خاطره خودنوشت شهيد «حسام الدين بهمه ای» (4)
نوید شاهد - شهيد حسام الدين بهمه ای در دفتر خاطرات خود می نویسد: « ای کاش مي دانستند من به چه جهت به جبهه آمدم ای کاش همه احساس مرا می دانستند ولی...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
دلم مي خواهد توبه کنم ولي نمي دانم چگونه؟!... / خاطره خودنوشت شهيد «حسام الدين بهمه ای» (4)
به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد حسام الدين بهمه ای سوم دی ماه 1343 در روستای يحيی آباد شهرستان بيضاء دیده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد. تحصیلات خود را تا مقطع دوم راهنمایی گذراند. با آغاز جنگ تحمیلی درس را رها کرد و عازم جبهه شد. 18 ماه در مناطق جنگ کردستان گذراند. پس از مرخصی کوتاه مجدد عازم جبهه شد. او سال 1364 به خدمت سربازی رفت و سرانجام 13 تیرسال 1365 به شهادت رسید.  
 
    
متن خاطره ی خودنوشت: هیچ چیز جلو دارم نبود
بله اي کاش مي دانستند من به چه جهت به جبهه آمدم اي کاش همه احساس مرا مي دانست ولي بر عکس قضيه زمان که به خانه آمدم زمان از آن گذشت و من براي عزيمت دوباره مهيا شده بودم آنها به افکار و نقشه هايي که در سر خود پرورانده بودند مي گفتند تا برايت نامزد کنيم هر کسي را که مي خواهي فقط بگو ولي اين مسئله نمي توانست مرا از راه خود و هدف باز دارد چون خود پدر و مادرم مي دانند که من در هر کاري و راهي که انتخاب کردم اگر پاي جانم هم تمام شود کسي نمي تواند مرا باز دارد مي دانم که اين مورد من هم اشکالاً دارد ولي چه مي شود کرد به هر حال مرا به آن مسئله که همان نامزدي کردن باشد براي زمان  نگه داشتند و زمان براي من از آنچه که سخت مي گذشت بدتر شد.
 
عاشق و دل داده ای مجنون
آخه من تا آن موقع عاشق و دلداده نشده بودم و از زماني که اين مرض در من رخنه کرد حتي حاضر نبودم يک لحظه در منزل بمانم و زمان مي گذشت و ما هم براي خواستگاري فردي از طرف خانواده همان طرف را به همين منظور مي فرستاديم تا اين که همچنان مرا به آن اميدوار می کرد البته چه همان خانواده و چه خودمان و من وقت را غنيمت شمرده و چون ديدم مرا حالا حالاها پاس مي دهند براي دومين مرتبه که از خيلي پيش تدارک ديده شده بود به جبهه رفتم ولي اين بار جبهه طور ديگري براي من شده بود و من احساساتي شده بودم و دائماً نگران بودم و لحظه ها برايم سخت سپري مي شد تا اين که اين زمان هم به هر حال براي پايان مأموريت تسويه حساب به اهواز آمديم و بعداً هم به شيراز و به منزل. و هنوز طرف من امروز و فردا مي کرد و بعد گفتند که چون اين شخص هر روز به جبهه مي رود و بهانه هاي ديگري
 
خانه ای در جبهه
پس از گذشت يک سال اندي از اين دوران و بعد جواب منفي ولي زمان که اين جواب را از طرف آنان به من رساندند هزاران فکر و انديشه مي کردم آخه من اين زمان و اين بي وفايي را فراموش نمي کنم و نخواهم کرد و زمان براي من خيلي دشوار مي گذشت و هنوز که هنوز است همانطور مي گذرد و من پس از دريافت اين حرف ها با وجود اين که مدت کوتاهي از جبهه بيشتر نگذشته بود دوباره تصميم براي به جبهه رفتن گرفتم و اين بار هم به مهاباد رفتم اين بار همه چيز را فراموش کردم و گفتم که من منزلم در جبهه هست و بايد همان جا باشم شما می خواهید ناراحت باشید یا خوشحال به هر حال من میروم.
 
انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس
 
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده