فرمانده جنگيد تا به خون نشست .
منبع:مرکز اسناد ایثارگران فارس
انتهای متن/
نظر شما