شهیدی که در ماه مبارک رمضان با لبانی خندان به مهمانی خدا رفت / آخرین اعزام دوم رمضان
شنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۷ ساعت ۰۴:۵۷
شهید ساسانی پور تنها فرزند ذکور خانواده بود . مادر و پدر به او وابسته بودند . در اولين اعزامش خطاب به پدر و مادرش می گوید: اگر من شهيد شدم ناراحت نباشيد آخر نه ، من از علي اکبر بالاترم و نه شما از خانواده امام حسين عليه السلام عزيزتريد.
نوید شاهد فارس: شهيد سرمست ساسانی پور در اول فروردين ماه سال 1347 در روستای دو سيران در ميان خانواده ای مذهبی و تهيدست به دنيا آمد .
آن شهيد تنها فرزند ذکور خانواده بود و از همان اوان با رنج و مشقت زندگی آشنا شده بود و در تهيه معاش شريک زحمت پدر پير خود بود.و در جهت فراهم ساختن احتياجات خانواده اش می کوشيد .
فعاليتهای مذهبی شهيد با وجود کمی سن ، عملا با شروع انقلاب اسلامی به رهبری امام خمينی در حد ممکن با پيوستن به صفوف تظاهرات مردم عليه رژيم پهلوی شروع گرديد .
با پيروزی انقلاب اسلامی و تشکيل ارتش بيست ميليونی وارد مرحله تازه ای از زندگی خود شد و پس از گذراندن دوره آموزشی با تشکيل گروههای مقاومت مساجد منطقه بلافاصله به اين نهاد انقلابی پيوست و توان خويش را در جهت حفاظت از دستاوردهای انقلاب به کار گرفت .
شهيد سرمست ساسانی پور سرانجام به عشق الله با ياد شهادت به حمايت از دين خدا و رهبرش امام خمينی برخاست روح والای او در جستجوی نقطه روشنی بود که آن را در جبهه ها می يافت لذا شهيد اين بار از طريق بسيج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی کازرون به جبهه اعزام گرديد .
اولين روزی که قرار بود به جبهه حق عليه باطل اعزام شود از شادی زايدالوصفی برخوردار بود و هر بار که به جبهه می رفت خطاب او به پدر و مادرش اين بود که اگر من شهيد شدم ناراحت نباشيد آخر نه ، من از علي اکبر بالاترم و نه شما از خانواده امام حسين عليه السلام عزيزتريد
وی هميشه اعزام مجدد به جبهه را به ماندن در محل ترجيح مي داد .
در طول مدتی که در جبهه بود سه بار به شدت مجروح گرديد بار اول بر اثر اصابت خمپاره به سنگرشان که منجر به شکستن پای وی گرديد که مستقيما به پشت جبهه اعزام می شود و در يکی از بيمارستانهای اهواز بستري مي گردد و پس از بهبودي بدون اطلاع دادن به خانواده خود مجددا به خيل ياران همسنگر خود مي پيوندد و به پاسداري و رزم خود ادامه مي دهد . بار دوم بر اثر پخش مواد شيميائي مزدوران بعث رژيم بغداد به سختي مجروح و آسيب مي بيند که براي مداوا او را به تهران اعزام مي کنند .
سرانجام پس از بهبودي براي مدتي به خانواده اش ملحق مي شود . وهنگام رفتن به پدرو مادرش می گوید:
پدر پيرم و مادر چه کنم که با وجود آن همه حقی که بر گردن من داريد نمی توانم هميشه در کنار شما باشم . می دانم بعد از 16 سال انتظار براي اولاد ،خداوند تنها مرابه شما عطا کرده است .
بالاتر از اينها نمي توانم فرياد سالار شهيدان حضرت امام حسين عليه السلام که فرمود آيا کسي هست که مرا ياري دهد را نادیده بگيرم . و از فيض رفتن به جبهه چشم پوشی کنم و بر همين اساس است که پيکار با کفر را برگزيده ام و خود را براي رفتن به جبهه آماده مي کنم.
او رفتن به جبهه را مجددا انتخاب می کند و بالاخره در ماه خدا ، ماه عبادت ، ماه ايثار و گذشت و ماه عاشقان الله ، ماه مبارک رمضان در تاريخ بیست و هشتم اردیبهشت 1365در جبهه فاو هدف ترکش خمپاره کفر بعثی قرار می گيرد و به درجه رفيع شهادت نائل گرديد .
انتهای متن/
منبع : پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس
نظر شما